نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه

تحلیل طبقاتی مناسبات قدرت در ایران

نویدنو:04/8/1385

تحلیل طبقاتی مناسبات قدرت در ایران

سیامک طاهری

 پیروزی آقای احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست جمهوری سال 84 بی‌گمان تحلیل‌گران و ناظران سیاسی ایران را غافل‌گیر کرد. اما حکومت یک‌ساله او غافل‌گیری بزرگ‌تری را به‌همراه آورد. روند پراکندگی در نیروهای موسوم به اصول‌گرا که چندی پیش از نامنویسی‌های انتخاباتی آغاز شده بود در زمانی کوتاه به اختلافات نسبتاً گسترده در درون حاکمیتی که قرار بود یک‌دست باشد انجامید. اگر رقابت‌های اولیه برای انتخاب کاندیدای واحد و سپس مبارزات انتخاباتی تا حد معینی قابل قبول به‌نظر می‌رسید و اگر درگیری‌ها و جبهه‌بندی‌های درون مجلس بر سر کاندیداهای وزارت و رد پاره‌ای از آن‌ها را به حساب جنگ قدرت جناح‌های گوناگون اصول‌گرا به‌شمار آوریم قاعدتاً باید پس از تقسیم غنایم سازشی در میان این جناح‌ها برقرار می‌گشت. ولی اختلافات درون حکومت مانند جنجال بر سر نامه‌ی آقای احمدی‌نژاد به مسؤلان ورزشی کشور در مورد ایجاد امکان برای ورود بانوان به ورزشگاه‌ها، ایجاد هیاهو در سخنرانی آقای رفسنجانی در قم، جنگ بین ریاست جمهوری و شهرداری تهران و... را چگونه باید تعبیر و تفسیر کرد، آن هم در شرایطی که حاکمیت در کلیت خود درگیر چالش‌های گسترده‌ای چون، مسأله‌ی هسته‌ای، مسأله‌ی درگیری در لبنان و فلسطین با اسرائیل، یحران عراق، بحران در روابط ایران و آمریکا و... است.

گروهی هم‌چون همیشه با زرگری دانستن جنگ درون حاکمیت، آن را وسیله‌ای برای سرگرم نمودن مردم می‌دانند. گروهی دیگر آن‌ را جنگ قدرت اعلام نموده و بدین‌وسیله خیال خود را راحت می‌کنند.

وظیفه‌ی نیروهای پیش‌رو و آگاه، اما تحلیل شرایط و باز نمودن پوشیدگی‌ها و نمایاندن آن به مردم است. سیاست همیشه جنگ بر سر قدرت است. وقتی که در پارلمان آلمان نیروهای چپ به آقای هلموت‌کهل نخست‌وزیر راست‌گرای وقت آلمان انتقاد می‌کردند که او فقط در فکر صندلی نخست‌وزیری است، وی پاسخ داد؛ بله من در فکر حفظ صندلی خویشم، همان صندلی که شما درصدد تصاحب آن هستید.

لنین همین مفهوم را به شکل دیگری بیان می‌کند؛ او می‌گوید، سیاست یعنی مبارزه برای کسب قدرت، کسی که این را نفهمد هیچ چیز از سیاست نیاموخته است. (نقلِ به معنی) و هم‌او در جایی دیگر می‌گوید، تا وقتی که توده‌ها از میان درگیری‌های احزاب و گروه‌ها، منافع این یا آن طبقه را درنیابند، همواره قربانی سیاست باقی خواهند ماند. (باز هم نقل به معنی).

این نمونه‌ها از دو جریان فکری کاملاً متضاد، به این علت آورده شد تا نشان داده شود که در پس هر جنگ قدرتی باید نیروهای سیاسی و اجتماعی و طبقاتی گوناگون را دید.

با این حساب باید مشخص کرد که نیروهای شرکت‌کننده در جنگ قدرت چه‌کسانی هستند؟ و منافع چه طبقه‌ای را نمایندگی می‌کنند؟

برای یافتن پاسخ سؤال بالا لازم است که نیروهای موجود در عرصه سیاسی ـ اقتصادی ایران شکافته شوند. این نیروها به‌طور بسیار کلی در پیش از انقلاب عبارت بودند از: 1- کارگران و کشاورزان؛ 2- طبقه‌ی متوسط؛ 3- طبقه‌ی سرمایه‌دار.

طبقه‌ی سرمایه‌دار در پیش از انقلاب به سه‌بخش سرمایه‌داری صنعتی و تجاری و بوروکرات تقسیم می‌شد، که خود به بخش‌های بالایی و پایینی قابل تقسیم بودند. بخش بالایی سرمایه‌داری صنعتی به سرمایه‌دارای وابسته یا کمپرادور معروف بود. در جریان انقلاب بخش‌های بالایی سرمایه‌داری تجاری و صنعتی ضربه‌‌ی شدیدی خوردند و اکثر افراد آن از کشور گریختند. این ضربه در مورد سرمایه‌داری صنعتی اما تنها متوجه بخش بالایی آن نشد بلکه تا حدودی کل آن را دربرگرفت به این ترتیب سرمایه‌داری صنعتی در مقابل سرمایه‌داری تجاری که با استفاده از اهرم‌های سیاسی به‌دست آمده، دوباره رشد بسیاری کرده بود و در نتیجه سودجویی از شرایط جنگی و سپس سیاست‌های تعدیل اقتصادی به سرعت گسترش یافته بود، حالتی مظلوم یافت.

در این میان تنها آن بخش کوچک از سرمایه‌داری صنعتی که دارای نفوذ‌هایی درون حاکمیت بود و امکان استفاده از رانت‌های حکومتی مانند دلار ارزان قیمت و یا وام‌های بانکی را داشت در این سال‌ها توانست از وضعیت نسبتاً مناسبی برخوردار شود. بخش بالایی سرمایه‌داری بوروکرات نیز دچار ضربه شدیدی شد و عمده نیروهای آن به خارج گریختند. اما این بخش هم با رشد دوباره از پایین و پیوستن نوکیسه‌ها از بالا از نو قدرت گرفت و به نیروی توانمندی در ساختار کشور تبدیل شد.

با گسترش بخش دولتی شامل قسمت‌های اداری و صنعتی و به کمک درآمد نفت هم‌چون بادکنکی متورم شده و بر میزان قدرتمندی آن هر چه بیش‌تر افزوده گردید.

هر چند همه‌ی اقشار و گروه‌های اجتماعی ایران به نسبت رابطه‌ای که با قدرت داشتند کمابیش از درآمدهای باد آورده‌ی نفتی سهم برده‌اند، اما همیشه سهم عمده نصیب بورژوازی بوروکرات و تجاری شده است.

طبقه‌ی متوسط نیز که قسمتی دیگر از نیروهای درون حاکمیت را تشکیل می‌داد، در این سال‌ها کم‌کم از حاکمیت رانده شد.

طبقه‌ی کارگر اما، هرگز نماینده‌ی سیاسی‌ای درون حکومت نداشت.

جامعه‌ی ایران را اما از نگاه دیگری نیز می‌توان دسته‌بندی کرد و آن دسته‌بندی فرهنگی است. از زمان حمله‌ی اعراب به ایران و تبدیل شدن دین اسلام به عنوان دین اکثریت مردم، یک‌نوع دوپاره‌گی فرهنگی در میان ایرانیان شکل گرفت. از یک‌سو کشش به دین و از سوی دیگر علاقه به میهن. این دوگانگی در تمام ادبیات، فرهنگ و... ایرانیان در طول این سال‌ها قابل مشاهده است. این دو وابستگی در تاریخ ایران گاه هم‌سو و گاه در تضاد با یک‌دیگر عمل کرده‌اند.

از زمان قاجار که ایرانیان با فرهنگ غرب آشنا شدند، عامل فرهنگی دیگری نیز به این دو منبع نیرو افزوده شد که آن هم فرهنگ غربی یا امروزی بود. به این ترتیب جامعه‌ی ایرانی در صد سال اخیر تحت تأثیر سه جاذبه فرهنگی، یعنی اسلامی، ایرانی و مدرن قرار گرفته است. در عرصه‌ی سیاسی فرهنگ امروزی به دو بخش لیبرالی و سوسیالیستی قابل تقسیم است. این سه بخش فرهنگی را دیوار چین از هم جدا ننموده است. این سه‌بخش درکنار یک‌دیگر زیسته و درهم تأثیر گذاشته‌اند و علی‌رغم تضادهای موجود گاه آن‌چنان درهم پیچیده‌اند که تفکیک آن‌ها از یک‌دیگر بسیار مشکل و گه‌گاه غیر ممکن به نظر می‌رسد. از میان این هم‌زیستی و تأثیرگذاری و درهم پیچی‌ها، پدیده‌های سیاسی‌ای چون ملی- مذهبی، سوسیالیست‌های خدا پرست، سوسیالیست‌های ملی و لیبرال‌های مذهبی و... متولد شدند.

آن‌چه که در بالا ذکر شد، شکل‌بندی نیروهای سیاسی در پیش و آغاز انقلاب بود. در تحولات 27 ساله، نیروهای بینابینی و طبقه‌ی متوسط هر چه بیش‌تر به حاشیه رفتند و مرکز درگیری‌های سیاسی درون حاکمیت بین اقشار گوناگون سرمایه‌داری تمرکز یافت. این روند به دو صورت حذف سیاسی از ترکیب حاکمیت و تبدیل و تغییر و جا‌به‌جایی پایگاه طبقاتی نمایندگان سیاسی آن انجام گردید. تغییر مواضع 180 درجه‌ای که در میان عناصر و جناح‌های سیاسی که در روند سیاسی 28 ساله شاهد آن هستیم را باید از این زاویه مورد بررسی قرار داد.

