لنین و دموکراسی

 

نویدنو:4/2/1385

لنین و دموکراسی

سیامک طاهری

بيش اﺯيك دهه اﺯ فروپاشي آنچه " سوسياليسم واقعا موجود" ناميده ميشد مي گذرد. طي اين سالها جهان مراحل و تجربيات گوناگوني را پشت سر گذاشته است. از ابتداي اين فروپاشي، توپخانه نيروهاي حامي نظم سرمايه مجموعه پيروان انديشه سوسياليستي را زير آتش سنگين خود قرار داده است؛ هدف از اين حملات جلوگيري اﺯ برپايي دوباره اين انديشه بود. كساني كه سالهاي سنگين 1990 و1991 را به خاطر دارند و حجم تبليغات سنگين آن سالها را فراموش نكرده اند معناي اين گفتار را بهتر درك مي كنند. بخشي از هدف اين كارزار رواني ، تحت تاثير قرار دادن همه كساني بوده است كه مي كوشيدند تا با دقت و بي طرفي علمي پاسخ سوالات مطرح شده را بيابند. سعي شده است، آنان را از يافتن پاسخ درست باز دارند و به بيراهه بكشانند . اكنون كه جهان آن دوران را پشت سر نهاده و انديشه هاي سوسياليستي در سطح جهاني با ورشكستگي تئوريك انديشه هاي سرمايه داري از يكسو و نمايان شدن چهره جنگ افروز و غيرانساني آن از سوي ديگر بار ديگر تلألوي خود را باز مي يابد ، شايد نگاهي دوباره به پاره اي پرسشها و كنكاش ها در اين باره ما را به يافتن چشم اندازي نوين رهنمون گردد. علت اساسي بحران سوسياليسم چه بود ؟

آيا نظريه سوسياليزم از بنياد نادرست بود؟

آيا  سوسياليزم نوعي آرمانخواهي اتوپياپي است يا نظريه اي اجتماعي ـ اقتصادي كه قابليت تحقق دارد؟

آيا به راستي رشد جامعه انساني به تحقق سوسياليزم مي انجامد يا سوسياليست ها آرزوهاي خود را به صورت قانونمندي و ضرورت اجتماعي تصور مي كنند؟

به اين سؤالات به دو گونه پاسخ گفته شده است: گروهي از دوست داران و هواداران انديشه هاي سوسياليستي با جواب منفي به سؤالهاي فوق، دست از ادامه راه شسته اند و پاره اي ديگر اعتقادات سوسياليستي خود را حفظ كرده و در بررسي مساله به نتايج ديگري رسيده اند. پاره اي لنينسم را آماج انتقاد قرار داده و برخي ديگراستالينيسم را. بدون آنكه قصد پاسخ گويي همه جانبه به تمام سوالات فوق مد نظر باشد، كوشش مي شود جايگاه دموكراسي در اوايل سده بيستم و آغاز سوسياليسم مورد پژوهش و بررسي قرار گيرد.ساختمان سوسياليسم با نام لنين گره خورده است. او به مثابه رهبر و بنيانگذار انقلاب و حزب كمونيست اتحاد جماهير شوروي مهمترين نقش را در بناي جامعه نوين ايفا نمود. ضرورت ايجاب مي كند كه براي بررسي انديشه هاي لنين سه دوره را از هم جدا كنيم :

1- دوران قبل از انقلاب اكتبر 

 2- دوران پس از انقلاب اكتبرتا پايان جنگهاي داخلي  (1921 ـ 1917 )

3- دوران پس از جنگهاي داخلي و آغاز سياست نپ تا مرگ او . 

 مشخصات دوران اول

 دوران قبل از انقلاب اكتبر دوران تدارك انقلاب است. لذا استفاده از همه نيروها و امكانات جهت سرنگوني حكومت مطلقه لازم و ضروري است. از ديدگاه لنين دموكراسي بورژوايي هر چند دموكراسي ناقص و نيمه كاره اي است از آنجا كه روزنه اي در اختناق ديكتاتوري ايجاد ميكند ارزشمند و ضروري است. او در اين دوران اگر چه دموكراسي بورژوايي را يك دموكراسي تمام و كمال نمي داند اما آنرا كاملا از ديكتاتوري  بورژوايي متمايز مي كند و تامين دموكراسي را  با پيشرفت اجتماعي مترادف مي داند. " دموكراسي بورژوايي نسبت به نظام قرون وسطايي مترقي بود ".

