خانه - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - تماس وهمکاری - ویژه نامه               

نقدى بر تفسير ليبراليسم ايرانى از عدالت

نویدنو:26/2/1385

 توضیح: درج این مقاله به معنای موافقت کامل با مفاد آن نیست .

نقدى بر تفسير ليبراليسم ايرانى از عدالت

ايلناز جمشيدى

نكته
وقتى هستند بسيار كسانى كه در خانواده دوره گرد و بى خانمان يا فال گير و گدا و كارتن خواب به دنيا مى آيند، وقتى به يمن تولد، خواب آورهاى قوى به بدنت تزريق مى شود تا هنگام گدايى مادر مزاحمت ايجاد نكنى، وقتى از خانه تنها به عنوان خوابگاهى استفاده مى كنى تا خود را براى كار
۱۲ساعته فرساينده هر روزت آماده كنى، هنگامى كه طبقه اى در مقابل، تصاحبشان بر ابزار توليد، موقعيتى براى آنان مى آفريند كه در زمره آرزوهاى طبقه ديگر هم نمى گنجد، چگونه مى توان «همسويى منافع به جاى تضاد» را جدى گرفت؟

سوسياليسم نخستين جنبش فراگير در جهان است كه در برابر خود هدفى قرار داده است و در حيات اجتماعى بشر انديشه آگاهانه، برنامه مشخص و اراده آزاد بشريت را بنا نهاده است.
(رزا لوگزامبورگ سخن مى گويد، جزوه يونيوس، بحران در سوسيال دموكراسى آلمان)
چندى پيش در روزنامه شرق دو نوشته با فاصله زمانى كوتاهى از دكتر موسى غنى نژاد چاپ شده بود. (خيرخواهى از جيب ديگران و طغيان عليه خردورزى حقيقى) اخيراً نيز تحت عنوان «از معرفت شناسى اقتصاد تا نقد سوسياليسم» سخنرانى ايشان در مركز تحقيقات فيزيك نظرى به چاپ رسيده بود.
با اين همه طرح هر مسئله اى پيرامون نوشته هاى دكتر موسى غنى نژاد مشكلات زيادى به همراه دارد. چرا كه به راحتى و اختصار از مسائلى صحبت مى شود كه هر كدام بحثى جداگانه را مى طلبد: به راحتى تاريخ پيدايش علم اقتصاد را در يك خط  مشخص مى كند: «منابع اقتصادى در دسترس انسان محدود است و خواسته هايشان نامحدود پس ناگزير مسئله تخصيص بهينه منابع عنوان يك بحث محورى (علم اقتصاد) مطرح مى شود.»
۱ با تيزبينى خاص به خود «روش استدلال ماركسيست ها» را البته با ذكر دليل- «تفكر ايدئولوژيك شان» - كشف مى كند: «مچ گيرى و افشاگرى به جاى پرداختن به اصل مطلب»۲ صراحتاً اعلام مى دارد كه «ماركس هيچ راهكار و طرح مشخص و مدونى را به عنوان جايگزين نظام سرمايه  دارى مطرح نساخته و سخن از توصيف جامعه سوسياليستى آينده را محدود به جزوه كوچك نقد برنامه گوتا كرده است»۳ كه البته اين كوچكى و محدودى! سخنان ماركس درباره جامعه سوسياليستى خود نيز مورد نقد آقاى غنى نژاد قرار مى گيرد: «صرفاً در حد آرمان ها و شعارهايى است.»۴
از همين رو است كه ناگزير بايد از ميان اين همه موضوع كه كمترين صفت شان نادقيق و يا حداقل بحث برانگيز بودن است، دست به انتخاب زد.اين نوشته تنها به سه موضوع مطرح شده توسط غنى نژاد- در دو مقاله اول- پرداخته: (اقتصاد دولتى و اقتصاد سوسياليستى، خيرخواهى روشنفكران چپ، دفاع از ليبراليسم به عنوان راهكارى در مقابل سوسياليسم) سپس نكاتى در مورد مقاله  اخير به اختصار آورده شده است.