پس از جنگ ولی نیروی دیگری آرام آرام به مرکز قدرت نزدیک شد و آن هم نیروی سپاه بود. سپاهیان نیروهایی بودند که از نظر طبقاتی به طبقه‌ی متوسط و به‌طور عمده به قشر پایینی آن تعلق داشتند. اینان در زمان جنگ و پس از آن در حفظ حاکمیت و تثبیت پایه‌های آن بیش‌ترین سهم را داشتند. پس از جنگ کاملاً طبیعی می‌نمود که آنان جای شایسته خود را در حاکمیت طلب کنند. در زمانی که اینان در جبهه‌ها بودند، دیگرانی پست‌ها را تقسیم کرده و برای آنان جایی باقی نگذاشتند. حاصل آن‌که فشارهای بیرونی به حکومت آغاز شد. آقای رفسنجانی با شمِ سیاسی خاص خود بسیار زود دریافت که معادله قدرت در حال تغییر است. لذا از به‌کار گیری نیروی سپاه و بسیج در امور اقتصادی سخن گفت. بدین ترتیب سال‌های ریاست جمهوری آقای رفسنجانی سال‌های تصاحب مدیریت‌های درجه 2 و 3 اقتصادی و سیاسی چون فرمانداری‌ها، استانداری‌ها و مدیریت‌های  صنعتی و عمرانی برای فرماندهان سپاه شد.

نکته‌ی دیگری که در این‌جا باید مورد توجه قرار بگیرد، تغییر در ترکیب سپاه هم‌چون دیگر منابع قدرت سیاسی در ایران در طول جکومت پس از انقلاب است. اگر سپاهیان اولیه بیش‌تر از میان شهرنشینان بودند، ترکیب عمده بدنه سپاه را پس از 27 سال فرزندان روستاییان و یا حاشیه‌نشینان شهری تشکیل می‌دادند.

با روی کار آمدن آقای خاتمی جنگ قدرت بیش از پیش بر سر تضادهای فرهنگی شکل گرفت و مبارزه در شکل و ظاهر طبقاتی آن تا حدودی به حاشیه رفت.

بحث‌هایی چون جامعه‌ی مدنی، حکومت قانون، مدرنیته و سنت و... از این جمله‌اند. اما مبارزه طبقاتی در پشت الفاظ فرهنگی با شدت هرچه تمام‌تر جریان داشت. دو نیروی سرمایه‌داری تجاری و سپاهی - که اکنون تا حدودی به ساز و کارهای مدیریتی و اداری به علت در دست گرفتن پاره‌ای از مدیریت‌های درجه‌ی 2 و 3 آشنا شده بودند و پایگاه خود را در درون حاکمیت تقویت کرده بودند- نیروهای اصلی مخالف با او را تشکیل می‌دادند. با پیروزی آقای احمدی‌نژاد اما این دو نیرو دیگر در یک پوسته نمی‌گنجیدند و درگیری‌های سیاسی درون حکومتی را باید بیش‌تر از این منظر دید. سپاه اینک نه تنها به یک نیروی بزرگ مدیریتی بلکه به یک نیروی عظیم اقتصادی نیز تبدیل شده است. انعقاد سه قرارداد عظیم اقتصادی به مبلغ 7 میلیارد دلار، از یکسو توان عظیم این نیرو را در جامعه ایران به نمایش می‌گذارد و از سوی دیگر پس از انجام این پروژه‌ها و پروژه‌هایی که بی‌گمان در پی خواهند آمد بر قدرت و اهمیت و جایگاه آن در عرصه‌ی سیاسی و اقتصادی جامعه‌ی ایران افزوده خواهد شد.

سؤالی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که آیا سپاه در آینده می‌تواند یک‌پارچگی خود را حفظ نماید و یا بخش‌های فوقانی آن هم‌چون بسیاری از نیروهای سیاسی دیگر در نتیجه تماس با سرمایه دچار تغییرات طبقاتی گشته و فاصله‌اش با بخش‌های پایینی گسترش می‌یابد.

بدیت ترتیب ترکیب طبقاتی جامعه‌ی امروز ایران را باید بدین‌گونه بررسی کرد:

1- نیروهای بیرون حاکمیت، شامل کارگران، بخش عمده دهقانان، بخش‌های امروزی طبقه‌ی متوسط ونیز بخش عمده‌ی سرمایه‌داری صنعتی.

2- نیروهای درون حاکمیت؛ شامل سرمایه‌داری تجاری و سرمایه‌داری نظامی و سرمایه‌داری بوروکرات و بخش‌های کوچکی از سرمایه‌داری صنعتی.

3- نیروهای پیرامون حاکمیت؛ یعنی نیروهایی که مستقیماً در حاکمیت و در بخش بالایی آن نماینده‌ای ندارند ولی تا حدودی منافع آنان رعایت می‌شود. شامل بخش معینی از طبقه‌ی متوسط سنت‌گرا که شامل رده‌های پایینی سپاه و پاره‌ای هیأت‌های مذهبی و تشکل‌های مشابه آن است. این نیرو در بدنه حاکمیت حضور جدی دارد.

درهم پیچی تضادهای فرهنگی و طبقاتی و تغییر پایگاه‌های طبقاتی نیروهای سیاسی در ایران، باعث گیج شدن ناظران سیاسی شده و امکان مانورهای گوناگون سیاسی را برای سیاست ورزان حرفه‌ای فراهم نموده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics