خانه - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - تماس وهمکاری - ویژه نامه               
نقدی بر سخنان اخیر آقای اکبر گنجی

نویدنو:00/3/1385

نقدی بر سخنان اخیر آقای اکبر گنجی

ب. ن.

 

نمی توان همه چیز را به لیبرالیسم خلاصه کرد و صلح و عدالت اجتماعی را به فراموشی سپرد

 

شخصیت سیاسی و آزادیخواه گرامی مان آقای اکبر گنجی مدتی ست از زندان آزاد شده اند و خوشبختانه به کار ترویج اندیشه ها و روزنامه نگاری شان با توجه به شرایط جدید باز می گردند. دو سخنرانی پی در پی در باب لیبرالیسم برای دو گروه از مخاطبین از ایشان یک مدافع سرسخت  لیبرالیسم را به نمایش می گذارد که به نظر می رسد خیلی هم به روز نیست.

اینجانب هنگامی که ایشان در اعتصاب غذای تاریخی خود به سر می برد، چند شعر برای آن مقاومت جسورانه سرودم و برخلاف مرسوم در فرهنگ ما که وجود اختلاف با دیدگاه های قهرمان مورد نظر باعث پس گرفتن شعر می شود، امروز آن را دوباره خواندم و از آن همه قهرمانی شاد شدم و گواهی می دهم اگرایشان را روزی دشمن خود بیابم نیز به سرودن آن شعرها افتخار می کنم و برایشان به خاطر نقش بسیار ارزنده ی تاریخی در روزنامه نگاری معاصر ایران همیشه احترام ویژه قائلم.

اما نکته ای که در بیانات این بزرگوار قلبم را به درد می آورد، چشم بستن به واقعیاتی ست که از سیطره نولیبرالیسم بر سرنوشت بشریت گریبان گیر مردم جهان شده و می شود.

در سخنان ایشان نه تنها اشاره ای به نولیبرالیسم نشده، بلکه از واژه های صلح و عدالت اجتماعی نیز خبری نیست و به جای آن مطلق انگاشتن رد تجربه سوسیالیسم در شوروی با شوری سرشار جای بسیاری چیز ها را می گیرد.

شاید بد نباشد بجای بحث های تئوریک من هم چند خاطره تعریف کنم. چند سال پیش در سفری به مسکو با روس تحصیلکرده ی فقیر شده ای آشنا شدم که او نیز به اصطلاح از ازاد شدن کشورش خوشحال به نظر می رسید. از او پرسیدم در دوران رژیم گذشته چه ازادی هایی نداشتید. گفت: ما هیچ ازادی ای نداشتیم، حتی آزادی سفر به کشوری دیگر. پرسیدم: اکنون دارید؟ پاسخ داد: بلی. گفتم: به کجا ها سفر کرده اید؟ گفت: هیچ کجا. گفتم : مگر باز محدودیتی هست؟ جواب داد: نه، پول نداشتم. گفتم: بقیه چطور؟ سفر می کنند؟ گفت: عده کمی این توانایی مالی را دارند. گفتم: پس باز هم آزاد نیستید سفر کنید، نه؟ و او به چشم های من خیره شد.

در خیابان به دنبال روزنامه پراودا می گشتم و علاقه مند بودم نسخه ای از آن را بیابم. در روی هیچ دکه ی روزنامه فروشی نبود. کمونیست ها 30% پارلمان را در دست داشتند و  فروش روزنامه ی آن ها روی دکه روزنامه فروشی عملا ممنوع بود. رسانه های بزرگ را شرکت های رسانه ای جهانی خریداری کرده و به انحصار درآورده و علیه همه چیز گذشته تبلیغ می کردند. سرانجام در میدان سرخ در کنار یک میتینگ سیاسی غیر چپ، کسی روی زمین بساط پهن کرده بود و پراودا می فروخت. از او پرسیدم: چرا پراودا را هیچ کجا نمی فروشند؟ گفت: به خاطر نامش. من منظور او را نفهمیدم و دوباره پرسیدم و او پاسخ داد: از "حقیقت" می ترسند.

شما از کولاگ ها و زندان های مخوف استالینی نام می برید. من هم چون شما از زندان و اعدام و سرکوب پلیسی تحت هر نام بیزارم، ولی فکر نمی کنم بشود زندان و خفقان را با سوسیالسم - گیرم نوع استالینی اش مصادف دانست و آزادی و حقوق بشر را با سرمایه داری. اشکال شما در آن است که هنگامی که از سرمایه داری لیبرال( که دیگر نمونه ی ادعا شده ای ندارد و جایش را به نومحافظه کاری و نولیبرالیسم انحصارگر و جهانی سازی شرکتی داده که اساسا پدیده ای متفاوت است) سخن می گوئید در عالم نظر سیر می کنید و وقتی به سوسیالیسم می رسید در عالم عمل، وگرنه دوست عزیز ابوغریب را در همین نزدیکی تاریخی و جغرافیایی خودمان فراموش نمی کردید. و این زندانی ست که آمریکایی های لیبرال سازماندهی اش کرده اند، نه استالینیست های به قول شما جنایتکار.

