انقلاب
بلشویک بر کشورهای آسیایی که از فشار غیرانسانی امپریالیسم رنج
میبردند، تأثیر هیجان انگیزی داشت. پروژه انقلاب جهانی آن برای
نخستینبار، به نحوی به نیازهای آنها پرداخت که جنبش سوسیالیستی اروپا
هرگز انجام نداده بود. تقریباً بلافاصله پس از انقلاب بلشویک، احزاب
کمونیست در سراسر آسیا تشکیل شدند: اندونزی (۱۹۲۰)،
چین (۱۹۲۱)،
هند (۱۹۲۱)
و دریاهای جنوب (۱۹۲۵)
که در سال
۱۹۳۰
به حزب کمونیست مالایا، هندوچین و سیام تقسیم شد. در
۱
ژوئیه
۱۹۲۱
سیزده نماینده در شانگهای گرد آمدند تا حزب کمونیست چین را تأسیس
نمایند، اما، آنها تصوری از جهان داشتند که با آنچه جهان امروز است
بسیار متفاوت بود. چشمانداز آنها جهانی بدون سرمایهداری،
امپریالیسم، بیکاری، فقر و استثمار، و یک چین برابریطلب با یک احساس
جمعی، قرار گرفته در درون جهانی از سوسیالیسم بود.
بدون تردید چین در این صد سال تحت رهبری حزب کمونیست چین گامهای بزرگی
برداشته است. ملتی که امپریالیسم انگلیس، از طریق جنگهای تریاک در
اواسط قرن نوزدهم، به دنبال مبدل کردن آن به یکی از معتادان به تریاک
بود، و امپریالیسم ژاپن به دنبال مبدل نمودن آن به یک زائده استعماری
بود، امروز دومین قدرت اقتصادی بزرگ جهان است. نرخ رشد تولید ناخالص
داخلی آن فوقالعاده، ودر واقع برای یک دوره طولانی بیسابقه بوده است.
توانایی تکنولوژیک آن، که اخیراً با برنامه فضایی جاهطلبانه آن آشکار
شد، چشمگیر بوده است. در واقع این تنها کشور مهم جهان سومی است که به
نظر میرسد از وضعیت توسعه نیافتگی خود خارج شده است: باید به خاطر
داشت، ژاپن هرگز به جهان سوم تعلق نداشت، و کره جنوبی و دولت شهرهایی
که بوسیله مؤسسات برتون بسیار تحسین شدهاند، کوچکتر از آنند که بحساب
آیند.
و با این وصف، در پس زرقوبرق این دستاوردها، ما وارد یک منطقه شک و
تردید میشویم. نابرابری درآمد در چین، البته نه به اندازه آمریکای
لاتین، اما قابل مقایسه با سایر کشورهای آسیایی کاملاً آشکار است.
ادعای رسمی فقر صفر غیرقابل دفاع است: این ادعا براساس درنظر داشت یک
«خط فقر» بسیار پایین، یعنی
۹
یوان در روز در اوایل سال
۲۰۲۰،
که فقط برای خرید دو بطری یک لیتری آب کفایت میکند قرار دارد، که برای
رفع همه نیازهای فرد از جمله غذا، پوشاک و مسکن، به هیچوجه کافی نیست.
تداوم فقر تعجبآور نیست، زیرا، علیرغم ظهور کمبود نیروی کار در مناطق
خاص، چین همچنان دارای ذخایر زیادی از نیروی کار استفاده نشده است که
فقر معمولاً با آن در ارتباط است. بیکاری و فقر در چین نسبت به سایر
کشورهای جهان سوم مانند هند بسیار کمتر است اما از بین نرفته است.
از این نظر، تجربه چین با تجربه اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی
سابق اروپای شرقی که ذخایر نیروی کار خود را بکار گرفته و به اشتغال
کامل و حتا کمبود نیروی کار دست یافته بودند – شاهکاری که در جهان
معاصر بینظیر است – بسیار متفاوت است. در واقع، انتقادهای زیادی به
این کشورها به دلیل تکحزبی بودن و اعمال محدودیت بر آزادی فردی وارد
میشد (همانطور که علیه چین وارد میشود)، اما حتا مخالفان آنها مجبور
بودند اعتراف کنند که آنها بیکاری و فقر مطلق را از بین بردهاند. این
دستاورد نشانگر اصلی «سوسیالیسم واقعاً موجود» تلقی میشد و یانوش
کورنای، اقتصاددان مجارستانی را بر آن داشت تا بگوید که «محدودیت
سرمایهداری کلاسیک» (و درنتیجه بیکاری ناشی از آن) «ازمحدودیت تقاضا
است»
(demand-constrained)،
«در
حالی که محدودیت سوسیالیسم کلاسیک ناشی ازمحدودیت منابع است»
(resource-constrained)
چون (درسوسیالیسم) منابع بهطور کامل بکار گرفته میشوند.
مسیر توسعه چین از دهه
۱۹۸۰
به سمت ساختمان سوسیالیسم، به معنای ایجاد جامعهای که در آن فرد
بتواند یک زندگی عاری از خود بیگانگی را پیش ببرد نبوده است. حتا به
سمت دستیابی به اشتغال کامل و رفع فقر هم جهتگیری نکرده است. جهتگیری
آن بیشتر به سمت تبدیل چین به یک قدرت بزرگ بوده است. پروژه آن اساساً
ناسیونالیستی بوده است تا سوسیالیستی، که این خود ناشی از تهدید همیشگی
امپریالیسم، سلطه، از جانب قدرتهای متروپل بوده است.
بستری که حزب کمونیست چین صد سال پیش در آن شکل گرفت و بستری که
امروز(این حزب) درآن فعالیت میکند، عنصر مشترک ترس از محاصره
امپریالیستی و تمایل حزب کمونیست چین برای خروج چین از وضع نامساعد را
دارند. صد سال است که خطر این محاصره برطرف نشده است. حقیقت دارد که،
صد سال پیش امپریالیسم درخاک چین حضور واقعی داشت (در سال
۱۹۲۱
حزب کمونیست چین در داخل منطقه «واگذار شده به فرانسه» در شانگهای
ملاقات کرده بود)، در حالیکه امروز هیچ اشغال واقعی وجود ندارد. اما
تهدید همچنان ادامه دارد.
بحث بین آنهایی که خواهان احیای سرمایهداری هستند و کسانی که
میخواهند سوسیالیسم را دنبال کنند پیرامون مسیر اقتصادی که باید در
چین دنبال شود، نبود، بلکه بحث برسراین بود که آیا چین با استراتژی
اصیل ساختمان سوسیالیسم میتواند قدرتمندتر شود یابا دنبال کردن
استراتژی که منابع سرمایه خصوصی، اعم از چینی و خارجی را نیز بکار
میگیرد. حزب کمونیست چین در چهار دهه گذشته به طورکلی مسیر دوم را
برگزیده است، اگرچه «اصلاح مسیر» های متعددی انجام داده است تا مطمئن
شود که خشم مردم علیه سیاستهای اقتصادی آن به نقطهی اشتعال نرسد.
به همین دلیل است که حزب کمونیست چین در واکنش بهخشم دهقانان از
تصاحب زمین برای طرحهای صنعتی که هر سال موچب هزاران اعتراض میشد،
شعار «به سوی روستای سوسیالیستی» را مطرح کرد. این شعار اختصاص
قابلتوجهی از منابع برای ارتقای کیفیت زندگی در روستاهای چین را در پی
داشت.
به همین ترتیب، حزب کمونیست چین در مراحل گوناگون مسیر «اصلاحات» از
ابزارهای گوناگون برای حفظ نرخ رشد بالای خود استفاده کرده است – از
اتکا به بنگاههای شهری و روستایی، دعوت از سرمایههای خارجی برای
ایجاد واحدهای تولید برای صادرات، تا تشویق مصرف داخلی از طریق افزایش
دستمزدها و اعطای اعتبار.
به اعتقاد من این اشتباه است که فکر کنیم یک استراتژی سوسیالیستی مبتنی
بر توسعه کمونها، که بیکاری و فقر را از بین میبرد و به رژیم پایگاه
حمایت داخلی محکمتری میداد، در خنثا کردن محاصره امپریالیستی چین
کمتر مؤثر میبود. اما واقعیت محاصره، همانطور که ابتکارات متعدد
ایالات متحده، از «شراکت فرا-پاسیفیک» اکنون منسوخ گرفته تا
«کوآد»(ائتلاف بین استرالیا، ژاپن، امریکا، وهند)، گواهی میدهند،
واقعی است.
۷
ژوئیه
۲۰۲۱
نقل از:
تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم
|