نویدنو -  کتاب -   رحمان هاتفی  درباره ما -  آرشیو

از همین قلم

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

2014-06-27

نویدنو  5/04/1393 

 

 نویدنو افتخار دارد که نوشتار ارزشمندی را از رفیق محموداعتمادزاده پس از 34سال باز انتشار می دهد . این نوشتار برای اولین بار در منبعی که در پایان نوشتاریادآورشده است درج شد وپس از آن فرصت انتشار نیافت . خرسندیم که با زحمت رفقایی که امر باز تایپ آن را بعهده داشته اند می توانیم این نوشتار را در اختیار خوانندگان نوید نو قرار دهیم .

 

باز انتشار تنوشتاری پس از 34سال

اندیشه هایی پیرامون هنر ، نقد هنری و انقلاب

م . الف . به آذین

هنر ، به هر شیوه وشکل وبیانی که عرضه شود ، تصویر گوشه ای است از واقعیت گسترده وپویای هستی که هنرمند ، در زمینه ی جهان بینی واندوخته ی کلی ذهن خود ودر پیوند با آزمون های زندگی وعواطف حال با گذشته ی خود ، به دست می دهد . اما واقعیت هستی ، گذشته از آنچه در پیرا مون هنرمند است ، جهان درونی اورا نیز که پرتوی از محیط بیرون است در بر می گیرد . از این رو ، هنر هم می تواند تصویر واقعیت باشد وهم تصویر تصویر واقعیت .

هنر ، با آن که همیشه انعکاسی است از واقعیت بیرونی یا درونی ، در هیچ حال به تمامی بر آن منطبق نیست . ذهن هنرمند ، ناآگاهانه وبسا نیز از روی آگاهی واراده ، در واقعیت تصرف می کند . به این اعتبار ، هنر باز آفرینی واقعیت است در کارگاه ذهن هنرمند .

اثر هنری – مجموعه ی به هم پیوسته وهماهنگ موضوع وشیوه وشکل بیان – مانند خود هنرمند پدیده ای است تاریخی ، در چارچوب زمان و مکان ، وناچار مهر این هر دو بر پیشانی دارد . با زمان کهنه می شود ودرمکان غریب می افتد ، منسوخ می گردد . با این همه ، تا جایی که ظرف بیان – که در هر هنرمندی جداگانه است – خو گرفته ونزدیک و آشنا بماند و موضوع هم در بر گیرنده وعام باشد ، اثر هنری به تعبیرهای تازه در زمان و مکان تن می دهد . دگرگونه ، - در گستره ای بیرون از خواست وانتظار هنرمند وگاه در تناقض  با دریافت خود او ، - در ک می شود، اما باقی می ماند ، زندگی تازه می یابد . از این دست اند شاهکارهای هنر که گویی از دستبرد روزگار در امان اند .

در هنر – حتی انتزاعی ترین هنرها – همه چیز رو به آدمی دارد . همه چیز به آدمی بر می گردد . وآدمی در هنر ، بیش از همه ، خود هنرمند است که چهره ی کلی و نمونه وار می گیرد . موضوع یا بهانه ی ابداع هرچه باشد ، هنرمند در اثری که پدید می آورد از خود سخن می گوید ، خود را پیش چشم بیننده می گذارد . به دیگر سخن ، هنر مند نمی تواند در اثری که می آفریند حضور نداشته باشد . هردو به هم بسته اند ، با هم وحدتی آلی دارند ، چندان که شناخت یکی جز با شناخت دیگری کامل نیست .

هر اثر هنری تبیین دیگری است از جهان ، با منطق خاص هنر . که پیش از هر چیز نمونه سازی (1) وتمثیل است ودعوت گفته یا نگفته به مقایسه ونتیجه گیری . واین منطق تمثیل وتجسم نمونه ها می تواند سخت القا کننده (2) ومجاب کننده باشد : دریافت بی واسطه . پیامی که شنیده وپذیرفته می شود . واهمیت بس بزرگ هنر در همین است که ، اگر هم به صراحت باز نگوید ، همواره پیامی در بر دارد . چیزی می آموزد ، به چیزی بر می انگیزد .