نمی دانم شنیده باشید یا نه، ولی جناب آقای سولژنیتسن (که ما ماجراهای کولاگ ها را بیشتر از زبان او خوانده ایم) به دادگاه کودتاگران روسی علیه یلتسین دعوت شد تا علیه جنایات گذشته شهادت دهد. او در این داگاه شرکت کرد و صحنه ی دادگاه را به صحنه محاکمه ی گردانندگان حکومت تبدیل کرد. او خیلی ساده گفت انتقاد من از آن جنایت ها به معنی دفاع از خیانت شما به کشور و چوب حراج زدن به سرنوشت آن نیست. آنهمه انتقاد من به خاطر اعتقادم به سوسیالیسم بود.

دوست گرامی بررسی تاریخ شوروی پیچیده تر از اینگونه نتیجه گیری های شتابزده است. در روز مرگ  آن دیکتاتور بزرگ یعنی استالین ده ها میلیون نفر گریسته اند و تشییع پیکر او یکی از بزرگترین سوگواری های تاریخ بشر بوده و هیچکس این حقیقت را کتمان نکرده است. اگر استالین و مردم اتحاد شوروی نبودند و بشریت را از چنگال فاشیزم نمی رهاندند، امروز جایی برای بیان اندیشه های لیبرالی هم باقی نمی ماند.

می توان با سوسیالیسم مخالف بود و به سرمایه داری اعتقاد داشت، اما لازمه چنین نقدی شناخت دقیق تری از سیر ماجراست.

به نظر من مشکل مشترک آقایان سروش، خاتمی، کدیور و بسیاری از چپ های مذهبی کتمان کردن ریشه های تفکر لیبرالشان نیست، بلکه بنیان نهادن تفکرشان بر اساس ضدیت با هرگونه سوسیالیسم است. یکی از مشکلات اخیر روشنفکران ما در مباحثات سیاسی آن است که به اندیشه های دهه های شصت و هفتاد تکیه کرده و مسائل امروز جهانی را به کمک آن تحلیل می کنند. امروز مهم ترین مسئله ی جامعه ما صلح است و اگر دقت نشود برخی مواضع می تواند به دعوت بیگانگان برای به اصطلاح آزادی مردم ما بینجامد که نتیجه ی آن را در عراق شاهدیم.

نکته ی دیگر اینکه بحث ها و دیالوگ های سیاسی بین منتقدان در این دهه بسیار شتاب گرفته است. در چند سال گذشته چندین "مجمع اجتماعی جهانی" با شرکت شخصیت ها و متفکران برجسته و بزرگترین سازمان ها و نهاد های غیر دولتی از سراسر دنیا تشکیل شده است. هزاران سخنرانی، گروه های بحث و تبادل نظر و همایش و . . . در این مجمع ها در جریان بوده و طیف شرکت کنندگان هم چنان وسیع است که چپ ها و لیبرال ها و همه انسان های دگر اندیش را به سادگی در بر می گیرد. این بحث ها را در کتاب ها کمتر می یابید. چون چرخه نگارش، چاپ و انتشار کتاب طولانی تر از چرخه ی تحول و ارتقای بحث ها بوده است. رسانه های دیجیتال اما سرشار از آنهاست. این مباحث تحول بزرگی را در ارتقای سطح نقد سیاسی راهبری کرده اند که متاسفانه به شکل بسیار محدودی در کشور ما بازتاب یافته.

دوران زندان دوران بسیار سازنده ایست (من هم تجربه کوچکی از آن را دارم) اما اینکه تصور کنیم زندان محدودیت های خودش را بر دانسته های ما نمی گذارد، یا آنکه دنیا در عرض این هشت سال هیچ تحولی نداشته و متوقف بوده، و همه ی آن را می توان در کتاب های محدود قابل دسترس در زندان یافت، واقعبینانه نیست. درست برعکس، جهان در حال تحول بزرگی بوده که بسیار می توان از آن آموخت و آزادی از زندان بهترین فرصت برای این کار است.

 

 

با لباني خاموش

              

                       به اکبر گنجی

 

در دفاع از صلحبا لبان خاموش و چشمان باز

مرگش را مي پايد

آنجا در ميان گام هاي مضطرب نگاه بانانش.

زندان كار ميله و ديوار نيست

اقتدار بي قانون تنها يكي اشاره

مي تواند همه جا را سياهچال كند.

 

با چشمان بسته و لبان پرسنده

مرگش را مي پايد

آنجا در پچپچه ي بيمارگونه ي مامورانش.

 

پيام هم اما كار گفتار و كلام نيست

كردار خالصانه ي تنها يكی انسان

مي تواند بناي ظلم را ويرانه كند.

 

با تبسم هميشگي اش بر لب

آخرين كوبه هاي آرام نبض اش را مي پايد

آنجا در دل بي تاب مردمانش.

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست


Free Web Counters & Statistics