شايد هيچ بحث و جدلى پيش نمى آمد اگر غنى نژاد قائل به تفكيك ميان اقتصاد دولتى و سوسياليسم بود. اين درك سطحى نگرانه از سوسياليسم كه غالباً همراه با ارجاعاتى به تاريخ شوروى است، برگ رو شده اى است از سيل انتقاداتى كه سوسياليسم را تفويض تمام اختيارات به دولت فهميده اند و با فروپاشى شوروى كه آن را نيز فروپاشى سوسياليسم معرفى مى كنند و نقطه پايانى را بر تاريخ پرهياهوى اين جنبش متصور مى شوند- حكم بر تائيد استدلال شان از جانب تاريخ هم مى دهند.در مقاله خيرخواهى از جيب ديگران غنى نژاد دولت را «ابزار روشنفكران چپ براى رسيدن به اهداف خيرخواهانه شان»
۵ معرفى كرده است. حال آنكه ماركس تعريف خود از دولت  مدرن را چنين ارائه مى  دهد: «قوه مجريه دولت جديد چيزى جز هياتى براى اداره امور مشترك كل طبقه بورژوازى نيست...»۶ و يا زمانى كه انگلس در كتاب وضعيت طبقه كارگر در انگلستان مى نويسد: از آنجا كه بورژوازى نمى تواند از دولت صرف نظر كند، بلكه بايد آن را براى كنترل پرولتاريا- كه به همان اندازه قابل صرف نظر نيست- در اختيار داشته باشد، بنابراين قدرت دولت را بر ضد طبقه كارگر به كار مى اندازد...
در واقع دولت در ماركسيسم ابزارى در دست سرمايه دارى و حامى آن است، غنى نژاد اما طرح مسئله را از شكل انتقاد ريشه اى خارج كرده و آن را در حد مفاهيم خصوصى و دولتى تنزل مى دهد و اقتصاد سوسياليستى را اقتصاد دولتى معرفى مى كند. اجتماعى تغييريافته و دگرگون شده را متصور شده و سپس شكل امروزين دولت را به آن وصله مى كند. از ضرورت درهم تنيدگى تغييرات اجتماعى غافل مى شود و سوسياليسم را صرفاً جنبشى براى تسخير دولت مى شناساند و متعاقب آن نقش مضحك تاريخى روشنفكران را هم به زعم خود رقم مى زند: «گفتار مشترك اغلب چپ ها است كه افراد جامعه را به سه بخش تقسيم مى كنند: گروه اول محرومين و افراد ناتوان جامعه هستند. گروه دوم افراد توانمند ولى بى قلب كه به گروه اول كمك نمى كنند و سومين گروه روشنفكران چپ كه قرار است به گروه اول از جيب گروه دوم كمك كنند. البته كارمزدى هم براى اين خيرخواهى از جيب ديگران براى خود برمى دارند كه طبيعتاً موضوع كارمزد را هيچ گاه شفاف عنوان نمى كنند.»
۷
پس غنى نژاد تقسيم بندى جامعه را از سوى روشنفكران چپ به طور واضح مشخص مى كند: هر جامعه سه بخش! دارد. اما غنى نژاد منبع خود براى اين گفتار مشترك را بيان نمى كند.