آموزندگی هنر ، در مرحله ی ساده تر آن ، باز نمایی خوب وبد ، زشت و زیبا ، پسندیده وناپسند ، سودمند وزیانمند است در جامعه ای استقرار یافته ، پایا ، - دست کم به گمان هنرمند ، یا چنان که آرمان و آرزوی اوست ، - برای برا نگیختن وفراخواندن از این سو یا بدان سو . از این گونه است هرچه از ستایش ونکوهش ، تخدیر وترغیب ، وصف موارد عینی شادی و غم ، پشیمانی وکامکاری ، مهر وکین ، رستگاری و بد فرجامی ، و همچنین اندرز و مثال آموزنده که به زبان هنر در چنان جوامعی گفته شده یا پدید آمده است . اما ، در مرحله ی بالاتر ، آموزندگی هنر سراسر زندگی و هستی آدمی را ، سرنوشت نهائی اورا ، ارزش علم و اختیار اورا ، توانایی خود سازی وامکان تصرف اورا در جهان در ترازو می نهد و درباره اش به خوشبینی یا بدبینی ، به تایید یا انکار ، داوری می کند . ودر این داوری ، حکم نه چندان بر هستی یا سرنوشت آدمی – که پرکلی وانتزاعی است ، - بل بر طبیعت وبافت جامعه وموضعی که آدمی – ودرحقیقت ، خود هنرمند – در آن دارد ، می رود . هنرمند جامعه را در نقش آرزوی خود می بیند: " گل در بر و می در کف و معشوق به کام است  وشاد و پایکوبان ، تا باد چنین بادا " می سراید . یا آن را دستگاهی ناساز ودل آزار می یابد و گله سر می دهد :

 " اگرغم را چو آتش دود بودی                      جهان تاریک ماندی جاودانه

   در این گیتی سراسر گربگردی                             خردمندی   نیا بی   شادمانه "

به دیدن نابرابری ها بر می آشوبد وزبان به اعتراض می گشاید :

" نرسد دست من به چرخ بلند                       ورنه بگشادمیش بند از بند

  قسمتی کرد سخت ناهموار                         بیش و کم در میان خلق افکند

 آن نیابد همی به رنج پلاس                          وین نپوشد همی زناز پرند "

وتا آنجا پیش می رود که جهان را – جامعه را – دگرگون می خواهد وبه قصد پی ریزی " طرحی نو " بر می آید :

"گر بر فلکم دست بدی چون یزدان                           بر داشتمی من این فلک را از میان

 وانگه فلک دگر چنان  ساختمی                     کآزاده به کام دل رسیدی آسان "

 

·      آفرینش هنری – که چیزی است جدا از ساخت وپرداخت هنر – اساسا امری است فردی . همکاری در آن ، یا همآفرینی ، اگر محال نباشد ، بسیار نادر است . اما بیان هنر ، که محمل پیام آن است ، در پرداخت خود می تواند ثمره ی همکاری دو یا چند تن باشد . واین بیان هنر بردی عام دارد . همه را ، از دور و نزدیک یا معاصران و آیندگان ، در هر لایه ی اجتماعی که باشند ، در بر می گیرد . از این رو ، هیچ خندقی عبور ناکردنی ، حتی نماد و رمز که در برخی جلوه های هنر به هر انگیزه ای برای دور داشتن بیرونیان ونامحرمان به کار می رود ، راه را بر پیام هنر و آموزش وانگیزش آن نمی بندد . چیزی که هست ، درک و دریافتی که از آن حاصل می شود ، ونیز کاربرد آن ، می تواند در همه ی لایه های اجتماعی یکسان نباشد ، چنان که در واقع هم نیست . بدین سان ، نیت وخواست پدید آورنده هرچه باشد ، اثر هنری همین که اظهار شد ، در حیطه ی تصرف همگان در می آید ، امر اجتماعی می گردد وآغاز تاثیر می کند . --  البته در حد واندازه ی خویش وتا آنجا که احوال جامعه امکان دهد و پذیرا باشد .

انگیزندگی وتاثیری که در هنر هست ، از آن سلاحی پدید می آورد که می تواند در کشاکش نیروهای اجتماعی به کار گرفته شود . واین امری است آزموده ودانسته ، از زمانهای دوردست که نظم جامعه با اعمال زور وسرکوب گروه های مردم به دست گروه بندی مسلط امکان استقرار یافته است . صاحبان و مدعیان قدرت ، هر دو ، هنر را در طول تاریخ از این دیدگاه نگریسته وبه خدمت گرفته اند . تا جایی که هنر ، همیشه وزیر هر آسمانی ، فکر زمینه چین وزبان ثناگوی نظم مستقر بوده است . یا خود پرچم طغیان در برابر آن . بدین سان ، هنر را باید از عرصه های ثابت نبرد درونی جامعه دانست . آنچه هنرمند – حتی برای دل خود --  پدید می آورد ، همین که عرضه شود ، در میدان جاذبه ی قدرتهای معارض جامعه قرار می گیرد وبه این سو یا آن سو کشیده می شود . وگفتنی آن که همداستانی ونیت آگاه هنر مند ، اگر چه مطلوب است و می تواند موثر باشد ، شرط حتمی برای به خدمت گرفتن هنر از سوی این یا آن حریف نبرد نیست . هنر – اثر هنری --  راه خود می رود وسرنوشت خود را دارد که ازالزاما همان نیست که هنرمند در زندگی داشته است یا دارد . واین بویژه در باره ی هنرمندانی صادق است که دید روشنی از آنچه برجامعه وبر آنان می رود ندارند . در کشاکش نیروهای متضاد سرگشته اند . نه با این ونه با آن ، هم با این و هم با آن اند . واین سرگشتگی و دوگانگی در هنرشان انعکاس می یابد وراه با تاویل های متضاد می دهد . از این میان ، هستند هنرمندانی که در تن آسانی خود راه سلامت می گیرند ، به عیش موجود که غالبا هم رنگین است می سازند وخود را * بیطرف * می خواهند .

ولی ، آیا بیطرفی در هنر ممکن است  ؟ -- به هر حال ، نه در هنگامه ی در گیری های بزرگ اجتماعی ، آنگاه که طوفان در آستانه ی ضمیر هرکس است .

هنر ، به عنوان باز آفرینی واقعیت ، ناگزیر عناصری از نبرد درونی جامعه را منعکس می کند . ودرست به همین نشان وبه اعتبار جانبگیری فرضی یا واقعی در پیکار اجتماعی است که هنر ارزیابی می شود . یکی آن را می ستاید وارج می نهد و می پذیرد ، دیگری خام وناهنجار وزیانمندش می شمارد وار ان روی می گرداند ( 3) .  بدین سان هنر ، پس از عرضه داشت ، نه تنها امر اجتماعی است در حکم اجتماع است . وهنرمند ، اگر هم انکار کند وفریاد اعتراض بردارد ،  معنا وراستای هنرش آن است که جامعه در آیینه ی سوداهای خویش می یابد .

با این همه ، می توان پنداشت  که هنرمندی ، دانسته وسنجیده ، خود را از کشاکش پنهان و آشکار قدرت در جامعه کنار بگیرد ، * بیطرف * بماند . چنین رفتاری از سوی هنرمند در دورانی روا داشته می شود که هنوز تا نبرد نهائی ، نبرد سرنوشت ، فاصله ای هست .  هنری که خود را * بیطرف * می خواهد ، ناگزیر است که در سایه ی امن موجود وبی دغدغه ی فشار وستمی که ممکن است زمینه ساز چنان امنیتی باشد ، در دیواریست موضوع های عام و همیشگی : عشق و حسد ، یا در کودکی ، زیبایی طبیعت ، شکنندگی فرد وقهر سرنوشت وجز آن بچرد . واگر زیبندگی بیان وشگرد پرداخت با نگرشی تازه وژرف – در حد نبوغ – به یاری نیاید ، بسیار زود کارش به ابتذال می کشد . اما ، در آستانه ی نبرد نهایی که شکاف در جامعه صورت قطعی یافته است وبیطرفی دیگر در حال و هوای روزگار نیست ، هنر * بیطرف * از هیچ سو به نیاز محسوس پاسخ نمی دهد . از این رو ، غریب و نابجا می نماید ، با بی اعتنایی وشاید هم طعن و تحقیر روبرو می شود . در خاموشی زمان فرو می رود . تنها امید سر بر اوردنش زمانی است که با فروکش نبرد اجتماعی واستقرار آرامشی در سایه ی پیروزی احتمالا خونین طبقه ی طبقه ی فرمانروا ، خستگی روحی وگرایش به انصراف خاطر از کشش و کوشش دردناک گذشته ی جامعه را ، به پیروی از فرمانروایان تمکین یافته ، پذیرای پاره ای از غرابت ها ، آزاد بود گی ها و حتی مرز شکنی های صوری وبی خطر کند و تصادفی مساعد – یا خود هدایت شده – هنر * بیطرف * را از زیر گرد و خاک فراموشی بدر آرد ویک چند باز کنجکاوی و شور آفرینی در پیرامون آن بر انگیزد .

·     اثر هنری به هر حال کالاست و خواستار خریدار .

