نویدنو:07/10/1391 |
نویدنو07/10/1391
گوهری چون داد مسعود دلیجانی تو دُرْ کلام خاص در زمانه ای تو آن یگانه ای جوانه ای که بر دمیده سالهاست و شاخ و برگ آن اگر درو به ریشه آب می کشد میان شاخه های نو * تو همچو آن نوای پر طنین شاعرانه ای ز ضرب پنجه سپید آبشار بروی پیکر وزینِ سختِ صخره ها که گوش دره های فقر را ز پیچشِ صدایِ پر توانِ خود پر از نشاطِ عام می کند و آن فضایِ تیره از غبارِ خستگیِ راه را که بر جبینِ ره نورد قله ها نشسته است چو سیرِ عاشقانه ای ز پرنیانِ نور در بلور آب، سپید می کند. * تو اوجِ پر شتابی از فرازِ پر تلاطمی بروی تارکی ز موج مردمی که با فراز و در فرود خود روانه می شود به سوی بحرِ بی کرانه ای ز عشقِ عامِ مردمی به زیستن و در درونِ ذهنِ مردمان کار تو جلوه ای ز قله ای که سر بدر کشیده از درون دوزخ زمان چو آن درخت بارور که از درونِ تیرگی برون رهیده رو به اوج می رود * تو آن نوایِ سرکشِ رمیده ای که در گلوی کار پخته می شود مدام و همچو شیهه ای رسا برویِ موج های در هم فضا تراز می شود * نشسته گر بروی مشت های تو غبار قهر درونِ چشم های تو زلال مهر چو آب دیده می شود عیان سرشته گر درونِ پیچشی ز شر تمام تار و پودِ خو گرفتگان به زر به لب نشانده خنده فریب جهان به بربریتی مدام می کشند * کنون که خنده دور گشته از لبان کار و چهره زمین دژم و رنج موج می زند بروی هر جبین خسته ای ترا بروی تارکِ بلند آرزو هوار می کشیم نفیر عام می کشیم
|
|