مارکسيسم – لنينيسم و اتحاديه‌های کارگری 

نویدنو:21/1/1385

مارکسيسم – لنينيسم و اتحاديه‌های کارگری 

تنقل از :تارنگاشت عدالت

 

 

نويسنده: جک مک‌فيليپس

برگردان: ع. سهند

 

 

 

در زير فرازهايی از کتاب «کمونيست‌ها و اتحاديه‌های کارگری» در اختيار خوانندگان گرامی قرار می‌گيرد. نويسنده کتاب يکی از رهبران سنديکايی استراليا و  از رهبران برجسته حزب کمونيست استراليا است.

مارکس، انگلس و لنين مبارزه اقتصادی يعنی مبارزه سنديکايی طبقه کارگر را چيزی مستقل و جدای از مبارزه سياسی آن برای سوسياليسم نمی‌دانستند. آن‌ها به مبارزه اقتصادی اتحاديه‌های کارگری و فعاليت سياسی طبقه کارگر به عنوان اجزای مرتبط يک کل واحد نگاه می‌کردند. مارکس، انگلس و لنين اهميت اتحاديه‌های کارگری و نقشی را که آن‌ها در مبارزه عمومی طبقه کارگر بازی می‌کنند، مورد بررسی قرار دادند.

 

آن‌ها بر اولويت مبارزه سياسی بر مبارزه اقتصادی و اولويت سازمان سياسی بر سازمان سنديکايی تأکيد می‌کردند، اما هيچ‌گاه اين دو را در برابر هم قرار ندادند.

 

ا. لوزوفسکی، نويسنده روسی در کتاب مارکس و اتحاديه‌های کارگری که برای اولين بار در سال ۱٩٣۵ منتشر شد، بررسی و توضيح جامعی از آرای مارکس در باره اتحاديه‌های کارگری ارايه داده است. لوزوفسکی بر اساس ارزيابی آثار و فعاليت‌های سياسی مارکس می‌نويسد:

«مارکس شالوده آموزه مربوط به اتحاديه‌های کارگری را بنا نهاد. او نقش اتحاديه‌های کارگری در حکومت سرمايه‌داری را تعريف کرد، او بين مبارزه اقتصادی و مبارزه سياسی رابطه مناسب برقرار کرد، او اولويت مبارزه سياسی بر مبارزه اقتصادی را برقرار کرد. مارکس محدوديت‌ها و حيطه فعاليت اتحاديه‌های کارگری را نشان داد، و تاکتيک‌های سنديکايی خود را بر مبارزه انقلابی طبقاتی قرار داد و به طور ارگانيک مبارزه برای اهداف آنی کارگران را با مبارزه برای هدف نهايی آن‌ها مرتبط کرد. مارکس ثابت کرد سنديکاهايی که عليه بورژوازی مبارزه نکنند، در دست آن‌ها به ابزاری عليه منافع طبقه کارگر تبديل خواهند شد. مارکس گذشته، حال و آينده اتحاديه‌های کارگری در کشورهای سرمايه‌داری را تعريف کرد.» 

 

زمانی که مارکس مطالعات سياسی خود را آغاز کرد، اتحاديه‌های کارگری نسبتاً نوظهور بودند. آن‌ها اشکال اوليه سازمان طبقه کارگر بودند، با اهداف و فعاليت‌های محدود و ايدئولوژی‌های رنگارنگ. اما مارکس خيلی زود به اهميت آن‌ها پی برد و نقش آن‌ها را گسترده ارزيابی کرد. او قبل از هر چيز اهميت اتحاديه‌های کارگری را در پايان دادن به رقابت بين کارگران می‌ديد، امری که تا آنزمان در مبارزه بين دو نيرو، موجب تضعيف کارگران وتقويت کارفرمايان شده بود.

 

مارکس در اين تحول «تضمين فراروييدن طبقه کارگر به يک قدرت مستقل» را می‌ديد. بنابراين، مارکس از ابتدای مطالعه اتحاديه‌های کارگری، و زمانی که آن‌ها در ابتدايی‌ترين مراحل تکامل خود بودند، به اهميت آن‌ها در رابطه با مبارزه طبقاتی عام، يعنی مبارزه برای قدرت سياسی، پی برد. تأکيد بر اين واقعيت را در اين می‌توان يافت که مارکس و انگلس به کرات در آثار خود به اتحاديه‌های کارگری تحت عنوان «مدارس همبستگی، مدارس سوسياليسم» اشاره کرده اند. مارکس قبل از هر چيز، اتحاديه‌های کارگری را «مراکز سازماندهی، مراکز تجمع نيروهای کارگران، سازمان‌هايی برای دادن آموزش طبقاتی مقدماتی به کارگران» ارزيابی می‌کرد. اما او، پتانسيل آن‌ها را بيش از اين‌ها می‌ديد.

