برای آزادی ، دموکراسی ،صلح، استقلال و عدالت اجتماعی                         آزادی زندانیان سیاسی 
نویدنو -  کتاب - رحمان هاتفی  درباره ما -  بایگانی

2022-09-05

نویدنو14/06/1401         Print Friendly, PDF & Email      چاپ مطلب

 

  • "میخائیل گورباچف" شخصیت بحث برانگیز و تاثیرگذار تاریخ معاصر جهان(۱۹۳۱-۲۰۲۲)در سن ۹۱ سالگی در گذشت، و بار دیگر نگاه‌های جستجوگر را به تاریخ پرتلاطم شوروی جلب نمود که مشحون از رنج‌ها و تلاش‌ها، فداکاری‌ها وحماسه ها، ناکامی‌ها و تراژدی‌ها و گاه پیروزی‌های شگفت آور است.

 

 

گورباچف با شوروی چه کرد؟

 ملیحه بصیر

"میخائیل گورباچف" شخصیت بحث برانگیز و تاثیرگذار تاریخ معاصر جهان(۱۹۳۱-۲۰۲۲)در سن ۹۱ سالگی در گذشت، و بار دیگر نگاه‌های جستجوگر را به تاریخ پرتلاطم شوروی جلب نمود که مشحون از رنج‌ها و تلاش‌ها، فداکاری‌ها وحماسه ها، ناکامی‌ها و تراژدی‌ها و گاه پیروزی‌های شگفت آور است.

 پروسه ای که سوسیالیسم را علیرغم شکست اش به‌صورت بخش جدانشدنی از تاریخ بشر در آورد.

 مباحث و سوالات بسیاری در باره دیدگاه‌ها و عملکردهای پر تناقض گورباچف و این‌که چرا و چگونه او سیاست‌های متفاوتی را با آن‌چه ادعا می‌کرد در پیش گرفت، مطرح است.

ازجمله این‌که چگونه او از مارکسیسم به سوسیال دموکراسی رسید؟

چرا انتقاد در مسیر سازندگی‌اش به بزرگ نمایی اغراق آمیز از ضعف‌های رهبران حزب تنزل یافت؟

 چگونه اصلاحات گورباچف در چارچوب سوسیالیسم به انکار از اصول و مبانی نخستین آن منجر شد؟

اصلاحات گلاسنوست (فضای باز سیاسی)، پروسترویکا (تجدید ساختار) و دموکراتیزاتسیا (برقراری دموکراسی) در طی چه مراحلی به کاتاسترویکا (بحران لاینحل) رسید؟

به‌راستی او مدافع چه نهضتی بود؟ وفادار به مارکسیسم- لنینیسم ؟ یا وارث نهضت انتقادی بوخارین که در ستایش از لنین به مخالفت با سیاست‌های استالین پرداخت، اما حاضر به هم‌کاری با تروتسکی و حلقه هم پیمانان آن‌ها علیه استالین نشد..

یا پیرو آن نظرات لیبرالیزاسیون اقتصادی و دموکراتیزاسیون سیاسی بود که خروشچف نماد آن شده بود و پیروانش پس از او از سوسیالیسمی دفاع کردند که ملهم از وجوه بازار، مدیریت و فرماسیون‌های سیاسی سرمایه‌داری بود؟

روند مسالمت آمیز و مملو از امیدی که او آغاز کرده بود چسان با خشونت‌های یلتسین به پایان رسید؟ چگونه نگرش‌های رمانتیستی و تخیلی، او را به مصالحه یک طرفانه با غرب فراخواند و عقب نشینی هایش را در قبال امریکا در پایان بخشیدن به تعلیق آزمایش های هسته ای و برچیدن موشک های اتمی از اروپا و متوقف ساختن کامل سلاح های هسته ای به سود بشریت تلقی کرد و این در حالی بود که ریگان همچنان بودجه نظامی اش را افزایش می داد و وعده های دموکراسی‌خواهی و صلح جویانه سر می‌داد.