مباد له ی کالا در جامعه بر پایه ی نیاز و امکان رفع نیاز صورت می گیرد ، و همین خود رابطه ی فروشنده و خریدار را مشخص می دارد . در شرایط عادی عرضه و تقاضا ، کار مبادله به رضای دو طرف می گذرد وجایی برای تحمیل یا منت پذیری از هیچ سو نمی تواند باشد . اما آنجا که نیاز به کالایی به انگیزش ضرورتی مستمر وهمگانی نباشد ، قانون عرضه وتقاضا از اثر می افتد و پدید آورنده ی کالا به موضعی رانده می شود که یا به خواست خریدار گردن نهد – وسرانجام آن کند و آن باشد که خریدار می پسندد و می فرماید ، -- یا از فروش وحتی ادامه ی تولید کالا چشم بپوشد . این درست سرنوشت کالای هنر وپدید آورنده ی آن – هنرمند – است در جامعه ی طبقاتی ، --  جامعه ای که اکثریت مردمش ، در تلاش برده وار برای گذران زندگی که سروتهش به سختی به هم می رسد ، نه امکان مادی ونه فراغت آن دارند که به هنر روی آورند و خریدارش باشند . اینجا دیگر نمی توان از نیاز اجتماعی به کالایی به نام هنر سخن گفت .  خریداران احتمالی وهوسکار هنر کسانی از لایه های بالایی اجتماع اند که نصیبی از ثروت وقدرت دارند واز هنر چیزی جز خوشی وقت وخاطر ، چرب زبانی و چاپلوسی ، وصف شکوه دستگاه تنعم خویش وگواهی بر مشروعیت قدرت که گویا تایید آسمانی با خود دارد نمی خواهند . از این رو ، اگر عزم و آگاهی ومنش آزاد به یاری هنرمند نیاید ، هم او و هم کالای هنرش در چنبر وابستگی به کامها و خواست های این خریداران ولینعمت گشته می افتند و خدمت به اغراض سلطه جویانه ی طبقه ی فرمانروا و دولت  آن طوق زرین گردن شان می شود . آن هنر که نخواهد آرایه ی بزم جباران شود ، آن هنرمند که خواسته باشد به حقیقت انسانی خود وپیوندش با مردم ساده ی ستمدیده وفادار بماند ، باید تن به محرومیت بدهد ، آزار ببیند ، با عیب جویی وناسپاسی ، واز ان ناگوارتر ، با  توطئه ی سکوت کاسه لیسان قدرت بسازد وبه راه خود برود . اما این راه نه چنان دشوار است که بتوان تنها به پاهای خود رفت . پذیرفتاری وتایید و آفرین جمع باید که باشد تا ، گذشته از نام و آوازه ولقمه ای نان که از ان چاره نیست ، حصار حمایتی باشد که هنرمند را از آسیب قدرت روز نگه دارد . و این دیر و دشوار به دست می آید . دیر هم از دست می رود . بویژه در جامعه ای که توده ی مردم به اندوخته های فرهنگ ، حتی آنچه رو بدانها رو بدانها دارد و بر آنهاست ، کمتر دسترسی دارند شاید عمری بر هنرمند به ناکامی بگذرد تا مردمی که او سرنوشت خود وهنرش را به سرنوشت شان گره زده است نامی از او بشنوند و هنرش را در یابند . اما ، پس از آن ، هنرمند و هنر در بافت زندگی مردم در می آیند ، از آن مردم می شوند و همچون میراثی گرامی از نسلی به نسل دیگر می رسند ، -- افسانه ی جاودانگی هنر : * نمیرم از این پس که من زنده ام ... *

·     پذیرش هنر خود به خود صورت نمی بندد . در رابطه با خواست وکام وجهان بینی و موضع اجتماعی خریداران و پذیرندگان ، هنر – اثر هنری – باید به چیزی بیارزد ، به کاری بیاید . وتنها همین نیست . هنر باید اصیل باشد ، برجوشیده از ژرفای هستی مشترک قوم ، پرورده به شیر دانسته ها و آزموده های نسل ها . چنین هنری آیینه است . مارا به ما می نمایاند . ما را به ما می شناساند . ای بسا هم که ما ، در روند شکل گیری و دگر دیسی خود در طول زندگی ، آن می شویم و آن گونه رفتار می کنیم که در هنر دیده ایم .

وراه دور است از هنر اصیل تا هنر تقلید گر . یکی خون است و نیرو  و زندگی . دیگری صورتکی پوشالی ، بی خون . هنر تقلید گر می تواند رنگین و پر نقش و ریزه کار باشد ، اما گرمی و پویایی ندارد . سخن می گوید ، اما هماهنگی و پیوند درونی گفتار زنده در آن نیست . * بر بسته دگر باشد و بر رسته دگر * .