 

 

تأکيد بر اهميت سنديکا

مارکس کاملاً به اهميت اتحاديه‌های کارگری در مبارزات روزمره عليه سرمايه، پی برده بود، اما همان‌طور که در قطع‌نامه‌ای که برای «انجمن بين‌المللی کارگران» (اولين سازمان بين‌المللی جنبش کارگری) تهيه کرد، آمده است، اتحاديه‌های کارگری را هم‌چنين به عنوان چيزی «حتا مهم‌تر، مانند ابزار سازمان‌يافته برای ارتقای حذف خود نظام دستمزدی» به رسميت شناخت.

 

مارکس بر اهميت نقش اتحاديه‌های کارگری نه فقط در چيزی که او «جنگ چريکی عليه سرمايه» می‌ناميد، بلکه هم‌چنين در وظايف عام طبقه، يعنی فعاليت سياسی کارگران که هدف آن نه فقط بهبود اقتصادی، بلکه «رهايی کامل اقتصادی» طبقه کارگر، يعنی خلاص کردن آن‌ها از سلطه، ستم و استثمار طبقاتی است، بسيار تأکيد می‌کرد. مارکس در حالی که  جوانی و نوپايی سنديکاها را درک می‌کرد، اما در نوشته‌ها و فعاليت‌های سياسی خود نه فقط مشکلات اقتصادی بلکه وظايف عام طبقه را در برابر سنديکا‌ها قرار داد.

 

هر وقت اتحاديه‌های کارگری از فعاليت سياسی دور می‌شدند و بر مبارزات روزمره (جنگ چريکی عليه سرمايه) تمرکز می‌کردند، مارکس شديداً از آن‌ها انتقاد می‌کرد. او محدوديت‌های اتحاديه‌های کارگری را می‌ديد و نشان می‌داد، اما او هم‌زمان اهميت خود مبارزه به عنوان ابزار تکامل عمل سياسی را هم می‌ديد و خاطرنشان می‌کرد. مارکس از طريق انجمن بين‌المللی کارگران با آنارشيست‌های زمان خود که از فعاليت سياسی فاصله می‌گرفتند و فقط به مبارزه اقتصادی اهميت می‌دادند، مبارزه کرد و نشان داد چگونه «... در نقشه مبارزه طبقه کار، جنبش اقتصادی و فعاليت سياسی به شکل غيرقابل تفکيکی به هم آميخته اند.»

 

اهميت مبارزه اقتصادی و رابطه دوجانبه بين سازمان‌های اقتصادی و سياسی طبقه کارگر در قطع‌نامه پيشنهادی مارکس به انجمن بين‌المللی کارگران، که در سپتامبر ۱٨۷٢ برگزار شد، برجسته است. نظرات مارکس در اين قطع‌نامه بر ضرروت تأسيس يک حزب سياسی تراز نوين جهت رهبری عمل سياسی ضرور برای تغيير نظم اجتماعی و از طريق آن ابزار دستيابی رهايی کامل اقتصادی کارگران تأکيد می‌کنند. او هم‌چنين بر تقويت نيروهای کارگری که از طريق مبارزه اقتصادی اتحاديه‌های کارگری به دست آمده تأکيد کرد و نشان داد که اين نيروها بايد به مثابه اهرمی در دست طبقه کارگر در مبارزه عليه قدرت سياسی استثمارگران طبقه کارگر به کار گرفته شوند.

 

 

رابطه مبارزه سياسی و مبارزه اقتصادی

آن قطع‌نامه، هم‌چنين رابطه نزديک بين مبارزه اقتصادی و جنبش سياسی طبقه کارگر، و پی‌آمدهای رابطه نزديک بين سنديکاها و حزب سياسی انقلابی کارگران را نشان می‌دهد. اما مارکس رشد مبارزات اقتصادی به عمل سياسی را يک روند خودکار ارزيابی نمی‌کرد. او اين روند را نه تکامل خود بخودی، بلکه عملی آگاهانه می‌ديد.