اين نوشته در پى دفاع از حضور قلب در توانمندان نيست بلكه در پى روشن كردن لحن تمسخر آميزى است كه غنى نژاد براى سخن گفتن از انديشمندان چپ برمى گزيند و در پى آن وظيفه مضحكى براى آنان خلق مى كند. غنى نژاد در نوشته خود به سادگى روشنفكران چپ را دلالانى معرفى مى كند كه رابين هودوار- در بهترين حالت شان- در پى انتقال محتويات جيب توانمندان به ناتوانان هستند كه صورت علنى و عريان اين بيان در انتخاب عنوان نوشته اول هم ظاهر مى شود: خيرخواهى از جيب ديگران.در واقع غنى نژاد جنبش چپ را در حد موسسات خيريه  اى كه تازه موجوديتى غيردموكراتيك و عمل كردى توام با زورگيرى از توانمندان دارند معرفى مى كند و يادآور مى شود كه اگر روزى خود توانمندان به ناتوانان كمك كنند ديگر احتياجى به روشنفكران چپ نخواهد بود. وى در واقع به اين صورت از درك غلط خود از سوسياليسم وظيفه روشنفكران چپ را نسخه پيچى مى كند.حال آنكه خواندن ابتدايى ترين متون ماركسيسم ما را به وجود تضادى ميان دو طبقه متخاصم رهنمون مى كند: «آزاده و برده، پاتريسين و پليبن، ارباب و سرف، استاد كارگاه و پيشه ور و در يك كلام ستمگر و ستمديده با يكديگر ستيزى دائمى داشته و به پيكارى بى وقفه گاه نهان و گاه آشكار دست يازيده اند،  پيكارى كه هر بار يا به نوسازى كل جامعه و يا به نابودى توامان طبقات در حال پيكار انجاميده است.»
۸
در ماركسيسم اگر به طبقه ديگرى اشاره مى شود نه روشنفكران بلكه طبقه متوسط است: ... كاسب كارها و عموماً دست فروش ها، پيشه ورها و دهقان ها... تمام آنها به تدريج به صف پرولتاريا رانده مى شوند، تا اندازه اى به اين علت كه سرمايه ناچيزشان به آن ميزانى كه براى راه انداختن صنعت جديدى كافى نيست و در رقابت با سرمايه داران بزرگ از پا درمى آيند و تا حدى به اين علت كه شيوه هاى جديد توليد تخصص آنها را بى ارزش كرده است...
۹
اما غنى نژاد روشنفكران و فقط روشنفكران چپ را به جاى اين طبقه مى نشاند، آنان را از هرگونه پايگاه طبقاتى برى مى داند، نقش برداشت از جيبى و واريز به جيب ديگرى را به آنان محول مى كند و همه اينها را به گفتار مشترك اغلب چپ ها نسبت مى دهد و سپس به طرح ساخته ذهنى خود- كه حال مستند و مستدل هم شده- مى پردازد و جالب آنكه با پيشروى در نظريه خود ساخته اش كه افتخار منتسب شدن به چپ ها را از جانب ايشان داشته است فلسفه وجودى روشنفكران چپ را هم زير سئوال مى برد. تقسيم بندى نادقيق خود را به روشنفكران چپ نسبت مى  دهد و با استدلالى عجيب تر وجود آنها را قابل حذف مى  داند: «طبيعى است اگر اين تقسيم بندى از جامعه نادرست باشد فلسفه وجودى اين دسته از روشنفكران بى معنى خواهد شد. يعنى اگر خيرين جامعه از ميان خود طبقه پردرآمد باشد و نه از روشنفكران چپ ديگر احتياجى به خيرخواهى چپ و ابزار آنها براى اين خيرخواهى يعنى دولت وجود نخواهد داشت.»
۱۰
يعنى اگر پولدارها كه هرگز از گزند دست درازى روشنفكران چپ به جيب هايشان- طبق گفته غنى نژاد- رهايى نداشته اند كمى عقل شان را روى هم بريزند و خودشان به ناتوانان كمك كنند، حقيقتاً پروسه حذف روشنفكران چپ را موفقيت آميز طى خواهند كرد. غنى نژاد تضاد طبقاتى در جامعه را به بازى كودكانه اى تعبير مى  كند و متعاقباً راه حل ساده اى براى آن ارائه مى دهد و چونان پدرى مهربان طبقه پر درآمد را به خيرخواهى فرا مى خواند تا شايد جهان از شر روشنفكران چپ خلاص شود.
اما چگونه است كه او متصور مى شود طبقه اى كه با تصاحب و حكومت بر ابزار توليد طبقه ديگر را كه فاقد سهم در بازار توليدند مجبور به ايجاد ثروت هر چه بيش تر مى كند و در عين حال براى افزايش ثروت بيشتر از تصاحب سهم توليد كنندگان ثروت عقب نمى ماند، ناگهان در چرخشى انسان دوستانه به يارى و مدد محرومان- كه غالباً خود، آفرينندگان ثروت در جامعه هستند- از سر دل رحمى برمى خيزد، نامشخص است.