واینک ، نکته ی باریک : از کجا می توان دانست ؟ ارزیاب هنر کیست  ؟ ذوق طبیعی هرکس  ؟ -- نه . ذوق گرایشی خود رواست ، آمادگی است ، روزنی است گشاده بر تاثرات که می تواند با هزاران خرت و پرت عادت وپیشداوری وکج بینی کور بماند . ذوق پرورش می خواهد وچشم انداز باز : دیدن  و شنیدن و با هم سنجیدن ، دیده و شنیده و سنجیده های پیشین را باز و باز پرسیدن ، خط کلی هنر را – در شکل وشیوه وافزار بیان – از آن همه بیرون کشیدن ، واین خط را در انبوه دگرگونی های سبک و مکتب پی گرفتن ، آنچه را که تر دستی در ساخت وپرداخت هنری است از محتوای زنده وانسانی هنر تمیز دادن ، جای هرکدام از هنر مند واثر هنری را در صف پیکار اجتماعی یافتن . و در هر حال تپش زندگی وتلاش خود سازی آدمی را از هنر خواستن ... .

ذوقی بدین گونه پرورده معیارهای کارآمد برای شناخت هنر دارد . وهنری که به محک چنین ذوقی راست در آید می تواند به همان اندازه راهنمای رهایی آدمی از ناسازگاریهای طبیعت یا سرکشی غریزه های کور باشد که از نابسامانی و ستم اجتماعی . و ناگفته نماند که ، در دو سوی خطی که بهره کشی وزور و بیداد را از حق توده ها به زندگی وکار در آزادی وبرابری وهمیاری جدا می کند ، ذوق نمی تواند یکی باشد . پرورش ذوق هم یکی نیست . در این سوی خط ، معیار ذوق روشنی وسادگی وهمدلی در بیان است ، تا درک ودریافت برای همگان به آسانی صورت پذیرد وهنر دستگیر آدمی در رهایی وپیشرفت و تعالی باشد . اما در آن سوی خط ، آنچه از هنر خواسته می شود آراستگی وشکوه ظاهر است وبیان پر طنطنه ی موکد ، با موشکافی در ثبت جزئیات دروغ وراست به نشانه ی کمال در سکون و ثبات . ودر پس این ظاهر ، آنچه نهفته است اندیشه ای است تنگ و لنگ ، مانده در سطح . خودبین و شکمبار وگستاخ ، ستاینده وپرستنده ی زور . با تاکید بر نابرابری ها ، نادیده گرفتن وخوار شمردن کار که وظیفه ونصیب فرودستان است . وتلقین آن که کار جهان بر مدار سروری برگزیدگان می گردد . و از این رو ، فخر به جنگاوری و دراز دستی ، دعوت به کامجویی – که نوشت باد ! – و در همان حال حکم به بیهودگی وبی سرانجامی زندگی ونکوهش جهان که سراسر فریب است و دوستی با کس به پایان نمی برد :

در طبع جهان اگر وفائی بودی          نوبت به تو خود نیامدی از دگران *

·     پرورش دهنده  ی ذوق ، ارزیاب هنر منتقد است . او کسی است که با آشنایی به مکتب ها ونمونه های آثار هنری ، با شناخت ویژگیهای شکل وشیوه وبیان هنر وتحلیل محتوای آن که همان پیام هنر باشد ، ونیز با آگاهی بر تاویل رمزهایی که در هنر به کار می رود یا فلان هنرمند ابداع می کند ، دیگران را در پذیرش یا رد آثار هنری ، خاصه آنچه به تازگی عرضه می شود ، یاری می دهد .

اما منتقد هم ، مانند هرکس دیگر ، در متن کشاکش نیروهای معارض اجتماع دارد ، خود درگیر این کشاکش است . در یک سوی خطی که گفتیم ، او کارگردان این جشن و خوانسالار بزم قدرتمندان است . و اگر ضرورت افتد و کار به جان برسد ، در رکابشان شمشیر هم می زند ، که در برد و باخت سرنوشت چاکر و خداوندگار به هم بسته است . در سوی دیگر خط ، در اردوگاه سرکشان وبه پا خواستگان ، منتقد هنری پیش از هرچیز کارشناس وکارپرداز از زراد خانه ی جنگ است . اوست که کارآیی سلاح هنری را می سنجد وتضمین می کند . از او همین می خواهند وبه جد هم می خواهند . و او ، اگر ریگی به کفش ندارد ، باید به راستی وبی ابهام نظر دهد وراهنمایی کند . طرفدار باشد . از او پذیرفته نیست که بگوید : * نمی دانم این چیست . سلاح است یا بازیچه کودکان . همینقدر می بینم که خوش نقش و صیقل یافته و خوش دست است . می توان دمی با آن سرگرم بود * .

منتقدی از این دست ، با دعوی بی طرفی در صف کارزار ، به ریش خود می خندد وخود را به رسوایی می کشد . او ، با خاک غفلتی که در دیده ها می پاشد ، دستیار دشمن است .

با این همه ، طرفداری منتقد در آن نیست که مایه ی هنر را آسان بگیرد وبه بهانه ی کارآیی وکوبندگی ، به شکل وشیوه واستادی در پرداخت هنر ارج شایسته نگذارد . هنر باید هنر باشد تا همچون سلاح به کار گرفته شود . اما ، البته ، الزامی در پیروی از سبکی خو گرفته یا انتخاب موضوع های آشنا نیست . می توان سبک تازه داشت و موضوع ناسفته اختیار کرد ، و آنگاه سبک و موضوع راچنان به هم جوش داد که با همه ی غرابت پذیرفتنی باشد و به هدف بنشیند. وچه بهتر از این ؟ اما هنر کم مایه و خام دست ، الکن ، برد ندارد . بکار نمی آید . چنین نقصی را نمی توان بر * هنر * بخشید ، و منتقد آگاه ، که می داند کجاست ودرچه کار است ، این را بویژه بر دوست نمی بخشد .

·     آنچه گفته شد ، هنر را در دورانهایی در نظر می گیرد که ، اگر هم کشاکش و درگیری و نبردی هست ، هرم نظم هنوز برجاست : ثروت و قدرت جامعه در قله ی هرم تمرکز یافته است و طبقات فرودست  فرمانروایی و کا مرانی قدرتمندان را بر دوش می کشند و رهایی می جویند . اما ، پس از آن که پایه های نظم کهن فرو ریخت و نظم تازه ای در انقلاب و دگرگونی ارزشها شکل گرفتن آغاز کرد ، ضابطه های پذیرش هنر – نقد هنری – دیگر نمی تواند همچنان باشد که در گذشته بود . هنرمند هم دیگر آن نیست که بود . اکنون او جنگاوری است در میدان جنگ . او ، اگر هم بخواهد ، دیگر نمی تواند در * بیطرفی ، *  با چنان * آزادی * دلخواه که تاکنون او را به سلامت ، در آسایش تن و جان ، از گیرودار نبرد درونی جامعه گذرانده است ، بیافریند . اینک گرد باد انقلاب در همه چنگ انداخته ، همه را از تنگنای زندگی خو گرفته برکنده است . جنگ خونین مرگ و زندگی در جامعه در گرفته است . هنر مند ، بخواهد ، یا نه ، در سرایت تب انقلاب است . خیزش امید و شور عمل به یاری انقلابش می کشاند ، یا سراسیمگی و ترس از آنچه رخ می نماید بر دشمنی با انقلابش بر می انگیزد . در هر دو حال ، سر ریز انقلاب را در هنر خود به چشم می بیند . و می بیند که انقلاب ، نه تنها موضوع ، بسا نیز شیوه و شکل و حتی افزار بیان را بر او تحمیل می کند . اندیشه ها ، شکل ها ، رنگها و آهنگهایی در او راه می یابند که در روند عادی آفرینش هنری اش نبوده اند ، نمی توانسته اند باشند . وانقلاب اورا با خود می برد . از او آن می سازد که گمان ان هرگز به خود نمی برده است .

·     انقلاب چیست ؟ -- اراده ی سترگ انبوهی که یکباره در بیان آمده مجال عمل یافته است . سختگیر و پر توقع و کم تحمل ، انقلاب می خواهد و بی در نگ می خواهد و به هر قیمت می خواهد : گسترش ناگهانی دایره ی خواست و توان ، سد و بنده فرو می ریزد . نیرو و اندیشه بر می جوشد ، سر ریز می کند ، پیش می تازد . ویرانگری و آفرینش با هم .

انقلاب قانون خود و مشروعیت خاص خود دارد . وزن و پیمانه اش دیگر است ، همچنان که پای رفتارش دیگر . و ناچار به پای او باید رفت . ودر آشفتگی پرشتاب حوادث ، خط کلی انقلاب را ناگزیر باید نگه داشت . چه ، انقلاب ، در کل ، از ضرورتی منطقی پیروی می کند . و همین ضرورت جوهر و انگیزه و نیروی راهبر انقلاب است . به اعتبار آن ، برای گشودن راه تحقق بر آن . اینک حقیقت و آزادی و کمال انسانی همه در تایید بی چون و چرای انقلاب ، در یاری به رغم هرکس و هرچیز به انقلاب ، خلاصه می شود .