 

مارکس و انگلس نشان دادند خواست‌های اقتصادی فردی کارگران چگونه می‌تواند به جنبش‌های سياسی، يعنی جنبش‌های همه يا بخشی از طبقه کارگر در حمايت از خواست‌های سياسی، فرارويند. آموزش‌های آن‌ها پيرامون اين روند بر اهميت قابل ملاحظه تصادم بين موضوعات اقتصادی، تأکيد می‌کرد. آن‌ها نشان دادند يک اعتصاب که به عنوان يک عصيان خود بخودی از خواست‌های اقتصادی برمی‌خيزد، به اين دلايل ضرورتاً اهميت خود را از دست نمی‌دهد، بلکه اندازه و دامنه اين اعتصاب، اهميت سياسی آن را تعيين می‌کنند.

 

از طرف ديگر آن‌ها نشان دادند حتا در مورد يک اعتصاب وسيع، اگر به مجاری تنگ هدايت شده و جلوی تحقق نتايج سياسی آن گرفته شود، از همان آغاز جوانب سياسی آن کم اهميت خواهد بود. اما يک اعتصاب که از خواست‌های کاملاً اقتصادی برمی‌خيزد، اگر از آغاز به سمت تلفيق آن با مبارزه سياسی يعنی مبارزه برای تغيير نظم اجتماعی هدايت شود، می‌تواند بيشترين نتايج را با خود داشته باشد. با توجه به اين احتمالات، مارکس نتيجه گرفت زمانی که اعتصابات به طور آگاهانه به سمت اهداف سياسی هدايت شوند، «اعتصاب» يکی از مهم‌ترين و مؤثرترين اشکال مبارزه طبقاتی است.

 

همه اين نتيجه‌گيری‌ها بر مفهوم تابعيت مبارزه اقتصادی از مبارزه سياسی و بر اين نظريه که مبارزه برای «رهايی کامل اقتصادی» طبقه کارگر اهميت بسيار داشته و بر مبارزه صرف برای رفرم ارجحيت دارد، قرار دارند. به اين دلايل، مارکس تأکيد می‌کرد يک مبارزه اقتصادی محدود «نمی‌تواند سمت رشد سرمايه‌داری را تغيير دهد.» البته، همه اين پيشنهادات مارکس و انگلس برای کسانی معتبر به نظر می‌رسد که نياز به ادامه مبارزه صرف برای رفرم و ارتقای آن به سطح مبارزه برای تغيير نظم اجتماعی را درک می‌کنند.

 

 

ارزش و محدوديت مبارزه صنفی

مارکس به مسأله وسعت عمل سنديکايی، ارزش و محدوديت مبارزه، و ارزش اعتصابات نيز پرداخت. او در بحث معروفی که در انجمن بين‌المللی کارگران با يکی ديگر از اعضای شورای آن انجمن به نام وستون- که نجار بود- داشت، به مخالفت با نظرات وستون برخاست. مارکس در آن بحث، نه فقط از ضرورت طلب دستمزد بيشتر از طرف کارگران، و از اقدامات اعتصابی اتحاديه‌های کارگری در جريان مبارزه برای دستمزدها حمايت کرد، بلکه بر لزوم چنين مبارزاتی تأکيد کرد. نظرات مطرح شده از طرف مارکس در آن بحث، در جزوه‌ای تحت عنوان دستمزدها، قيمت و سود امروزه در دسترس ماست. مارکس رابطه بين اين سه مقوله اقتصادی را توضيح داد و نظرات او در باره اين رابطه اعتبار خود را حفظ کرده و بخشی از گنجينه علمی است، که مارکس برای ما باقی گذاشته است. آموزش‌های مارکس در اين زمينه امروز هم در مبارزه با اين نظر که گويا سطح دستمزدها عامل اصلی در تعيين سطح قيمت‌ها، تورم پولی و بی‌ثباتی اقتصادی است، به ما کمک می‌کنند.

 

مارکس در آن بحث قوياً از اعتصابات اتحاديه‌های کارگری در حمايت از خواست افزايش دستمزد پشتيبانی کرد و يادآور شد که بدون چنان اعتصاب‌هايی سطح دستمزدها دايماً کاهش خواهند يافت. او در ادامه افزود:

«هم‌زمان و کاملاً جدای از بردگی کلی درگير در نظام دستمزدها، طبقه کارگر نبايد با خود در باره تأثير نهايی اين مبارزات روزمره، غلو کند. آن‌ها نبايد فراموش کنند که با معلول مبارزه می‌کنند، و نه با علل اين معلول‌ها، اين‌که آن‌ها حرکت رو به پايين را کند می‌کنند، اما جهت آن را تغيير نمی‌دهند، اين‌که آن‌ها از مُسکّن استفاده می‌کنند، بدون آن‌که بيماری را درمان کنند.»