دوران دوم ـ دوران جنگهاي داخلي و نبردهاي سرنوشت ساز

بي شك اين دوران از بحث انگيز ترين دوران هاي زندگي و انديشه هاي لنين است. اين دوران مصادف است با ايامي كه اولين تجارب بشري درباره ساختمان سوسياليزم خلق مي شود. تا قبل از اين دوران تنها تجربه بشري در مورد ساختمان سوسياليزم عبارت است از تجارب حاصل از كمون پاريس و بس. اين دوران، دوراني است بلافاصله پس از جنگ جهاني اول و پيامد آن يعني كشتار 20 ميليون انسان و ويراني شهرها و روستاها و فقر و فلاكت براي زحمتكشان و كارگران همه كشورها.

سرمايه داري براي تقسيم جهان به جناياتي بي سابقه در تاريخ بشريت دست زده بود. گرايش ارتجاعي درتمام كشورهاي پيشرفته سرمايه داري مسلط شده بود. قضيه دريفوس در جمهوري فرانسه و كشتار دسته جمعي اعتصابيون به دست گروهاي مزدوري كه توسط سرمايه داران در جمهوري آزاد و دموكراتيك آمريكا مسلح شده بودند و هزاران رويداد مشابه ، واقعيتي را بر ملا مي كند كه سرمايه داري بيهوده مي كوشد پنهانش كند و آن اينكه دراين دوره ترور و ديكتاتوري بورژوايي بر دموكراتيك ترين جمهوريها مسلط بوده است. در عرصه داخلي نيز جنگهاي داخلي با شدت هر چه تمامتر جريان داشت. سخن بر سر مرگ و زندگي و موفقيت نخستين تجربه ساختمان سوسياليزم است. لنين دراين باره درسال 1920 چنين مي گويد :   " ما بايد در موضع خود پابرجا مانده با عزمي راسخ و اطميناني مطلق بگوئيم كه پيروز خواهيم شد و شعار همه چيز براي پيروزي و همه چيز براي جنگ را عملي سازيم " 

 هر گونه برخورد با انديشه هاي لنين در اين سالها بدون توجه به شرايط موجود در آن زمان و از جمله جنگهاي داخلي برخوردي غيرمنطقي خواهد بود . بسياري از تصميمات دولتي در اين سالها در نتيجه الزامات مرگ و زندگي ، قحطي و مرگ انسان ها بر اثر گرسنگي بود. براي مثال مصادره مازاد غلات براي نجات شهرنشينان از گرسنگي يگانه راه ممكن بود. در نتيجه جنگهاي داخلي ، بلشويكها از تمام سرزمينهاي غله خيز جدا افتاده بودند. رسانيدن غله به شهرها به هر قيمتي يگانه راه نجات انقلاب و نيز جان ميليونها انسان بي گناه بود. بر بستر چنين نيازي سياستي شكل گرفت كه به كمونيسم جنگي معروف شد. " سياست غذايي روسيه در سالهاي 1921 ـ 1917 بلا ترديد بسيار خام و ناقص بود  . در اجراي اين سياست نيز اشتباهات بسياري رخ داد. اما در شرايط حاكم آن زمان اين يگانه سياست ممكن بود و ماموريت تاريخي اش را انجام داد ." از نظر سياسي نيز حزب بلشويك در انزوا قرار گرفت واحزاب انقلابي و سوسياليستي از جمله سوسياليستهاي انقلابي كه در آغاز در ائتلاف با لشويك  ها قرار داشتند، بزودي از آنان رو گرداندند و راه همكاري با ضد انقلاب داخلي و خارجي را برگزيدند. در عرصه جهاني نيز پيش از آغاز جنگ جهاني اول، موج ناسيوناليسم شكاف و انشعاب قطعي ميان  سوسياليستهاي راديكال (كمونيست ها ) و سوسيال دموكراتها را به جنبش كارگري جهاني تحميل كرد. درآن زمان انقلاب جهاني قريب الوقوع انگاشته ميشد. از آنجا كه سوسيال دموكراسي در عرصه جهاني نيز موجه به نظر مي آمد، بي طرفي علمي ايجاب مي كند كه به يك نكته توجه كنيم. در شرايطي كه تجارب ساختمان سوسياليسم نزديك به صفر بود، بسياري از روشهاي در نظر گرفته شده به ناچار شكل آزمايش و خطا مي يافت. لنين مي گويد :