در روند شور آفرین انقلاب و در تلاش سهمگین تن و جان برای تحکیم و گسترش پیروزی های به دست آمده ، معیار های رفتار اجتماعی به هم می ریزد . ارزشهای نو گویی بر می روید . هوای تفته ی سودا ، جهش فرد به بیرون و برتر از خویش . انگیختگی و پا کباختگی . انقلاب همه چیز را از تو می خواهد ، -- بی دو د لی و بهانه سازی . و چگونه می توان در انقلاب دو دل بود و بهانه ساخت ؟ ا مکان نیست . در ناهمخوانی ، جزییات در ماندن ، از شتاب و دامنه ی دگرگونی ها رمیدن ، امروز را به مقیاس دیروز گز کردن و حسرت خوردن ، بر انقلاب از دیدگاه پسند و ناپسند فردی حکم راندن ، سر به دیوار کوفتن است . وراه دور نیست از آن تا چنگ انداختن در روی انقلاب . و هنرمند ، -- بویژه آن که دریافتی کلی و هماهنگ از جامعه و نیروهائی که در آن در کارند ندارد ، آن که انقلاب بر او می گذرد اما در او راه نمی یابد ، -- بیش از هرکسی در سرایت چنان آفتی است . تاثر پذیری فطری ، زندگی در لحظه ، عادت به برچین دقایق رنگین و تاکید بر آن در باز آفرینی ،  ای بسا که هنرمند را از دریافت کلیت انقلاب باز دارد . حقیقت زنده برایش نادیده می ماند و سراب گریزنده راهنمای اندیشه و خواست می شود . واین غبن است .

اینجاست که منتقد بینا و دلسوز به کار می آید ، -- بینا به واقعیت انقلاب و محتوای نبرد انقلابی ، دلسوز در راهنمائی نیروهائی که میتوانند در زمینه ی هنر به صف انقلاب به پیوند ند . از این رو است که او ، در خرده گیری و باز نمودن کاستی ها یا در تایید و ستودن شایستگی ها ، سخن دانسته می گوید و قلمش به اقتصاد بر کاغذ می رود ، تا دشمن هر چه سخت تر از پا در آید . اما هیچکس از آنان که می توانند با هنر خود بر شور و توان رزمندگی انقلاب بیفزایند نرمند ، به خود رها نشوند . آری ، جنگ است و سخن از انصاف ، به صورتی مطلق که دشمن و دوست را در یک پایه نهد ، نمی تواند باشد . و در این راه و روش ، برای منتقد انقلابی جای شرم زدگی و پرده پوشی نیست . او به بانگ رسا اعلام می کند که از هنر چه می فهمد و چه می خواهد : باز آفرینی واقعیت به گونه ای که برای انقلاب بسیج کننده ی نیرو باشد و به پیروزی نبرد انقلابی یاری رساند .  بدینسان ، نقد انقلابی آن است که ، بی آنکه  به ویژگیهای شکل و شیوه و افزار بیان کم بها دهد ، هنر را پیش از هرچیز در رابطه اش با انقلاب در نظر آرد و هنر را برای انقلاب بخواهد . اما بها دادن به ان ویژگیها نیز تا جایی است که این همه برانگیزندگی انقلابی هنر بیفزاید ، نه آن که بهره گیرنده از هنر را در آرایه های صوری ، در شگرد های ساخت و پرداخت ، نگه دارد و یا د انقلاب را در او به فراموشی بسپارد .

با چنین معیارهای ساده در ارزیابی و داوری ، منتقد انقلابی هنری را که یاری گر انقلاب است از آن که راه بر انقلاب می زند باز می شناسد و به مردم می شناساند . بر اوست که هنر انقلابی را در آنچه می تواند بر رنگینی و رسایی بیان و نیز بر دقت وکارآیی و برد پیامش بیفزاید ، راهنمایی کند . اما ، در برابر هنری که سر دشمنی با انقلاب دارد و به دست و به نیروی خود توده ها می خواهد زنجیر بر پایشان استوار کند . بر اوست که دروغ و نیرنگی را که در آن نهفته است بی محابا بشکافد و افسون زیبائی و حقیقت نمایی اش را باطل کند . آنجا هم که احتمالا حقیقتی مشخص در آن می بیند ، رگه ی بد خواهی و فتنه گری را که بی شک در تار و پود آن هست بجوید و باز نماید .

اینک ، با هنری که خود را * بیطرف * می خواهد یا * بیطرف * می ماند ، تکلیف چیست  ؟

در موقع و محیط انقلابی ، طبیعی است که دعوی بیطرفی راه به بدگمانی دهد . منتقد هم به حکم وظیفه باید بدگمان باشد . با این همه ، در اظهار داوری نباید شتاب نمود . هنر * بیطرف * را باید تا همان حد که به انگیزه ی خودخواهی و ترس جان از سودای بزرگ انقلاب کناره می جوید نکوهش کرد ، واز اعتبارش کاست . و در همان حال راه را برای پیوستن هنرمند به صف پیکار انقلابی باز گذاشت . شاید این تدبیر نتیجه ی مثبت مشخصی به بار نیارد ، اما کسی را هم به اردوگاه دشمن نمی راند .