 

بنابراين، کارگران نبايد منحصراً درگير اين درگيری‌های چريکی غيرقابل اجتناب شوند که در نتيجه تجاوزات بدون پايان سرمايه يا تغييرات بازار، دايماً بيرون می‌زنند. آن‌ها بايد درک کنند که نظام معاصر، با همه مصايبی که بر آن‌ها تحميل کرده است، هم‌زمان شرايط مادی و اشکال اجتماعی لازم برای بازسازی اقتصادی اجتماع را به مخاطره انداخته است. کارگران به جای شعار «دستمزد عادلانه برای کار روزانه عادلانه» بايد شعار انقلابی «محو نظام دستمزدی» را بر پرچم خود بنويسند. نمونه زير، يکی از نتيچه گيری‌های تئوريک و عملی است که مارکس در پايان آن بحث، ارايه می‌دهد:

«اتحاديه‌های کارگری به مثابه مراکز مقاومت در برابر تهاجمات سرمايه، خوب کار می‌کنند. آن‌ها به علت استفاده نابخردانه از قدرتشان شکست می‌خورند. آن‌ها عموماً از محدودکردن خود به جنگ چريکی عليه معلول‌های نظام موجود، به جای تلاش هم‌زمان برای تغيير آن، به جای استفاده از نيروهای سازمان يافته خود به عنوان ترازی برای رهايی نهايی طبقه کارگر، يعنی حذف نهايی نظام دستمزدی، شکست می‌خورند.» ( کارل مارکس، دستمزدها، قيمت و سود، انتشارات پروگرس، ۱٩۷۴، ص. ۵۴ و ۵۵)

 

ا. لوزوفسکی طی تفسير مناسبی پيرامون اين نظرات مارکس می‌گويد: «مارکس با همه انرژی خود عليه تئوری بورژوايی که اعتصابات را اتلاف نيروها و وسايل می‌داند، مبارزه کرد. او اهميت عظيم اعتصابات در تبديل پرولتاريا به يک طبقه را نشان داد. از طرف ديگر، نظرات آنارکو – سنديکاليستی [آنارشيستی] که می‌گفتند اعتصاب اقتصادی تنها ابزار مبارزه است، در صفوف انترناسيونال اول گسترش يافت. به اين دليل بود که مارکس به وضوح مسأله را مطرح کرد و گفت وظيفه اصلی، هدايت انرژی توده‌ها عليه علل استثمار است، گرچه هم‌زمان اهميت مبارزه عليه اثرات استثمار را يادآور شد.

 

مسأله بين مبارزه اقتصادی و مبارزه سياسی، مسأله مرکزی آموزش‌های مارکس است. «مارکس در حالی که اهميت بسزايی به مبارزه اقتصادی پرولتاريا و اتحاديه‌های کارگری می‌داد، اما هميشه بر اولويت سياست بر اقتصاد تأکيد می‌کرد.»

 

 

سنديکا حزب سياسی نيست

بحث در باره اولويت سياست بر اقتصاد، به معنای بحث تبديل اتحاديه‌های کارگری به يک حزب سياسی، يا بحث پذيرش يک برنامه کاملاً حزبی از جانب اتحاديه‌های کارگری، يا لغو همه تمايزات بين اتحاديه‌های کارگری و حزب نيست.

 

مارکس بر اهميت اتحاديه‌های کارگری به مثابه مراکز سازمانی برای توده‌های وسيع زحمتکشان تأکيد کرد، و عليه يکی کردن حزب و اتحاديه‌های کارگری مبارزه کرد. او معتقد بود سازمان‌های سياسی و اقتصادی پرولتاريا يک هدف واحد (رهايی اقتصادی پرولتاريا) را دنبال می‌کنند، اما هر يک در مبارزه برای اين هدف شيوه‌های مشخص خود را به کار می‌گيرد. برداشت او از اولويت سياست بر اقتصاد اين بود که اولاً، وظايف سياسی اتحاديه‌های کارگری در قبال کل طبقه را برتر از وظايف برآمده از شخصيت حقوقی اتحاديه‌های کارگری قرار می‌داد؛ و ثانياً، معتقد بود حزب سياسی پرولتاريا بايد وظايف اقتصادی را تعريف کرده و خود سازمان سنديکايی را رهبری کند. آخرين نکته برای مارکس مفهوم مهمی است.

 

از آن‌چه تا اينجا گفته شد، و بيش از اين‌ها در آثار مارکس و انگلس موجود است، روشن است که مارکس مبارزه اقتصادی کارگران را مبارزه جداگانه‌ای که خود قادر به سرپا ايستادن باشد، نمی‌ديد، بلکه آن را بخشی از مبارزه طبقاتی عام طبقه کارگر، يعنی مبارزه برای سوسياليسم و تضمين رهايی کامل طبقه کارگر می‌دانست. او اهميت اتحاديه‌های کارگری را در نقشی می‌ديد که آن‌ها در مبارزه طبقاتی عام ايفا می‌کنند و نه تنها، يا حتا عمدتاً در مبارزات اقتصادی که آن‌ها ناچار به دست زدن به آن‌ها بودند.

 

مارکس مبارزات اقتصادی را بخشی از تدارکات لازم برای مبارزات طبقاتی همه‌جانبه می‌ديد و اهميت و ارزش آن‌ها را نه در دست‌آوردهای آنی، بلکه در نقش آن‌ها در کمک به گسترش وحدت طبقه کارگر ارزيابی می‌کرد. او اولويت مبارزه سياسی بر مبارزه اقتصادی را اعلام کرد و رابطه درونی بين مبارزه اقتصادی و فعاليت سياسی، که در نتيجه آگاهی طبقاتی تکامل می‌يابد را نشان داد. او ضرورت وجود حزب سياسی طبقه کارگر، و البته يک حزب انقلابی، جهت رهبری مبارزه همه طبقه را ديد و اعلام کرد که چنين حزبی بايد وظايف اقتصادی را تعريف کرده و خود سازمان سنديکايی را هدايت کند.

 

 در زمان خود مارکس، از جانب نيروهای «راست» و «چپ» با نظرات او شديداً مخالفت می‌شد. امروز هم شرايط مشابهی حاکم است و مارکسيست‌های حقيقی می‌بينند که نظراتشات پيرامون نقش اتحاديه‌های کارگری و دامنه و ماهيت فعاليت‌های آن‌ها از جانب نيروهای «راست» و «چپ» معاصر با مخالفت شديد روبرو می‌شود. لازم به گفتن است که اين مفاهيم از طرف برخی فعالين سنديکايی که مدعی پيروی از مارکسيسم هستند، کاملاً پذيرفته نيست. با اين وجود، دقيقاً به اين دليل که مفاهيم مارکسيستی امروزه نيز کاملاً معتبر هستند، مارکسيست‌های حقيقی آن مفاهيم را در سنديکاها و در جنبش‌های سياسی به کار می‌بندند. فعاليت بر اساس مفاهيم مارکسيستی، نقطه‌ای است که انقلابيون را از رفرميست‌ها متمايز می‌کند.

 

 

لنين و اتحاديه‌های کارگری

لنين در دروانی با موضوعات مربوط به اتحاديه کارگری برخورد کرد که در نتيجه سطح رشد آن‌ها نسبت به دوران مارکس، اتحاديه‌های کارگری سازمان‌های تکامل يافته‌ای بودند. نوشته‌های لنين در باره اتحاديه‌های کارگری، مانند آثار مارکس در همه موارد برای آن موضوع خاص نوشته نشدند. با اين وجود، کتاب لنين پيرامون اتحاديه‌های کارگری که در سال ۱٩۷۰ منتشر شد، در برگيرنده بيش از هفتاد عنوان است که در آن‌ها لنين به موضوع اتحاديه‌های کارگری پرداخته است.

 

يکی از نخستين نوشته‌های لنين در اين باره کتاب چه بايد کرد است که در برگيرنده بخشی از جامع‌ترين نظرات لنين پيرامون اتحاديه‌های کارگری است و اغلب به آن اشاره می‌شود. اشاره به اين اثر لنين به اين دليل است که در چه بايد کرد دامنه تنگ و محدود مبارزه سنديکايی در مقايسه با مبارزه  گسترده سياسی طبقاتی بررسی می‌شود، و به اين دليل که لنين با زبانی نظرات «اکونوميستی» را به نقد می‌کشد. با اين وصف، اين اثر با هدف مشخص برخورد با اتحاديه‌های کارگری نوشته نشده است.

 

چه بايد کرد در تدارک دومين کنگره حزب کارگر سوسيال- دمکرات روسيه که در سال ١٩۰٣ برگزار شد، نوشته شده بود، و هدف اصلی آن برخورد به دو گرايشی بود که در آنزمان در درون حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه وجود داشت (در آن موقع حزب کمونيست روسيه وجود نداشت، اما لنين و همفکران او در دومين کنگره حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه به عنوان اکثريت ظهور کردند و به بلشويک‌ها معروف  شدند- بلشويک کلمه‌ای است روسی به معنی اکثريت- اين نام حتا موقعی که بلشويک‌ها در حزب کارگر سوسيال- دمکرات روسيه در اکثريت نبودند، برای معرفی آن‌ها بکار برده می‌شد.)

 

لنين در حمايت از نظری مبارزه می‌کرد که وجود يک حزب سياسی تراز نوين را ضروری می‌دانست، حزبی که مبارزه برای تغيير نظم موجود را رهبری می‌کند. نظر لنين مخالف نظر «اکونوميست»‌ها بود که بر مبارزه اقتصادی اتحاديه‌های کارگری تکيه می‌کردند و در صدد بودند حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه را به سطح حزبی رفرميست تنزل دهند.

 

لنين و همفکران او برای تأسيس حزب تراز نوينی مبارزه می‌کردند که قادر به رهبری مبارزه عليه همه اشکال ستم، منجمله ستم اقتصادی باشد و قادر باشد اين را طوری پيش ببرد که به ارتقای سطح شناخت و آگاهی سياسی کارگران کمک کند، به نحوی که آن‌ها خود نه فقط به ضرورت مقاومت در برابر ستم به خود، بلکه به ضرورت دفع علت ستم بر همه بخش‌های مردم پی ببرند.

 

 

سياست کمونيستی در مقابل سياست سنديکايی

لنين نشان داد رشد آن سطح از آگاهی سياسی و رهبری آن نوع از مبارزه که برای تغيير نظم اجتماعی موجود لازم است، خارج از ظرفيت اتحاديه‌های کارگری است و مبارزه‌ای فرای موضوعات برآمده از اقدامات رفرميستی مبارزه سنديکايی را لازم دارد. لنين در ارتباط با اين، ارزش کامل مبارزه سنديکايی و اهميت اتحاديه‌های کارگری برای يک حزب انقلابی را نيز نشان داد.

 

او اهميت مبارزه برای رفرم‌های اقتصادی و غيره را به طور کامل پذيرفت و يادآور شد اتحاديه‌های کارگری در کشورهای مختلف، برای مدت زمان طولانی درگير مبارزه سياسی بوده اند. با اين وصف، او بين «سياست‌های سنديکايی» و «سياست‌های سوسيال- دمکراسی» يعنی سياست‌های کمونيستی تمايز قايل شد و اين نظر را مطرح کرد که همه اقدامات سياسی سنديکاها به سطح «سوسيال- دمکراتيک» يعنی به سطح سياست‌های کمونيستی نمی‌رسند.

 

لنين اين نکته را روشن کرد که بردن يا تزريق سياست «سوسيال- دمکراتيک» يعنی سياست کمونيستی به درون اتحاديه‌های کارگری و مبارزه سنديکايی، يک بخش حياتی از فعاليت کمونيست‌ها در اتحاديه‌های کارگری است. او بر ضرورت شرکت سوسيال- دمکرات‌ها (کمونيست‌ها) در مبارزه اقتصادی، اجتناب از ناديده گرفتن اصلاحات يا انکار وجود سياست‌های سنديکايی تأکيد کرد، اما افزود: «معذالک، وظايف سوسيال- دموکرات‌ها [کمونيست‌ها] به تهييج سياسی در عرصه اقتصادی محدود نمی‌شود؛ وظيفه آن‌ها تبديل سياست سنديکايی به مبارزه سياسی سوسيال- دموکراتيک [کمونيستی] است، و به کارگرفتن جرقه‌هايی از آگاهی سياسی که در جريان مبارزات اقتصادی کارگران در ذهن آن‌ها موقتاً ظاهر می‌شود، در جهت ارتقای آن‌ها به سطح شناخت سياسی سوسيال- دمکراتيک [کمونيستی].»

 

در مبارزه برای نوع حزب سياسی که برای رهبری مبارزه انقلابی همه طبقات و بخش‌های تحت ستم جامعه به آن نياز است، لنين بر ضرورت کوشش اتحاديه‌های کارگری برای شرکت در مبارزات فرای محدوده مبارزات سنديکايی (مبارزه اقتصادی) و حمايت از مبارزات پيرامون موضوعات حياتی ديگر، و بر تأثيرگذاری هر چه بيشتر حزب انقلابی بر اتحاديه‌های کارگری، تأکيد کرد. لنين تفاوت بين «استقلال» سنديکاها و «بی‌طرفی» آن‌ها در مبارزه عليه نظم موجود را نشان داد. او هم‌چنين تفاوت بين «طبقه» به مثابه يک کل و حزب، و تفاوت بين حزب و سنديکا را نشان داد.

 

لنين در چه بايد کرد می‌نويسد: «سنديکاليسم هم چيزی نيست، جز همان اسارت ايدئولوژيک کارگران از طرف بورژوازی. از اينرو وظيفه ما يعنی وظيفه سوسيال- دمکراسی [کمونيست‌ها] عبارت از مبارزه عليه جريان خود بخودی است و عبارت از آنست که جنبش کارگری را از اين تمايل خود بخودی سنديکاليسم که خود را زير بال و پر بورژوازی می‌کشاند، منحرف سازيم و آن را زير بال و پر سوسيال- دمکراسی انقلابی بکشيم.»

 

لنين در کتاب دو تاکتيک سوسيال- دمکراسی در انقلاب دمکراتيک که در سال ١٩۰۵ نوشته شده است، به کوشش‌های ساختگی بخش‌هايی از طبقه حاکم اشاره می‌کند، که می‌خواهند نسبت به طبقه کارگر سمپاتی نشان دهند. لنين در اين باره می‌نويسد: «اساس تمام اين تقلب عظيم بورژوايی را (عظيم از لحاظ وسعت تأثير در توده‌ها) تمايلی تشکيل می‌دهد، که هدف آن اينست که جنبش کارگری را تا درجه جنبشی که بيشتر سنديکايی باشد تنزل دهد، آن را از سياست مستقل دور نگاه دارد و به وسيله ايده مبارزه طبقاتی در ذهن آن‌ها، يعنی کارگران، پرده‌ای به روی ايده انقلاب همگانی بکشد.»

 

لنين در مقاله بی‌طرفی اتحاديه کارگری که در سال ۱٩۰٨ نگاشته شده است، نوشت: «در نتيجه، کل حزب ما، اکنون پذيرفته است که فعاليت در اتحاديه‌های کارگری نبايد با روحيه بی‌طرفی اتحاديه‌های کارگری، بلکه با روحيه نزديک‌ترين رابطه ممکن بين آن‌ها و حزب سوسيال- دمکراتيک [کمونيست] رهبری شود... هم‌چنين پذيرفته شده است که جانبداری اتحاديه‌های کارگری بايد منحصراً از طريق فعاليت سوسيال- دمکراتيک [کمونيستی] در اتحاديه‌ها به دست آيد...»

 

لنين در کتاب يک گام به پيش، دو گام به پس که در سال ۱٩۰۴ نوشته شده است، در باره رابطه حزب و اتحاديه‌های کارگری می‌نويسد:

«سازمان‌های کارگری مختص مبارزه اقتصادی بايد سازمان‌های حرفه‌ای باشند. هر کارگر سوسيال- دمکرات بايد بقدر امکان به اين سازمان‌ها ياری نمايد و در آن‌ها به طور فعال کار کند... ليکن اين به هيچ‌وجه به نفع ما نيست که خواستار آن شويم که اعضای اتحاديه‌های صنفی فقط سوسيال- دمکرات‌ها باشند؛ اين امر دايره نفوذ و تأثير ما را در توده محدود خواهد ساخت. بگذار هر کارگری که به لزوم اتحاد برای مبارزه عليه کارفرمايان و حکومت پی می‌برد در اتحاديه صنفی شرکت نمايد. اگر اتحاديه‌های صنفی همه کسانی را که فهم‌شان ولو فقط تا اين درجه ابتدايی رسيده باشد، متحد نمی‌ساختند؛ اگر اين اتحاديه‌های صنفی سازمان‌های بسيار وسيع نبودند؛ آن وقت خود هدف اتحاديه‌های صنفی هم غيرقابل حصول می‌شد...» لنين در ادامه می‌گويد: کمونيست‌ها «رهبری بر اعتصاب‌کنندگان و پشتيبانی از آن‌ها را کار حياتی خود می‌دانند، ولی در عين حال اين خواست را نيز که منافع حزب با منافع اتحاديه‌ای صنفی يکی باشند و مسؤوليت اقدامات جداگانه اتحاديه‌های جداگانه به عهده حزب گذاشته شود را قاطعانه رد می‌کنند. حزب بايد بکوشد اتحاديه‌های صنفی را مطابق روح خود بار آورد و تابع نفوذ خود کند و اين کار را هم خواهد کرد، ولی به منظور همين نفوذ بايد عناصر کاملاً سوسيال- دمکرات (که در داخل حزب سوسيال- دمکرات هستند) اين اتحاديه‌ها را از عناصری که آگاهی کامل ندارند و از لحاظ سياسی به حد کافی فعال نيستند، مجزا کند...»

 

 

خلاصه

تئوری و عمل مارکسيستی– لنينستی در ارتباط با اتحاديه‌های کارگری را در نکات زير می‌توان خلاصه کرد:

 

۱- برای دفاع از منافع روزمره طبقه کارگر و ارتقای آن‌ها، و برای تکامل مبارزه سياسی لازم در جهت رهايی کامل اقتصادی طبقه کارگر از طريق تغيير نظم اجتماعی موجود، اتحاديه‌های کارگری، سازمان‌های مهم و حياتی هستند.

 

٢- در حالی که مبارزه اقتصادی (يعنی مبارزه سنديکايی) اهميت زيادی دارد، حتا رسيدن به خواست‌های اصلی که در مبارزه اقتصادی مطرح می‌شوند، بدون عمل سياسی گسترده ممکن نيست، و دستيابی نهايی به خواست‌های اقتصادی به اشکالی از فعاليت سياسی نيازمند است که خارج از سطح عمل سياسی اتحاديه کارگری قرار می‌گيرند. بنابراين، فعاليت سياسی بر فعاليت اقتصادی (يعنی مبارزه سنديکايی) اولويت دارد.

 

٣- سطح فعاليت سياسی بيرون از توان اتحاديه‌های کارگری قرار دارد و از اينرو، وجود حزب سياسی طبقه کارگر، حزبی که قادر به تنظيم، سازماندهی و رهبری مبارزه برای تغيير نظم اجتماعی از سرمايه‌داری به سوسياليسم باشد، يک ضرورت تاريخی است. در نتيجه، سازمان سياسی طبقه کارگر بر سازمان سنديکايی آن اولويت دارد.

 

۴- در حالی که اتحاديه‌های کارگری سازمان‌های مستقلی هستند، اما نمی‌توانند در رابطه با مبارزه سياسی يا در ارتباط با حزب سياسی انقلابی طبقه کارگر، که مبارزه سياسی برای دگرگونی اجتماعی را رهبری می‌کند، بی‌طرف باقی بمانند.

 

۵- لازم است که اعضای حزب انقلابی در اتحاديه‌های کارگری فعاليت کنند؛ نقش کاملی در مبارزه  اقتصادی (مبارزه سنديکايی)، به رغم محدوديت دامنه آن، ايفا نمايند؛ به مبارزه در دستيابی به حداکثر پيروزی کمک کنند؛ و از آن مبارزات برای ارتقای شناخت سياسی کارگران، و کمک به آن‌ها برای درک ضرورت شرکت در مبارزه برای موضوعات ديگر، و حمايت از مبارزات ديگر بخش‌های جامعه، و شرکت در مبارزه برای تغيير نظم اجتماعی، استفاده کنند.

 

۶- اعضای حزب انقلابی در فعاليت‌های خود در اتحاديه‌های کارگری بايد برای کسب پشتيبانی اتحاديه‌های کارگری و پذيرش رهبری حزب انقلابی از جانب اتحاديه‌های کارگری فعاليت کنند.

 

۷- حزب انقلابی در حالی که برای دميدن روح انقلابی خود به اتحاديه‌های کارگری فعاليت می‌کند، مسؤوليت اقدامات جداگانه اتحاديه‌های جداگانه را به عهده نمی‌گيرد. اتحاديه‌های کارگری هم‌سطح حزب انقلابی نيستند و چنين حزبی بين طبقه، به عنوان يک کل و گردان پيشاهنگ آن، و بين حزب و سنديکاها  تفاوت قايل است.

 

 

 

 

http://agitprop.org.au/lefthistory/1981_mcphillips_communists_and_the_trade_unions.php