  " كساني كه درراه خوفناك مبارزه با سرمايه داري گام نهاده اند بايد آماده باشند كه همه روشها را يكي پس از ديگري امتحان كنند تا بهترين روش را براي هدفشان انتخاب كنند "                                                                       در شرايطي كه جامعه روسيه شوروي به علت جنگهاي داخلي و جامعه جهاني به دنبال جنگ جهاني اول و چشم انداز انقلاب جهاني كاملا قطبي شده، تضاد ميان سرمايه داري و سوسياليسم نيز مطلق شده بود، سوسياليزم از جهت اجتماعي مجزا و متضاد با سرمايه داري فرض مي شد. در ديدگاه هاي رايج آن زمان هر آنچه كه متعلق به سرمايه داري بود، كهنه و ارتجاعي بود و نمي توانست ارتباطي با سوسياليزم داشته باشد كه گويا جامعه اي از همه جهات نوين بود. دموكراسي سوسياليستي كاملا مجزا و متضاد با دموكراسي بورﮊوايي فرض مي شد. بنابراين در عالم انديشه دو نوع شكل حكومت وجود دارد كه از يكديگر كاملا جدا هستند. يكي دموكراسي حكومتي كه همان " دموكراسي بورﮊوايي " است و در ماهيت " ديكتاتوري بورﮊوايي " است (عليرغم برتري و رجحان آن نسبت به ديكتاتوري عريان بورﮊوايي ) و ديگري " ديكتاتوري پرولتاريا " كه دموكراتيك ترين نوع حكومتهاست و ميليونها بار دموكرات تر از دموكراسي بورﮊوايي است. لنين مي گويد : " آنچه در تاريخ سابقه دارد دموكراسي بورﮊوايي است كه جايگزين فئوداليسم مي شود و اما اين دموكراسي پرولتري است كه جايگزين دموكراسي بورﮊوايي مي گردد. "

 " دموكراسي بورﮊوايي در عين حال كه نسبت به نظامات قرون وسطايي پيشرفت تاريخي عظيمي به شمار مي رود، همواره دموكراسي محدود و سر و دم بريده، جعلي و سالوسانه باقي مي ماند ( و در شرايط سرمايه داري نمي تواند كه باقي نماند ) ".

" دموكراسي پرولتري يك ميليون بار دموكرات تر از دموكراسي بورﮊوايي است. حكومت شوروي  يك ميليون بار دموكرات تر از دموكراتيك ترين جمهوريهاي بورﮊوايي است ".

" در واقع گونه اي از ديكتاتوري پرولتاريا در حال حاضر شكل گرفته است: يعني قدرت شوراها در روسيه ، نظام سهميه بندي در آلمان ، كميته هاي نمايندگان كارگاهها در بريتانيا و نهادهاي مشابه شورايي در ديگر كشورها. در مقايسه با گذ شته، حتي تقريبا در بهترين و دموكراتيك ترين جمهوريهاي بورﮊوايي، شرايط فرصتهاي عملي بيشتري براي برخورداري از دموكراتيك ترين اهداف آزاديهاي اجتماعي در اختيار طبقات زحمتكش يعني اكثريت عظيم جمعيت كشورها قرار داده است . "

" اگر بخواهيم بطور كلي صحبت كنيم، نتيجه مي گيريم كه ديكتاتوري پرولتاريا نه فقط بايد متضمن تغييري اساسي در تشكيلات و نهادهاي دموكراتيك باشد، بلكه بايد چنان تغييري پديد آورد كه دامنه برخورداري واقعي از دموكراسي بطرز بي مانندي گسترش يابد و ستمديدگان نظام سرمايه داري ـ طبقات زحمتكش - را شامل شود ".