حتی با آن هنر مزوری که در پوشش بیطرفی آب به آسیای دشمن می برد ، تا زمانی که به یقین پرده از روی کارش برداشته نشده است ، باز به همان گونه می توان مدارا نمود . ولی ، پس از ان ، البته کار از قرار دیگر است .

پس از همه ی آنچه گفته شد ، باید افزود که نقد هنری کار سرسری نیست . منتقد – بویژه منتقد انقلابی – در داوری خویش ودر نتایجی که از آن می زاید مسئول است . از این رو باید زیر و بم کار انتقاد ، حد و مرز آن و منظور آن را در کل و جزء به روشنی بداند . ناگزیر هم به درکی درست از هستی و پویندگی جامعه ، همراه با دیدی آرمانی از انقلاب ، نیاز دارد تا به اندیشه و داوری اش پیوستگی و هماهنگی دهد . و بهتر آن که با شناختی گسترده ، دلی پرمشقت اما خویشتن دار داشته باشد . و در همه حال ، رای او در باز نمودن کاستی ها و شایستگی ها ، باید مستدل و مستند باشد تا به بی پروایی و غرض متهم نشود و مصداق این گفته حافظ نباشد که :

آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس                هر زمان خر مهره را با در برابر می کنند

در پایان ، این نکته هم گفتنی است که انقلاب ، با آن که در روند تکوینی ودر عمل خود جوشش خشم توده هاست و پیش از هر چیز به واژگونی و ویرانی پایه های نظم گذشته می اندیشد ، باز ناگزیر از آن است که تصویری از آینده به دست دهد چنان که منعکس کننده ی آرزو ها و برانگیزنده ی نیروها باشد . بدین منظور ، انقلاب باید فلسفه ی خود و برنامه ی عمل خود را در ایجاد نظم نوین اعلام کند تا هرکسی به روشنی بداند چه دگرگونی هایی در جامعه پدید آمده یا در کار پدید آمدن است ، و هرکس --  از جمله هنرمند – بداند که انقلاب در چیست و برای چیست و خصلت * انقلابی * که معیار ارزیابی و داوری در روزگار انقلاب است کدام است . بدین سان ، دیگر کمتر جای اشتباه ، کمتر جای سردرگمی یا بهانه جویی است ، و رای و سلیقه ی فردی کمتر می تواند به نام انقلاب حکم صادر کند .

تهران --- 19/5/1359

زیر نویس

1—  نمونه سازی عمومیت دادن به یک پدیده ی خاص است با برجسته کردن وجوهی از آن که عمده تر است و آن نوع پدیده را بدان می توان باز شناخت .

2--  القاء کنندگی و انگیزندگی در نمونه سازی و تمثیل ، گذشته از گرایش به تقلید که در آدمی است ، از راههای چند صورت می گیرد :

-      وسوسه ی تجربه ی شخصی : ببینم ، آیا براستی همین است  ؟

-      این گمان ریشه دار که افراد آدمی در توانائی های شخصی شان یکسان اند :

آنچه او کرد ، چرا تو نتوانی  ؟ مگر چه کم داری  ؟

-      پنداشت اخلاقی مبنی بر وجود رابطه ی فطری علیت در کار های جهان . و این غیر از علیت علمی است که در روند مشاهده ی تجربی و بررسی و تحلیل عوامل سازای پدیده و تعمیم نتایج بد ست آمده ثابت می شود :

فلان کار فلان نتیجه به بار می آورد .

او که آن کرد ، آن دید . هر که چنان کند ، همان خواهد دید .

-      اعتقاد به برابری و همسانی افراد آدمی ، تا جائی که مانند مهره هائی می توانند جایگزین یکدیگر شوند :

تو نیز اگر به جای او بودی ، بر تو همان می رفت که بر او رفت .

3- این احتمال هم هست که هنر مند و اثرش بالفعل در پایگاهی نباشند که خود را تحمیل کنند ، به سادگی نادیده گرفته شوند : توطئه ی سکوت

 

 

سرچشمه : هفته نامه اتحاد مردم ارگان اتحاد دموکراتیک مردم ایران ، شماره 43 ، تاریخ 27مرداد 1359، به صاحب امتیازی ومدیر مسئولی رفیق محمود اعتماد زاده

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi  

     بازگشت به صفحه نخست

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست
 
    اشتراك در نویدنو

  

نشانی پست الکترونیک: