نویدنو:07/10/1391  

 

نویدنو07/10/1391 

 

 

گوهری چون داد

مسعود دلیجانی

تو دُرْ کلام خاص در زمانه ای

تو آن یگانه ای

جوانه ای

که بر دمیده سالهاست

و شاخ و برگ آن اگر درو

به ریشه آب می کشد

میان شاخه های نو

*

تو همچو آن نوای پر طنین شاعرانه ای

ز ضرب پنجه سپید آبشار

بروی پیکر وزینِ سختِ صخره ها

که گوش دره های فقر را

ز پیچشِ صدایِ پر توانِ خود

پر از نشاطِ عام می کند

و آن فضایِ تیره از غبارِ خستگیِ راه را

که بر جبینِ ره نورد قله ها نشسته است

چو سیرِ عاشقانه ای

ز پرنیانِ نور در بلور آب،

سپید می کند.

*

تو اوجِ پر شتابی

از فرازِ پر تلاطمی

بروی تارکی ز موج مردمی

که با فراز و در فرود خود

روانه می شود

به سوی بحرِ بی کرانه ای

ز عشقِ عامِ مردمی به زیستن

و در درونِ ذهنِ مردمان کار

تو جلوه ای ز قله ای

که سر بدر کشیده از درون دوزخ زمان

چو آن درخت بارور

که از درونِ تیرگی برون رهیده

رو به اوج می رود

*

تو آن نوایِ سرکشِ رمیده ای

که در گلوی کار پخته می شود

مدام

و همچو شیهه ای رسا

برویِ موج های در هم فضا

تراز می شود

*

نشسته گر بروی مشت های تو

غبار قهر

درونِ چشم های تو

زلال مهر

چو آب دیده می شود عیان

سرشته گر درونِ پیچشی ز شر

تمام تار و پودِ خو گرفتگان به زر

به لب نشانده خنده فریب

جهان به بربریتی مدام می کشند

*

کنون که خنده دور گشته از لبان کار

و چهره زمین دژم

و رنج موج می زند

بروی هر جبین خسته ای

ترا بروی تارکِ بلند آرزو

هوار می کشیم

نفیر عام می کشیم

            

 

 

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin مطلب را به آزادگی بفرستید:Azadegi

بازگشت به صفحه نخست         

         

free hit counter