" دموكراسي و نظام پارلماني كهن بورﮊوايي چنان سازمان يافته بود كه فاصله توده زحمتكشان با تشكيلات حكومت بيش از همه بود. از سوي ديگر قدرت شورايي يعني ديكتاتوري پرولتاريا چنان سازمان يافته كه زحمتكشان را به تشكيلات حكومت نزديك كند ".

" ديكتاتوري پرولتاريا از ديكتاتوري كنوني بورﮊوايي بريتانيا بهتر است ".

" شوراها شكل روسي ديكتاتوري پرولتري هستند " .

" دموكراسي بورﮊوايي نسبت به نظام قرون وسطايي مترقي بود و مي بايست از آن استفاده كرد، ولي اكنون ديگر براي طبقه كارگر كافي نيست. اكنون بايد نه به قهقرا بلكه به جلو به سوي تعويض دموكراسي بورﮊوايي با دموكراسي پرولتري نگريست" .

دراينجا براي مقايسه نظرات لنين با رزا لوكزامبورگ بايد نگاهي به ديدگاه رزا داشته باشيم. " بله ديكتاتوري ! اما اين ديكتاتوري شامل نحوه كاربرد دموكراسي و نه نابود سازي آن است. اين ديكتاتوري شامل حملات جانانه و قاطع بر حقوق و روابط اقتصادي خوب محافظت شده جامعه بورﮊوايي است كه بدون يك تحول  سوسياليستي ناممكن است. اما اين  ديكتاتوري كار يك طبقه است نه يك اقليت پيشاهنگ كه به نام طبقه عمل مي كند، بدين معنا كه اين ديكتاتوري بايد گام به گام از طريق مشارت فعالانه توده ها به پيش رود و زير نفوذ مستقيم آنها و تحت كنترل فعاليت هاي عمومي باشد. چنين ديكتاتوري اي بايد برخاسته از آموزش سياسي رشد يابنده توده ها باشد .

آنچه در نوشته هاي اين دوره لنين در زمينه مورد بحث چشمگير است آنست كه تقريبا هر جا كه لنين به دموكراسي بورﮊوايي حمله مي كند، عنوان دموكراسي سوسياليستي را كه به اعتقاد او دموكراتيك تراز دموكراسي بورﮊوايي است ارائه مي دهد. او اعتقادي به دموكراسي ناب نداشت.

 امروز مي توان در پرتو مجموعه تجارب بشري از جمله ناكامي سوسياليزم به بازنگري اين بخش از انديشه هاي لنين پرداخت. قبل از هر چيز بايد گفت دستاوردهاي تمدن انساني امروز نمايانگر آنست كه ارزيابي دموكراسي بورﮊوايي به مثابه امري صدري و در پيوند با شكل حكومت نادرست است. دموكراسي ساختار تنظيم گر و تعادل بخش هر جامعه اي است. ساختارهاي دموكراتيك از نظر طبقاتي خنثي و بخودي خود دستاورد تمدن بشري محسوب مي شوند. دموكراسي نه حاصل بخشي از نيروهاي استثمارگر بلكه در درجه نخست دستاورد مبارزات زحمتكشان است. از سوي ديگر تصور ما از دموكراسي سوسياليستي نيز دگرگون شده است. امروز روشن است كه دموكراسي سوسياليستي نه در مقابل دموكراسي بورﮊوايي بلكه مكمل و شكل عالي تر آنست. سوسياليزم از دل سرمايه داري زاده مي شود و نطفه هاي آن در درون سرمايه داري جوانه مي زند. در يك جامعه سرمايه داري مي توان هزاران پديده را ديد كه بشارت دهنده سوسياليزم هستند و از آن جمله برنامه ريزي در اقتصاد و ساختارهاي اجتماعي ، حمل و نقل عمومي و ... و تمام نهاد هاي دموكراسي درون جامعه. در واقع هر چه دموكراسي در جامعه عميقتر و ريشه اي تر باشد، جامعه يك گام به سوسياليزم نزديك تر است. در اينجا لازم است از كشف بزرگ لنين درزمينه دموكراسي و اين مورد كه طبقه اي كه حكومت مي كند نقش و نشان خود را بر  دموكراسي مي زند نيز ياد كنيم. مسلما سرمايه داران به اشكال گوناگون مانند به انحصار در آوردن رسانه هاي همگاني (بهترين نمونه آن ايتالياي برلوسكوني ) و يا خريد نمايندگان و احزاب و ايجاد توان تبليغاتي، در محدود كردن دموكراسي نقشي اساسي و بنيادين ايفا ميكند . دومين نكته حائز اهميت آنست كه لنين شكل حكومت شوراها را به علت شرايط ويژه براي روسيه تجويز مي كند و براي ساير ملتها امكان انتخاب راه هاي ديگر را باز مي گذارد:  " " شوراها شكل روسي ديكتاتوري پرولتري هستند " .  يكي از نتايج انقلاب اكتبر و سالهاي بعد از جنگ داخلي، افزون بر ايجاد نظام تك حزبي كه چنانكه گفته شد به بلشويك ها تحميل شد، سلب حقوق سياسي سرمايه داران و مالكان بود. جزم گرايي ماركسيستي به پيروي از استالين اين ويژگي انقلاب اكتبر را از نظر تئوريك تعميم داده و در مواردي آن را شاخص عام انقلاب پرولتري و وجه تمايز آن از انقلاب دموكراتيك دانسته است. اما واقعيت آنست كه لنين خود برداشت ديگري از اين پديده داشت :  

 "همانگونه كه متذكر شدم محروم ساختن بورﮊوايي از حقوق انتخاباتي ضرورت ديكتاتوري پرولتاريا نيست. در روسيه هم بلشويكها كه قبل از اكتبر شعار يك چنين ديكتاتوري را بميان كشيده بودند از پيش راجع به محروم نمودن استثمارگران از حقوق انتخاباتي سخن نمي گفتند. اين جزء ديكتاتوري " طبق نقشه " حزب معيني پديد نيامد، بلكه بخودي خود در جريان مبارزه بوجود آمد".

بنابراين از ديدگاه لنين حتي در جنگ داخلي و كمونيسم جنگي نظام تك حزبي و سلب حق راي از بورژوازي يك خصلت ذاتي سوسياليسم نيست، بلكه نقيصه مشخصي است كه به  سوسياليسم تحميل شده است. در اين زمينه توضيح و برخورد لنين و بلشويكها به تشكيل مجلس مؤسسان در روسيه پس از انقلاب از هر موضوعي بحث انگيز تر است. اين نظريه رايجي است كه اگر لنين با تشكيل يك انتخابات مجدد مجلس مؤسسان مخالفت نمي كرد نظام تك حزبي در اتحاد شوروي پا نمي گرفت . نخست جريان واقعي حوادث را مرور كنيم :

تشكيل مجلس مؤسسان همواره از مهمترين شعارهاي سوسيال دموكراسي روسي بود و در انقلاب سال 1905 و پس از آن همواره از سوي آنان مطرح مي شد . 

  در زمان حكومت كرنسكي بلشويكها همچنان پيگيرانه وقايع مربوط به آن را دنبال مي كردند. پس از سرنگوني دولت موقت در 7  اكتبر سال 1917 شوراي كميسيارياي خلق تصميم گرقت تا انتخابات آزاد مجلس مؤسسان را در روز 12 نوامبر سال 1917 انجام دهد .

در نتيجه انتخابات آزاد مجلس مؤسسان از 707 نماينده آن 307  اس ـ ار ، 170  بلشويك ، 40 اس ـ ار چپ، 17 كادت و 16 نفر بلشويك بودند .

 بلشويكها در مراكز صنعتي داراي اكثريت بوده و نيمي از آراء را نيز بدست آوردند . در روز 18 ژانويه 1918 مجلس مؤسسان آغاز به كار كرد. در آن روز مي بايستي مجلس تصميم خود را پيرامون سرنوشت آتي جامعه شوروي اعلام دارد. فراكسيون بلشويك مجلس بيانيه اي را كه در واقع قوانين مصوبه دومين كنگره شوراها آن را تائيد مي كرد به مجلس تقديم كرد. مجلس مؤسسان قطعنامه را با 237 راي در مقابل 136 راي رد كرد . بلشويكها و اس ـ ارهاي چپ به عنوان اعتراض به اين تصـميم مجلس را ترك كردند. روز بعد گارد سـرخ از تشـكيل مجلسي توسـط اكـثريت باقي مانده مخالفت به عمل آورد . در اين جا كار مجلس مؤسسان به پايان رسيد .  نكته قابل توجه اينكه در هيچ جاي كشور مقاومت جدي اي در مقابل اين عمل انجام نگرفت. كوشش برخي اس ـ ارها در پروگراد براي سازماندهي مسلحانه در دفاع از مجلس مؤسسان با چند زد و خورد مسلحانه كوچك خاموش شد و تظاهر كنندگان توسط گارد سرخ پراكنده شدند . در تحليل اين حوادث بايد مسائل زير مورد توجه قرار گيرد. نخست اينكه اس ـ ارهاي چپ پس از انتخابات مجلس مؤسسان و قبل از تشكيل جلسات آن انشعاب كردند  و به بلشويكها پيوستند. دوم اينكه در زمان مورد بحث دو ارگان قدرت دولتي به وجود آمده بود: يكي شوراها و ديگري مجلس مؤسسان. در شوراها اكثريت با بلشويكها بود و در مجلس مؤسسان با ديگران. در واقع بلشويكها با انحلال مجلس مؤسـسان همه قدرت را به شـوراها سپردند. لنين معتقد بود كه در فاصـله انجام انتخابات و تشكيل مجلس مؤسـسان توده ها به چپ گرائيده اند .  " مقارن تشكيل مجلس مؤسسان در ژانويه سال 1918 كنگره دوم شوراها در اكتبر سال 1917 و كنگره سوم ( ژانويه سال 1918 ) تشكيل گرديد. ضمنا هر دوي اين كنگره ها به وضوح نشان داد كه توده ها به چپ گراييده اند، انقلابي شده اند، از منشويك ها و اس ـ ارها روي برگردانده و به بلشويكها پيوسته اند. يعني از رهبري خرده بورﮊوايي و از پندار سازشكاري با بورﮊوازي روي برگردانده اند و به مبارزه انقلابي پرولتري در راه سرنگوني بورﮊوايي پيوسته اند .

لنين دليل ديگري هم براي صحت عمل بلشويكها متذكر مي شود : "جمهوري شوراها نه تنها شكلي از نوع عاليتر مؤسسات دموكراتيك نسبت به جمهوري بورﮊوايي است كه مجلس مؤسسان بر تارك آن قرار دارد ، بلكه يگانه شكلي است كه مي تواند انتقال به سوسياليسم را به بي دردترين نحو بيان كند ."

سوسيال دموكراسي انقلابي خواستار دعوت مجلس مؤسسان بود و از همان آغاز سال 1917 مكررا خاطر نشان ساخت كه جمهوري شوراها شكل عاليتري ازدموكراتيسم در مقايسه با جمهوري بورﮊوايي داراي مجلس مؤسسان است."‍

و بار ديگر نگاهي بر نظرات روزا لوكزامبورگ در اين موارد مي اندازيم:" اين توقعي فوق انساني از لنين و رفقايش است. اگر انتظار داشته باشيم كه آنها تحت چنين شرايطي عاليترين شكل دموكراسي، مثال زدني ترين ديكتاتوري پرولتاريا و يك اقتصاد سوسياليستي راخلق كنند. با موضع قاطعانه انقلابي شان، با قدرت عمل مثال زدني شان و با وفاداري شكست ناپذيرشان به سوسياليسم بين المللي، تحت اين شرايط فوق العاده سخت، آنها هر چه كه مي توانسته اند انجام داده اند. خطر تنها هنگامي آغاز مي شود كه آنان امر مطلوب را به امر اخلاقي تبديل مي كنند و آنها را به صورت مدلي از تاكتيكهاي سوسياليستي به پرولتارياي بين المللي توصيه مي كنند  " . با توجه به نكات فوق كمتر تحليل گر واقع بيني مي تواند انحلال مجلس مؤسسان را كه در شرايط بلافاصله پس ازانقلاب اكتبر ديگر نماينده واقعي روحيه و خواست زحمتكشان روسيه نبود اقدامي مغاير با موازين دموكراتيك قلمداد كند .     انتقاد منطقي تري كه بر لنين و بلشويكها مي شود آنست كه چرا پس از انحلال اين مجلس آنان به انتخابات آزاد براي تشكيل مجدد مجلس مؤسسان تن ندادند. پاسخ اين انتقاد در مباحث قبلي آمده است : پس از انحلال مجلس سير حوادث به جنگ داخلي و مقابله با تجاوز خارجي انجاميد. در چنين شرايطي تشكيل مجلس مؤسسان به معناي تامين حقوق دموكراتيك براي نيروهاي سياسي بود كه با دولت انقلابي در جنگ بودند. لنين دولت جوان كارگري را در وضعي نمي ديد كه بتواند به چنين مخاطره اي تن دهد. آنان با توجه به تجربه كمون پاريس به اين نتيجه رسيده بودند كه براي آنكه بوسيله دشمن نابود نشوند، بايد ستون فقرات نظامي آن را درهم بشكنند .

زندگي نشان داد كه اكثريت زحمتكشان روسيه نيز در آن زمان با اين نظر موافق بودند. بدون تائيد آنها بلشويكها در چنين شرايط دشواري به پيروزي دست نمي يافتند .

دوران سوم و سياست نپ

با پايان گرفتن جنگ هاي داخلي و نيز عقب نشيني چشم انداز انقلاب در عرصه جهاني ادامه سياست گذشته امكان پذير نبود . گرسنگي، نه تنها دهقانان كه حتي برخي كارگران را ازحكومت شوروي جدا كرده بود . تغييري راديكال درهمه زمينه هاي سياسي و اقتصادي لازم بود .كمونيست ها ديگر چند سال حكومت و تجربه را اگرچه در شرايط جنگ داخلي پشت سر داشتند . تجربه و خطا تنها راه افزون شدن تجارب كمونيست ها در زمينه ساختمان سوسياليسم بود . لنين مي گفت :

" كساني كه در راه خوفناك مبارزه با سرمايه داري گام نهاده اند، بايد آماده باشند كه همه روش ها را يكي پس از ديگري امتحان كنند تا مناسب ترين روش را براي هدفشان انتخاب كنند .

دوره نپ

در اين دوره به جاي سياست مصادره مازاد محصولات كشاورزي كه لنين آنرا خام و نپخته مي دانست ، سياست ماليات و به جاي منفرد كردن دگر انديشـان ، سوسـيال دمكراتها و سـرمايه داران ، سياسـت جذب همه نيـروها و كارشـناسان به اجرا گذاشــته شد . رشد سرمايه داري در چهارچوب معيني تحت نظارت دولت مجاز شمرده شد .

" اين امر يعني آزادي رشد سرمايه داري تا زماني كه حمل و نقل در صنايع بزرگ در دستان پرولتاريا قرار دارد چيزي نيست كه موجب ترس سوسياليسم باشد . "  

  لنين نپ را يك دوره تاريخي استراتژيك براي تامين شرايط اجتماعي ـ اقتصادي لازم درراستاي سوسياليسم مي دانست. در اين مرحله مي بايست كار آموزشي و فرهنگي در جهت دعوت دهقانان و توليد كنندگان خرده پا براي تشكل در تعاوني ها صورت مي گرفت :

" براي آنكه بتوانيـم از طريق نپ تمام جـمعيت را در تعاوني ها شـركت دهيـم به يك دوره تاريخي نيـاز داريم. در مناسـب ترين حالات ، مي توانيم اين دوره را ده يا بيست سال طي كنيم اما همين هم يك دوره تاريخي ويژه اي حساب مي شود. بدون گذار از آن بدون تعميم آموزش، بدون درك كافي از مسائل، بدون آنكه به حد كافي به مردم ياد بدهيم از كتاب استفاده كنند، بدون داشتن پايه اي مادي براي اين كار، بدون پاره اي ضمانتها عليه تنگسالي، قحطي و غيره و خلاصه بدون اينها به هدف نخواهيم رسيد ". انجام اين تحولات بدون دمكراتيزه كردن سازمانهاي دولتي و حزبي امكان پذير نبود : " به تمام شهروندان بايد فرصت داده شود تا در بحث هاي پيرامون امور دولتي با برگزيدن نمايندگان خود و پياده كدن قوانين مشاركت داشته باشند." او ( لنين ) بر ضرورت محدود كردن بيشتر و آشكار حزب ( و پليس مخفي آن ) و افزايش اختياران و مسئوليتهاي مقامات و نهادهاي دولت شوروي بر مبارزه پي گير با بوروكراسي در حال رشـد تاكيد مي كرد . بطـور قطع مفـهوم محـوري نپ جسـتجوي پايه اجتماعي وسـيع براي اقتصـاد سوسـياليستي بود، اما اگر اين روند  10 تا 20 سـال ( همـانطور كه لنين پيش بيني كرده بود ) طول مي كشـيد جسـتجو پايه اجـتماعي وسـيع براي دموكراسـي سوسـياليستي نيز اجتناب ناپذير مي شد. به عبارت ديگر آزادي احزاب و پلوراليسم سياسي ادامه منطقي نپ بود . در عين حال لنينيسم از برخي جهات به غناي انديشه بشري در شناخت دموكراسي كمك كرده است. از جمله اين حكم لنين كه دمكراسي ناب وجود خارجي ندارد و در هر جامعه معيني طبقه رهبر مهر خود را بر دموكراسي رايج مي زند و از ساز وكارهاي دموكراتيك براي تحكيم سلطه خويش استفاده مي كند همچنان ارزش خود را حفظ كرده است . از سوي ديگر لنين را به اين اعتبار كه ارزش نسبي دمكراسي سياسي را درك مي كرد و براي آن ارزش مترقي چشمگيري قائل بود و از اين لحاظ كه بر خلاف استالين هرگز نظام تك حزبي را شاخص سياسي سوسياليسم ندانست و پلوراليسم سياسي را در تضاد با سوسياليسم نمي دانست و سرانجام به خاطر كار پيگيري كه در سالهاي آخر عمر در راستاي تدارك و تدوين نظريه نوين سوسياليستي انجام داد بايد از بانيان و رهبران سوسياليسم دمكراتيك دانست. رهبري كه مانند همه ما انسانها بود و هيچ چيز انساني از جمله محدوديت تاريخي و خطا پذيري با او بيگانه نبود . بقول ماكسيم گوركي " او عاشق انسانها بود. ايده ها را خم مي  كرد و مي شكست "

 

منابع و ماخذ

1 ـ منتخب آثار لنين- انتشارات پروگرس

2 ـ تاريخ حزب كمونيست شوروي  ح . ت . تهران

3 ـ زمينه هاي گذر به نظام تك حزبي در روسيه شوروي 1921 ـ 1917  ـ انتشارات بازتاب آلمان

4 ـ اصلاح يا انقلاب  ـ رزا لوكزامبورگ  ـ ترجمه اسداله كشاورزي  ، انتشارات آزاد مهر تهران .