 چطور سیاست هایش مورد تحسین و تمجید دشمنان سرسخت سوسیالیسم و دیکتاتورهایی همچون مارگارت تاچر و رونالد ریگان و ایدئولوگ‌های سرمایه‌داری و مشاورین اقتصادی آنان قرار گرفت و در واپسین مرحله مورد بی مهری آنان واقع گردید. زیرا این بار برای آن‌ها ایده کودتا و حمایت از یلتسین در برابر گورباچف الزامی بود. در حالی‌که پیش از آن به دلیل سازش‌های یک جانبانه اش در محراب پروسترویکا و گلاسنوست شخصیتی جذاب، ستودنی و پدر دموکراتیزاسیون محسوب می شد. و رسانه های غربی را مسحور و مجذوب خود ساخته بود.

برخی ایدئولوگ‌ها و سخن‌گویان سرمایه‌داری، فروپاشی اتحاد جماهیر  شوروی را دستاویزی برای حملات خود علیه کمونیسم و دلیلی بر حقانیت نظام سرمایه‌داری تلقی کرده و استالینیسم در نزد آن‌ها حربه ای علیه بی ارزش خواندن اصول و مبانی مارکسیسم لنینیسم گردیده است. .به‌جایش لیبرالیسم غربی به مثابه اسطوره ای پاک و بی عیب معرفی می‌گردد .

گاهی در بی اعتنایی به دستاوردهای عظیم و درخشان ساختمان سوسیالیسم و گاه در بی‌حرمتی به مبارزات قهرمانانه و رنج‌بار مردم شوروی در به زانو در آوردن فاشیسم که حیرت جهانیان را برانگیخت، پا را فراتر نهاده و فاشیسم و کمونیسم را در یک جبهه جای می‌دهند بدون آن‌که به ریشه یابی و علل پیدایش هر یک از دو پدیده متعارض و متخالف با هم توجهی داشته باشند.

حال در بررسی اجمالی فروپاشی شوروی که منبعث از عوامل متعدد داخلی و خارجی و تاثیر آن دو بر یکدیگر بود، عده ای بدون تعمق در بعد تاریخی این پدیده، نقش گورباچف را در ایجاد بحران و فروپاشی فراتر از حد معمول و ظرفیت وی تلقی کرده اند. حال آن‌که برخورد دیالکتیکی به تاریخ ، انقلاب را در روندی طولانی مدت همراه با ویژگی‌های مثبت و منفی آن ارزیابی می‌کند. دیالکتیک در پیوند با علم و در تلاش در جهت کشف رابطه عینی میان علت و معلول، به درک پدیده ها در مسیر گسترش تاریخی می‌پردازد. بر اساس تفسیر دیالکتیکی تاریخ، جهان و همه پدیده ها در آن،  همواره در حال حرکت، تغییر، تکامل و تبدیل و نوزایی است و تاریخ با همه انحرافات و فراز و نشیب هایش هم‌چنان رو به جلو پیش خواهد رفت.

تمایلات وگرایشات رفورمیستی گورباچف و جناح وابسته به آن پدیده چندان نوینی به‌حساب نمی آید. ریشه آن را در نیمه دوم قرن ۱۹ در نخستین کنگره های بین‌الملل دوم و حزب کارگری سوسیال دمکرات می‌توان جستجو کرد.

گرایشات نوینی که در راستای گسترش نوین جوامع سرمایه‌داری و هم‌سو با آن در محافل مارکسیستی و در گستره نظری و عملی پدید آمد.

ادوارد برنشتاین و کارل کائوتسکی از نخستین تجدید نظرگرایان فلسفی و سیاسی محسوب می‌شوند که در حیطه اندیشه‌های مارکسیستی اصلاحات و رفرم هایی را در اصول مارکسیسم به‌وجود آوردند.