غنى نژاد فقر را چون مسئله اى بسيار ساده با راه حلى ساده تر- خير خواهى طبقات توانمند- مى نگرد و از اين كه روشنفكران چپ- به گمان او- خواهان اين هستند كه اين لطف بزرگ را به نام خود ثبت كنند نگران است.
حال آن كه ماركسيسم خواهان حذف بنيان  هاى به  وجود آورنده معادله ناعادلانه محروم و توانمند است: «فقر (نادارى) يك مقوله صرف نيست؛ غم انگيزترين واقعيت است... عدم واقعيت كامل هستى انسان و واقعيت كامل وجود غير انسانى شده است؛ فقر دارايى اى است كاملاً مثبت: گرسنگى، سرما، بيمارى، جنايت، حقارت و كودنى و به عبارتى تمام ناهنجارى ها و صفات غيرانسانى.»
۱۱روابطى كه ثروت مى سازد فقر را نيز به  وجود مى  آورد: همان روابطى كه در آن پيشرفت نيروهاى مولد هست نيروهاى سر كوبگر را نيز دارد؛ اين روابط، تنها با نابود كردن بى وقفه ثروت اعضاى طبقه بورژوا و ساختن طبقه دائماً در حال گسترش پرولتاريا، ثروت بورژوايى يعنى ثروت براى طبقه بورژوا را ايجاد مى كند.در ادامه غنى نژاد جهت نقد اين راهكار نسبت داده شده به چپ ها از جانب خود راه حل كاراتر و در واقع تنها راه حل را ارائه مى دهد. البته پيش از آن ياد آور مى شود كه «روى آرمان  ها و ارزش هاى بنيادى اختلاف نظر چندانى وجود ندارد و  آنچه مورد نزاع است راهكارها يا سيستم هاى پيشنهادى براى نيل به آنها است.بر خلاف آنچه چپ ها به طور غيرمنصفانه اى القا مى كنند، ليبرال  ها مخالف نوع دوستى و خير خواهى نيستند بلكه درست بر عكس تصويرى كه از آنها ارائه مى شود در پى خير خواهى حقيقى هستند كه بايد داوطلبانه باشد و نه از روى اجبار.»۱۲
و بدين گونه هيچ شبهه اى باقى نمى گذارد كه راهكار چپ را خير خواهى فهميده است و آن گاه با دروغين بودن اين خير خواهى، زورگويى كردن و به يغما بردن جيب توانمندان، آن را غير اخلاقى مى داند و خير  خواهى حقيقى را كمك داوطلبانه توانمندان مى داند كه احتمالاً بر عكس چپ ها كه به بى قلبى آنها- به گمان او- ايمان دارند همين كه در قالب ليبراليسم ريخته شوند قلب تپنده و پر خروشى را صاحب مى شوند. غنى نژاد با بر شمردن مزاياى ليبراليسم سعى در ارائه چهره خير خواه حقيقى و راهكارى توام با آزادى مى  كند. در واقع تفاوت روشنفكران چپ و ليبراليست ها را در اين مى داند كه ليبراليسم خواهان خيرخواهى داوطلبانه توانمندان است حال كه روشنفكران چپ به اجبار و بدون در نظر گرفتن خواسته صاحبان ثروت، در پى زور گيرى از آنان برمى آيند. تحقق سوسياليسم را منوط به خلق انسان   هاى فرشته وش خالى از وسوسه مى كند كه البته باز هم تحققى غير ممكن است، سوسياليسم را بديلى براى نظام بازار بر مى شمرد، از اهميت سيستم اطلاع رسانى قيمت ها سخن مى راند و حذف آن را غير   ممكن مى  شمارد، نگران است كه در نظام كمونيستى توليد كنندگان چگونه مى توانند از كم و كيف نياز مصرف كنندگان آگاه شوند و در نهايت اخطار مى دهد كه تحقق سوسياليسم به لحاظ علمى نا ممكن و از جهت عملى خطرناك و فاجعه آفرين است. صد البته از نقد منزه و مهربانانه ليبراليسم هم عقب نمى ماند: «ناممكن بودن تئوريك سوسياليسم و نامطلوب بودن تلاش براى ايجاد اين نا كجا آباد به اين معنا نيست كه جامعه مبتنى بر بازار آزاد يك جامعه آرمانى تمام عيار و بى عيب و نقص نيست و كمتر انديشمند ليبرالى مى توان سراغ گرفت كه مدعى چنين حكمى باشد. جامعه مبتنى بر نظام بازار مانند خود انسان و همه نهادهاى انسانى پر عيب و ايراد است...»
۱۳
گويى سوسياليسم ادعاى تحقق نظامى ابر انسانى است در حالى كه ليبراليسم فروتنانه، احتمال امكان خطا را يادآور مى شود. چه بايد كرد كه غنى نژاد است و درك مستقلش از سوسياليسم: سوسياليسمى پر ادعا كه خود را چون وحى منزل از هر گونه نقد برى مى داند.پس مسلماً با چنين ويژگى هايى فراتر از ويژگى هاى يك انسان پرعيب و نقص به نام «ناكجا آباد» را هم از جانب ايشان مى گيرد. حال آن كه با نظامى مبتنى بر بازار آزاد تكليفش كاملاً روشن است.سخت است پذيرفتن اين كه غنى نژاد به راستى چشم بر نابرابر ى ها در همه ابعاد بى شمارش بسته است. چرا كه مصرانه بر رقابت آزاد و امكان پى ريزى جامعه اى عادلانه در پى آن پا مى فشارد. حال آن كه بسيار بديهى است كه در صورت نابرابرى اقتصادى، برابرى در انتخاب، موضوعيت خود را از دست مى دهد. هنگامى كه تولد در طبقه اى- با چشم پوشى از استثنائات- تمام محدوديت و يا بهره ورى از امكانات اجتماعى را تعيين مى كند، وقتى كه صرف داشتن موقعيت اقتصادى متفاوت، فرد را از داشتن موقعيت اجتماعى متناسب با آن ناگزير مى كند، چگونه مى توان براى رقابت، صفت آزاد را متصور شد؟
وقتى هستند بسيار كسانى كه در خانواده دوره گرد و بى خانمان يا فال گير و گدا و كارتن خواب به دنيا مى آيند، وقتى به يمن تولد، خواب آورهاى قوى به بدنت تزريق مى شود تا هنگام گدايى مادر مزاحمت ايجاد نكنى، وقتى از خانه تنها به عنوان خوابگاهى استفاده مى كنى تا خود را براى كار
۱۲ساعته فرساينده هر روزت آماده كنى، هنگامى كه طبقه اى در مقابل، تصاحبشان بر ابزار توليد، موقعيتى براى آنان مى آفريند كه در زمره آرزوهاى طبقه ديگر هم نمى گنجد، چگونه مى توان «همسويى منافع به جاى تضاد» را جدى گرفت: «جامعه صلح آميز متشكل از انسان ها ى آزاد با اهداف متفاوت نتيجه دستاورد بزرگ انديشه اقتصادى مدرن (پارادايم همسويى به جاى تضاد) است.»۱۴ماركس معتقد است رشد نيروهاى مولده در جامعه كه باعث هر چه بدتر شدن موقعيت كارگران شده و افزايش عدم امنيت شغلى در كارگران را باعث مى شود، پيامد ديگرى نيز دربر دارد: رقابت بالا مى گيرد.
مسلماً رقابت در ميان سرمايه داران هم به طور مثال براى توليد كالايى با قيمت پايين تر و كيفيت بهتر جهت رسيدن به سود بيش تر وجود دارد اما مسئله اينجاست كه «كار به عنوان كالا نسبت به كالاهاى ديگر وضع بسيار نا مساعدى دارد. رقابت از نظر سرمايه دار صرفاً بر سر افزايش سود است، اما از نظر كارگر مسئله بقا در ميان است»
۱۵ و «رقابت كارگران با هم به اين شكل نيست كه يكى كار خود را ارزان تر از ديگرى عرضه كند، بلكه به اين صورت است كه يكى مى پذيرد كار دو نفر را انجام دهد.»۱۶
هنگامى كه با جامعه اى چنين طبقاتى و گستره نامتناهى نابرابرى و تضاد منافع روبه اويم، در حالى كه «كار فرما با تسلط بر وسايل اشتغال (وسايل توليد)، وسايل معيشت كارگر را نيز زير تسلط خود دارد، يعنى ادامه حيات كارگر به او وابسته است، همان طور كه خود كارگر نيز فعاليت حياتى اش را تا حد وسيله اى براى ادامه حيات خويش تنزل مى دهد»
۱۷ همسويى چگونه مى تواند تضاد را تحت الشعاع قرار دهد و اصلاً چگونه مى تواند امكان بروز يابد؟در مقاله غنى نژاد آمده است: «هر كسى براى رسيدن به هدف فردى خود ناگزير از خدمت به اهداف ديگران است. اينجا ما با يك باز برد- برد روبه رو هستيم كه سود يك طرف الزاماً به معناى زيان طرف ديگر نيست.»۱۸
در صورت حكم روايى مالكيت خصوصى بر ابزار توليد، رقابتى كه در ميان صاحبان ابزار توليد پيش مى آيد، هر چند كه منجر به پيشرفت تكنولوژى هم شود، به قول ماركس «اسلحه اى تازه بر ضد كارگران است.»
۱۹ اما از سوى ديگر صاحبان نيروى كار وجود دارند كه با فروش آن زنده بودن خود را مى خرند. برد- برد مذكور تنها زمانى معنا مى يابد كه گسترش قلمرو نفوذ صاحبان ابزار توليد را در نتيجه گسترش ثروت و در راستاى آن گسترش نفوذ اجتماعى و برد بيشتر در جامعه را، با امكان زنده بودن فاقدان ابزار توليد يكى بشمريم.عدالتى كه مبتنى بر رقابت آزاد است- همچون جامعه يونان باستان كه بردگان، افراد عامى و زنان را هيچ مى انگاشت و همه جامعه  را مبتنى بر رفتار و اراده آزادان جامعه مى ديد- گويى از يك خط مشخص پايين تر را ناديده مى انگارد.طبقات پايين اصلاً مسئله نيستند كه حتى سعى در ديده شدن آنها شود. وگرنه چگونه مى توان متصور شد كه كارگر و كارفرما با هم به رقابت آن هم از نوع آزاد بپردازند.
رقابت«هم چشمى صنعتى نيست، بلكه هم چشمى تجارى و سوداگرانه است.»
۲۰«ما در زندگى واقعى تنها شاهد رقابت، انحصار و تضاد ميان آنها نيستيم، بلكه سنتز (تركيب) آن دو را نيز مشاهده مى كنيم؛ سنتزى كه فقط يك فرمول نيست بلكه يك حركت است. انحصار رقابت به وجود مى آورد و رقابت انحصار. انحصارگرايان با هم رقابت مى كنند؛ رقابت كنندگان انحصار گر مى شوند...»۲۱سوسياليسم- در بيانى نادقيق و ناكامل- با ديدن چنين تاثير عظيمى كه مالكيت خصوصى بر ابزار توليد در ايجاد نابرابرى ها دارد، خواهان اجتماعى كردن- و نه دولتى كردن- ابزار توليد است و توهم رقابت آزادانه و خير خواهى عدالت آورنده، هرگز دامن گيرش نشده است.غنى نژاد در سخنرانى اخير خود كه متن آن در روزنامه شرق به چاپ رسيده با تاكيد بر اهميت مكانيسم قيمت نتيجه گيرى مى كند كه «اقتصاد سوسياليستى يك مفهوم متناقض است چرا كه هر گونه كنش اقتصادى نيازمند قيمت است و هر مفهومى كه به اقتصاد سوسياليستى مرتبط شود يك مفهوم متناقض است.»۲۲
ماركس در «صورت بندى هاى اقتصادى پيش سرمايه دارى» مى نويسد: «پول هميشه يك شكل را در يك متن حفظ مى كند و بنابراين به سهولت بيشترى به صورت شىء متصور مى شود. ولى همان چيز، كالا، پول و غيره مى تواند نماينده سرمايه يا عايدى و غيره باشد. بدين طريق حتى اقتصاددانان هم اين را تشخيص مى دهند كه پول چيزى ملموس نيست، بلكه همان چيز مى تواند گاه تحت عنوان سرمايه درآيد، گاه تحت عنوان ديگر و كاملاً معكوس و بر آن مبنى، سرمايه باشد و يا نباشد. بديهى است كه آن يك مناسبت است و تنها مى تواند مناسبت توليد باشد.»
۲۳
«... تبديل پول به سرمايه از پيش متصور يك روند تاريخى است كه شرايط عينى كار را جدا مى كند، آنها را مستقل مى سازد و در مقابل كارگران قرار مى دهد. ولى وقتى كه سرمايه و روندش به وجود آمدند، آنها تمام توليد را فتح مى كنند و جدايى بين كار و ملك، كار و شرايط عينى كار را باعث شده و تشديد مى كند...
... تنها انباشتى كه براى پيدايش سرمايه پيش ضرورت است اين است كه ثروت پولى كه وقتى به طور مجزا ملاحظه شود كاملاً غيرمولد است، فقط از طريق گردش پيدا مى شود و فقط متعلق به گردش است.»
۲۴آقاى غنى نژاد اما به پول، مكانيسم قيمت و بازار ماهيتى ابرانسانى و فرا اجتماعى مى دهد و انگار نه انگار همين اجتماع و شكل امروزى صورت بندى اقتصادى آن است كه شكل امروزين بازار و قيمت را تعيين مى كند.ماركس در نقد اقتصاد سياسى مى نويسد: «... در گردش علائم ارزش، كليه قوانين حاكم بر گردش پول حقيقى معكوس و سر و ته جلوه مى كنند. طلا به دليل آن گردش مى كند كه داراى ارزش است حال آن كه اسكناس به اين دليل داراى ارزش است كه گردش مى  كند.»منظور نه آشنايى با تاريخچه پيدايش پول كه اين بحث ساده است كه پول در روند همين مناسبات اجتماعى است كه به شكل امروزى درآمده و بديهى است كه با تغيير مناسبات، روند نقش آفرينى اش در جامعه تغيير مى كند.در ادامه غنى نژاد تفاوت سوسياليسم و ليبراليسم را با يك مثال روشن مى كند و در پى آن علت برترى ليبراليسم را تصوير مى كند: «فرض كنيم دو تيم با يكديگر بازى كنند. سوسياليست ها مى گويند تيم ضعيف بايد بازى را ببرد و اين نيازمند دخالت دولت است و اين آزادى عده اى را زير سئوال مى برد. انديشه سوسياليستى همين انديشه اى است كه آزادى را در انتخاب كانال تلويزيونى  زير سئوال مى برد. به هر ترتيب در اقتصاد يك چيز مهم است و آن اين كه قواعد بازى تغيير نكند و در همان مثال بازى دو تيم كه ذكر شد داور نبايد دخالت كند و نتيجه براى انديشه ليبراليسم اهميت ندارد...»۲۵
هر چند كه در مثل مناقشه نيست اما احتمالاً طبيعى است اگر در مثال چيزى به دنبال شباهت هايى با اصل موضوع بگرديم. مثال غنى نژاد در مورد ليبراليسم پر بيراه نيست. چرا كه ليبراليسم آزادى و عدالت را در رقابت مى بيند حال اگر يكى از طرفين ديگرى را با تحت كنترل و وابستگى اجبارى له كرد اهميت ندارد. مهم اين است كه جامعه امكان رقابت ميان كارگر روزمزد معطل مانده براى نان شب را با صاحب فلان كارخانه به وجود بياورد. ديگر نتيجه اهميت ندارد. اين كه كارگر زنده بماند و كارخانه  دار زندگى كارگران را به آنان بفروشد مهم نيست.
ماركس در دست نوشته هاى اقتصادى- سياسى مى نويسد: «هنگامى كه كارگر سود مى برد كارگر لزوماً سودى نمى برد، اما هر گاه سرمايه دار ضرر مى كند كارگر لزوماً ضرر مى كند.»
غنى نژاد معتقد است: «عدالت به معناى تضمين آزادى على فردى انسان است ولى به هرحال مسئله اين است كه كدام رويكرد از عدالت مد نظر است. سوسياليست ها بر نتيجه بازى تاكيد دارند و تفاوت سوسياليسم و اقتصاد بازار در همين نتيجه گرايى است اما بايد شرايط را عادلانه كرد و نتيجه هر چه بود بپذيريم.»
۲۶طبق گفته خود غنى نژاد نتيجه براى ليبراليسم مهم نيست. اما درست است: سوسياليسم را مى توان مبارزه بى امان براى برقرارى عدالت اجتماعى در همه عرصه ها و نه فقط انتخاب كانال تلويزيون تعبير كرد.«آشكار است كه سوسياليسم رستگارى را تضمين نمى كند. اما اگر سوسياليسم را به معناى به كار بردن خرد انسان در راه برآوردن نيازهاى انسانى بگيريم- و اين معنايى است كه ماركس قائل بود- اين نيز آشكار است كه راه ديگرى براى رستگارى وجود ندارد.»۲۷
پى نوشت ها:
۱- طغيان عليه خردورزى حقيقى، پاسخ موسى غنى نژاد به شاپور اعتماد، روزنامه شرق، شماره ۶۶۵
۲و۳و۴- همان
۵- خير خواهى از جيب  ديگران، موسى غنى نژاد، روزنامه شرق
۶- ماركس و انگلس، مانيفست كمونيست (مانيفست پس از ۱۵۰ سال، لئوپانيچ؛ كالين ليز، ترجمه حسن  مرتضوى، نشر آگه، صفحه ۲۷۸)
 
۷- خير خواهى از جيب  ديگران...
۸- ماركس و انگلس، مانيفست كمونيست (مانيفست پس از ۱۵۰ سال، لئوپانيچ؛ كالين ليز، ترجمه حسن  مرتضوى، نشر آگه، صفحه ۲۷۶)
۹- ماركس و انگلس، مانيفست كمونيست (مانيفست پس از ۱۵۰ سال، لئوپانيچ، كالين ليز، ترجمه حسن  مرتضوى، نشر آگه، صفحه ۲۸۵)
۱۰- خير خواهى از جيب ديگران...
۱۱- كارل ماركس: زندگى و ديدگاه هاى او،  دكتر مرتضى محيط، نشر اختران، فصل دوم، بخش خانواد ه مقدس، صفحه ۲۷۲
۱۲- طغيان عليه خردورزى حقيقى، پاسخ موسى  غنى نژاد به شاپور اعتماد، روزنامه شرق، شماره ۶۶۵
۱۳و۱۴- همان
۱۵- مرتضى محيط، بخش دست نوشته مزدها
۱۶و۱۷- همان
۱۸- موسى غنى نژاد ، روزنامه شرق، شماره ۶۶۵
۱۹- مرتضى محيط، فصل سوم، بخش دست نوشته مزدها
۲۰ - همان ۴۰۸
۲۱- همان ۴۰۹
۲۲- از معرفت شناسى اقتصاد تا نقد سوسياليسم، موسى غنى نژاد، روزنامه شرق، شماره ۷۴۴
۲۳- صورت بندى هاى اقتصادى پيشاسرمايه دارى، كارل ماركس، ترجمه خسرو پارسا، نشر ديگر، صفحه ۸۲
۲۴- همان، صفحه ۷۹
۲۵- از معرفت شناسى...
۲۶- همان
۲۷- شوروى به كجا مى رود، مقالاتى از مانتلى ريويو، ترجمه حيدر ماسالى، ناشر: دنياى مادر، مقاله هزار و نهصد و هشتاد و نه: پل سوئيزى، صفحه ۱۸۸

نقل از شرق

 

بازگشت به صفحه نخست