با رشد و گسترش آن تفکرات، در نزد آن‌ها مفاهیمی همچون انقلاب، نبردطبقاتی، واژه امپریالیسم و.....از اساس دگرگون شد و اصلاح طلبی یا رفورمیسم جای‌گزین انقلاب و پیکار طبقاتی گردید. با ترکیب و تلفیق اندیشه‌های مارکس با دیگر اندیشه‌های ایده الیستی هم‌چون نئوکانتیان، اساس تفکرات مارکسیستی،  و شناخت پدید ها به روش علمی دیالکتیک به چالش کشیده شد. تز گذار مسالمت آمیز از سرمایه‌داری به سوسیالیسم به مهمترین هدف رفورمیسم سوسیال دموکرات‌ها تبدیل شد. و گاه مرز میان لیبرال دموکراسی و دموکراسی سوسیالیستی را نیز مخدوش نمود.

روی‌کردهای تجدید نظر طلبانه در مقطع انقلاب اکتبر به وضوح نمایان بود و پس از پیروزی انقلاب در درون حزب گاه به صورت پنهان و گاهی به‌طور عیان خود را نشان می‌داد. این گرایشات به کرات در شخصیت‌های مهم و تئوریسین‌های برجسته حزب کمونیست شوروی از جمله  تروتسکی، بوخارین، خروشچف و سرانجام در گورباچف تجلی یافت.

در پرداختن به رویدادها و مباحثات پرمناقشه آن دوران از جمله بحث بر سر دامنه انقلاب میان بلشویک‌ها و منشویک‌ها،  اثرات مخرب سیاست شووینیسم روسی و بررسی مسئله ملی و استقلال جمهوری‌هایی که انقلاب اکتبر توانسته بود وحدت نظامی اقتصادی و سیاسی اقوام متعدد را در چارچوب اتحاد داوطلبانه ولو به‌طور موقت فراهم آورد، از دایره سخن ما خارج است. اما  اشاره به این نکته لازم است که روش انفعالی و بی توجهی گورباچف و یلتسین  به پدیده ناسیونالیسم ومسئله ملی سبب شد تا خودمختاری‌ها و جدایی طلبی‌ها که از سال ۱۹۸۸ آغاز شده بود شدت یابد. خصوصا پس از کودتا و در دوره اقتدار یلتسین که اوج گیری احساسات ناسیونالیستی آمیخته به مذهب، با رعب و وحشت در آمیخت ، جمهوری‌ها یکی پس از دیگری اعلام استقلال نموده و به اتحادیه کشورهای مستقل ملحق شدند.

در ارتباط با مشکلات عدیده اقتصادی که جامعه شوروی با آن دست به گریبان بود و منجر به پدید آمدن رکود اقتصادی در دهه ۱۹۸۰ گردید، حرکت در تصحیح سوسیالیسم و رفع نواقص آن به یک ضروت تبدیل شد.

بر این اساس گورباچف پروسترویکا یا بازسازی اقتصادی را در سال ۱۹۸۵ با هدف اصلاحات و تغییرات در نظام شوروی در کنار گلاسنوست یا آزادی بیان و فاش گویی، به‌کار برد و درجهت اجرای آن برآمد.

 می‌توان در یک نگاه اجمالی معضلات را بدین گونه مرور کرد: در جریان انقلاب روسیه و عقب ماندگی‌ها و تناقض‌های حاکم برجامعه،کشور به گامی فراتر از انقلاب بورژوا -دموکراتیک پیش رفت و علیرغم گمانه زنی‌های آن دوره، گام در راه انقلاب سوسیالیستی نهاد. در اندک زمانی با هزینه های سنگین ناشی از جنگ جهانی اول،تحریم ها و مداخلات نظامی کشورهای قدرتمند سرمایه داری با هدف تخریب اقتصادی و سرنگونی مواجه شد.

جنگ داخلی توسط دشمنان داخلی و خارجی، وقوع فاجعه بارجنگ جهانی دوم و تهاجم فاشیست‌ها و نازی‌ها که نابودی سوسیالیسم یکی از اهداف عمده‌ی حملات آن‌ها بود و در نهایت آثارحاصل از جنگ از جمله میلیون ها معلول جسمی و روانی، ویرانی و خرابی هزاران شهر و روستا، تخمین بیست و سه الی بیست و هفت میلیون کشته در آن سرزمین، از دشواری‌های بی‌شمار دیگری بود که پیشرفت نظام نوبنیاد سوسیالیسم را دچار وقفه می‌کرد. خصوصا از دست رفتن میلیون‌ها تن از کادرهای وفادار و متعهد حزب در دفاع از آرمان‌های انسانی در برابر فاشیسم ضایعه ای جبران ناپذیر بر پیکر سوسیالیسم بود.

در این میان اگر خودکامگی‌ها و سرکوب‌های استالینی، نفوذ اندیشه های کهن، عملیات تخریبی شبکه‌های جاسوسی و هزینه‌های فاجعه بار میلیاردها دلاری حاصل از مسابقات تسلیحاتی و جنگ ستارگان را به آن بیفزاییم می‌توان گفت که دیگر تضمینی برای جلوگیری از به قدرت رسیدن جناح راست وجود نداشت.

 بها ندادن به اقتصاد ثانوی که در حاشیه اقتصاد سوسیالیستی درجهت کسب درآمد خصوصی پدید آمده بود (استالین آن‌را مهار کرده بود اما در زمان خروشچف رشد کرد و در دوره رهبری برژنف به اوج رسید) و درظاهر نقصان‌های بازار مصرف را فرو می نشانید، اما در پروسه رشد خود فعالیت‌های بازار سیاه را تحریص نموده و در نهایت به فساد و تعمیق بحران اقتصادی و تورم لگام گسیخته انجامید. در نتیجه شالوده ایدئولوژیک و اقتصادی سرمایه‌داری و اندیشه‌های لیبرالیسم را وسعت بخشید و با گشوده شدن مجاری سیاسی و اقتصادی حاصل از گلاسنوست و فضای باز و دموکراتیزه شدن جامعه و پلورالیزم سیاسی فعالیت‌ها و کارشکنی‌های لایه های حامی بازار سیاه که منافع خود را نه در ترمیم و تصحیح سوسیالیسم بلکه در انکار آن می‌دیدند افزایش داد و روند نوسازی سوسیالیسم را با مشکلات جدی مواجه ساخت.

به موازات این تحولات و تضادهای حاکم بر ساختار سوسیالیسم،گورباچف نیز که در ابتدا با شعار تکمیل و ترمیم سوسیالیسم، به مدرنیزه کردن روند تولید و غیر متمرکز کردن طرح های اقتصادی و گسترش دموکراسی سوسیالیستی در سطح جامعه اصلاحات خود را آغاز کرده بود، اینک سیاست اقتصادی نوین خود را  که در برگیرنده لیبرالیسم اقتصادی، کاستن از تمرکز، لغو مالکیت عمومی بر ابزار تولید و جایگزینی مالکیت خصوصی بر آن، نفی مبارزه طبقاتی، فاصله گرفتن از انترناسیونالیسم پرولتری و در کل طرح هایی منطبق با منافع و نگرش های اجتماعی لایه های بوروکراتیک و تکنوکرات که در حزب رخنه کرده بود ،سیاست‌های دیگری را در پیش گرفت.

طرح ایدئولوژی زدایی

او به دنبال معانی جدیدی از پروسترویکا و گلاسنوست بود که گویی این بار می بایستی مترادف با دگرگونی و تحولات همه جانبانه تعریف می‌شد و اجرای آن در چارچوب سوسیالیسم غیر قابل تحقق توصیف می‌گردید . این در حالی بود که مشاورین گورباچف با الهام از ایدئولوگ‌های سرمایه‌داری از جمله لودویک فون میزس و سایر بانیان مکتب اتریش مصرانه تاکید داشتند که در چارچوب یک اقتصاد برنامه محور و متمرکز و بدون ساز و کار بازار، اقتصاد نظام سوسیالیستی از قابلیت‌های اجرایی برخوردار نخواهد بود.آنان از ناکارآمدی اقتصاد سوسیالیسم و اجتناب ناپذیر بودن پیوند میان بازار و سوسیالیسم سخن گفته و دردفاع از محوریت بازار، به نقد قاطعانه از  سوسیالیسم پرداختند و در کل اقتصاد بدون بازار را بحران زا و ورشکسته نامیدند.

در این میان فقدان یک برنامه منسجم و عملی از گورباچف و سیاست های ضد و نقیض او مخالفان را در ائتلافی دیگر با هدف حمایت از یلتسین در برابر گورباچف برانگیخت که آشکارا خواستار انحلال نظام سوسیالیستی بود، و راهکارهای نوین و جسورانه اش به دگرگونی‌های عمیق و تغییر در نظام و قانون اساسی منجر می‌گردید.

یلتسین پیش از آن در مشاوره با اقتصاددانان پیرو مکتب اقتصادی شیکاگو و فون هایک تمهیدات لازم را برای دگرگون ساختن بنیادهای اقتصادی و سیاسی در شوروی فراهم ساخته بود. جفری ساکس اقتصاددان مطرح و سرشناس غربی به عنوان مشاور یلتسین در خاک شوروی به‌سر می برد و همراه با دیگر تئوریسین‌ها به یلتسین هشدار می‌داد که تا فروپاشی کامل ساختارهای نهادی در شوروی و تخریب و امحاء همه نهادهای اقتصادی،سیاسی و اجتماعی بر جای مانده از سوسیالیسم را در دستور برنامه های خود قرار دهد و اقتصاد سرمایه‌داری را از طریق تحمیل  شوک درمانی و به‌راه انداختن کودتا  به‌طور ضربتی پیاده نماید. شعار دموکراسی خواهی و تظاهر به دموکراتیک بودن یلتسین با فرمان انحلال پارلمان و به توپ بستن مجلس در چهارم اکتبر سال ۱۹۹۳ نمایان گردید. در نهایت سقوط از داخل و لیکن با کمک‌های گسترده خارجی به‌وقوع پیوست.

بدین گونه یلتسین، پس از سناریوی استعفای گورباچف، فروپاشی تراژیک سوسیالیسم را در بزرگ‌ترین کشور قدرتمند جهان رقم زد و روسیه را در باتلاق لیبرالیسم ، فساد، رشوه خواری و تسلط باندهای مافیایی جرم و جنایت فرو برد..گرچه تعادل نیروها بار دیگر به نفع امپریالیسم تغییر یافت، با اینحال مارکسیست‌ها هم‌چنان معتقدند که  تحولات اخیر تحلیل مارکس را از ماهیت نظام سرمایه‌داری و آشکار ساختن نیروهای ویران‌گر درون این نظام، مورد تایید قرار می‌دهد. در نظر آن‌ها تا زمانی که نابرابری، استثمار، سرکوب، فقر و فلاکت نجومی میلیون‌ها انسان و فجایع هولناک علیه بشریت به‌صورت فزاینده‌ای وجود دارد مارکسیسم به‌واسطه نقد نافذ و دقیق خود از اشکال نوین گسترش سرمایه‌داری موضوعیت داشته و نظام نابرابر سرمایه‌داری را به چالش خواهد کشید.

1401/06/10

از این قلم :

 

Share

Comments System WIDGET PACK

ادامه:

آرشیوماهانه

نقل مطالب نوید نو با ذکرمنبع آزاد است

 

نامه ها ومقالات خودرا به نشانی webmaster@rahman-hatefi.net  بقرستید

انتشار اخبار، مقالات و بیانیه ها در این صفحه الزاماً به معنای تایید آن‌ها نیست