نویدنو:4/2/1385
لنين:
تأثيرعظيم بر کلّ بشريت
منبع:
سووتسکايا روسيا
برگردان: ع. سهند
۲۲
آوريل
۲۰۰۶،
يکصد و سی و ششمين
سالگر
تولد ولاديمير ايليچ لنين است.
بدين
مناسبت متن گفت و گوی «ويکتور
کوژمياکو» با «الکساندر زينويف»، فيلسوف، جامعهشناس و نويسنده برجسته روس
در
اختيار خوانندگان قرار میگيرد.
اين
گفت و گو برای نخستين بار در نشريه
سووتسکايا روسيا (روسيه شوروی) شماره
۵ (۱۲۷۸۴)،
مورخ شنبه
۲١
ژانويه
۲۰۰۶
منتشر
شده
است
اخيراً وقتی نظر الکساندر الکساندرويچ زينوويف را پيرامون موج جديدی
جويا
شدم، که به تحريک به اصطلاح آن «گورکن»هايی به راه افتاده است- که يک بار
ديگر
موضوع «خاکسپاری جسد لنين» را مطرح کرده اند- چنين پاسخ داد:
-
انقلاب
ضدکمونيستی اتفاق افتاده است، و کل دستآوردهای عالی مردم شوروی را با خاک
يکسان
کرده
است.
اکنون
اربابان «جامعه جديد» با وظيفۀ ديگری روبرو هستند: زدودن خاطرۀ
همه
چيزهای خوب دوران شوروی که هنوز در حافظه تاريخی مردم باقی است.
پاک
کردن کل
دوران
شوروی! و البته آنها، مادام که آرامگاه در ميدان سرخ و جسد لنين در آن
وجود
دارد،
آرام نخواهند نشست. در زير مصاحبه من با الکساندر زينوويف در باره اهميت
جهانی
اعمال و شخصيت لنين را میخوانيد.
جايگاه تاريخی
لنين
پرسش:
سالگرد درگذشت لنين نزديک است. در گذشته، کشور به شيوهای
يگانه
روزها و رويدادهای مربوط به لنين را بزرگ میداشت: مراتب قدردانی، سپاس و
عشق
نسبت
به خالق نخستين دولت سوسياليستی جهان نشان داده میشد. امروزه، چنان دولتی
ديگر
وجود ندارد، و نظر مقامات رسمی دقيقاً برعکس شده است.
نظر
شما چيست؟
پاسخ:
من نه
به عنوان پيرو آموزشهای مارکسيسم – لنينيسم، بلکه به عنوان
يک
دانشمند، پژوهشگر، و کسی صحبت خواهم کرد که اصل زير را دنبال میکند: حقيقت
به
هر
قيمت! ارزيابی من از لنين، که به دفعات آن را مطرح کرده ام چنين است: لنين
يکی
از
بزرگترين انسانهای تاريخ و بزرگترين انسان قرن بيستم است. وقتی از من
خواسته
میشود بزرگترين انسانهای قرن گذشته را نام ببرم، میگويم لنين و
استالين. قرن
بيستم
قرن لنين و استالين بود.
اگر
چه من در جوانی ضداستالين بودم و به دفعات
دستگير و در يوبيانکا و جاهای ديگر زندانی شدم، اما اين نتيجهگيری امروز
من است.
و اگر
من اين را میگويم، بدين معنی است که به عنوان يک دانشمند، دلايل جدی
کافی
برای گفتن آن دارم.
پرسش:
الکساندر الکساندرويچ، دقيقاً اينجاست که
سؤال
پيش میآيد و خيلی از ضدکمونيستها هم حتا با به رسميت شناختن عظمت لنين،
سعی
دارند
از آن بهرهبرداری کنند. آنها میگويند: يک انسان بزرگ میتواند يک
علامت«مثبت» يا يک علامت «منفی» همراه داشته باشد. میشود نابغه بود، اما
نابغهای
شرير.
پاسخ:
اگر
لنين و استالين شخصيتهای بزرگ با علامت «منفی» بودند،
من
هيچگاه آنها را بزرگترين افراد تاريخ بشر توصيف نمیکردم. به رغم
کمبودهايی
که
انواع منتقدين بر آنها تکيه میکنند، اگر ما
بخواهيم اهميت کلی نقشی که
لنين
در تاريخ بازی کرد را در نظر بگيريم، اين نقش مثبتتر از مثبت است.
ترديد
دارم
کسی بتواند از شخصيت ديگری که قابل مقايسه با لنين باشد، نام ببرد.
در
قرن
نوزدهم مارکس شخصيتی بود که در مقياس عظمت با لنين قابل مقايسه است. آنها
از نظر
اهميت
برای تاريخ جهان، قابل مقايسه هستند.
قرن
نوزدهم شاهد به وجود آمدن
بزرگترين ايدئولوژی تاریخ
بشر، ايدئولوژی مارکسيستی، بود.
اين
ايدئولوژی نقش
عظيمی
در آن قرن ايفا کرده بود، و در قرن بيستم به يکی از عوامل اصلی تعيينکننده
تکامل
جهان تبديل شد.
ارزشمندی تاريخی و عظيم لنين در اين واقعيت است که او
ايدئولوژی مارکسيستی را منطبق با تغييراتی که تا اوايل قرن بيستم در بشريت
اتفاق
افتاده بود؛ تکامل بخشيد و آموزشهايی را تکميل کرد که میتوان آنها را
لنينيسم
ناميد، آموزشهايی که در مقايسه با مارکسيسم، يک گام اساسی به جلو بود.
نکته
ديگر
اينکه، لنين بر اساس اين آموزشها، حزب بلشويک، يعنی سازمان انقلابيون را
تأسيس
کرد که هدف آن ايجاد دگرگونی انقلابی بود. زمانی که لحظه تاريخی فرا رسيد،
لنين
از حزب بلشويک استفاده بهينه کرد.
من
نمونه ديگری را نمیشناسم که نقش
شخصيت
يک فرد اين چنين بزرگ بوده و در تاريخ از اهميت جهانی برخوردار باشد.
اگر
لنين
نمیبود، انقلاب کبير سوسياليستی اکتبر، و متعاقب آن، اتحاد شوروی و کل
مسير
تکاملی توسعه در تاريخ ظهور نمیکرد - مسيری که از نظر اهميت تاريخی متناسب
با
مسيری
است که نظام سرمايهداری غرب آن را نمايندگی میکند. اين مسير تکاملی جديد،
نفوذ
عظيمی بر توسعه آتی بشريت باقی گذاشت.
از
اين نقطه نظر، لنين بدون ترديد
شخصيت
شمارۀ يک است.
پرسش:
اما
اين روزها سؤال زير مطرح میشود: با توجه
به
تکانها و اثرات جنبی انقلاب، آيا ما احتياج به انقلاب داشتيم؟ و سؤال
ديگر: با
توجه
به اوضاع کنونی، آيا آن همه تلاش در سالهای شوروی، بيهوده و غيرلازم
بود؟
پاسخ:
من
فکر میکنم اينگونه سؤالات و ادعاها مطلقاً بیمعنی
هستند. به نظر من اينها نشاندهندۀ نوعی فقر فرهنگی و انديشهای، و دشمنی
کور با
کلّ
چيزهايی است که مارکسيسم، لنينيسم و کمونيسم بار
آورده
بود. چرا اينگونه
ادعاها بیمعنی اند؟ انقلاب صورت گرفت و نمیتوانست در يک فضای خالی اتفاق
بيافتد.
انقلاب طی قرنها و با مبارزه بهترين نمايندگان بشريت تدارک يافته
بود.
پرسش:
شما
از انگيزهها و محرکها حرکت میکنيد؟
پاسخ:
من به
عنوان يک جامعهشناس، تکامل بشريت، انقلاب و دوران بعد از
انقلاب را تجزيه و تحليل میکنم؛ و چنين میگويم: اگر انقلاب اکتبر هرگز
اتفاق
نيافتاده بود، اگر اتحاد شوروی هرگز ايجاد نشده
بود،
و اگر جنبش کمونيستی نقشی
را که
در قرن بيستم ايفا کرد هرگز ايفا نکرده بود، بشريت از مدتها پيش راه سقوط
را
در
پيش گرفته بود و امروزه خود را در وضعيت دهشتناک و رقتانگيزی میيافت. در
نتيجه
انقلاب کمونيستی و همه چيزهای مربوط با آن، بشريت در آن زمان از يک عقبگرد
و سقوط
دهشتناک نجات يافت.
با توجه به آنچه که در حال حاضر در روسيه در جريان است،
میبينيم که بعد از کودتای ضدکمونيستی، روند ويرانسازی شروع شده است،
ويرانسازی-
به
معنای واقعی کلمه- همۀ دستآوردهای بزرگ دوران شوروی.
و دانسته چنين وانمود
میشود که همه چيزهای سالهای شوروی غيرمفيد و بيهوده بودند.
با اين وجود،
دستآوردهای دوران کمونيستی شوروی، که لنين مبتکر آنها بود، به بخشی
لاينفک از
ميرات
بشری تبديل شده اند.
تأثير انقلاب ما بر تمام بشريت و رويدادهايی که در
کشور
ما اتفاق میافتاد، آنچنان نيرومند بود که کل جهان، منجمله غرب را علیرغم
همۀ
مشکلات، به آن سمت میکشاند.
بسياری از دستآوردهايی که در غرب به چشم
میخورند، بدون وجود اتحاد شوروی، بدون اين رقابت بين دو نظام، هرگز حاصل
نمیشدند.
من در تحليل خود از جهان غرب، میتوانم چيزیهای بسياری را که غرب از
ما
اقتباس کرد و چيزهای بسياری را که تحت فشار موفقيتهای جنبش کمونيستی در
قرن
بيستم
مجبور به انجام آنها شد، نشان بدهم.
پرسش:
منظور
شما در عرصۀ
اجتماعی است؟
پاسخ:
در
عرصۀ اجتماعی و همۀ عرصههای ديگر، از آن جمله
پيشرفت علمی و فنی و بسياری چيزهای ديگر.
من به عنوان يک جامعهشناس
میتوانم بگويم اشاعه ذهنيت مالکيت خصوصی يک بيماری است، هميشگی نيست، و
نمیتواند
برای
يک مدت طولانی ادامه داشته باشد. اگر اين سبعيت مرتبط با احيای گذشته ادامه
يابد،
بشريت قادر به بقا نخواهد بود.
در
نتيجه، نبايد صحبت از اين کرد که انقلاب
ما
نبايد اتفاق میافتاد. نه، لازم بود اتفاق بيافتد! و نه فقط ارزش دست زدن
به آن
را
داشت، بلکه لازم بود از آن دفاع شود. اما در واقع میتوان گفت، انقلاب بدون
مبارزه تسليم شد. در ارتباط با اين، بايد به عامل خيانت رهبران پيشين اشاره
کرد.
پرسش:
و
عامل تبليغات، که در مقياس بیسابقهای پيش برده شد، از آن
جمله
تبليغات ضدکمونيستی. مردم را فريب دادند؟
پاسخ:
مطمئناً.
کمونيسمستيزی عنصر اصلی ايدئولوژی غرب، و بیاعتبار کردن رهبران، جزء لازم
کمونيسمستيزی بود. اين عنصر اصلی تبليغات ضدکمونيستی را تشکيل
میداد.
پرسش:
اول،
بیاعتبار کردن استالين و بعد نوبت لنين؟
پاسخ:
آنها
بیاعتبار کردن استالين و لنين را کم و بيش در
يک
زمان شروع کردند ، و
اکنون
سرگرم نبش
قبر
همه نوع مدرک هستند. من از اين افراد متنفرم. آنها رذل و
غارتگر هستند- نوعی «زبونی» پليد ماقبل تاريخ.
آنچه لنين کرد، در زمان خودش
لازم
بود.
پرسش:
و در
اين بستر، سؤال شخصيت لنين مطرح میشود. در مقايسه
با
اين «زبون»های پليد، خصايل انسانی لنين چگونه به نظر میرسند؟
پاسخ:
میدانيد، سرگئی ايسنين خوب گفته است: «چيزهای بزرگ را از دور
بهتر
میتوان ديد.»
به خاطر دارم چند سال پيش، فردی از انستيتوی مغز طی يک
برنامه تلويزيونی مطالب زير را به زبان آورد: «آنها میگويند لنين نابغه
بود، اما
ما
مغز او را آزمايش کرديم، و اثری از نبوغ در آن نديديم.» اين فرد نه فقط
ابله،
بلکه
يک شارلاتان است.
به
عنوان مثال، اگر مغز کانت را برای آزمايش به او بدهند،
چه
خواهد گفت؟ معروف است کانت جمجمه کوچکی داشت، اما بدون ترديد يک نابغه بود!
يک
ديوانه مبتلا به بيماری ممکن است بزرگترين جمجمه را داشته باشد.
فرد را بايد با
اعمالش قضاوت کرد. خوب، اگر ما اينطور به لنين نگاه کنيم، او و خصايل
فردیاش
درخور
تحسين اند. در اينجا، من کاملاً با کلمات زير از شعر ماياکوفسکی موافقم. به
ياد
داريد؟ «در کردار، هميشه لنين، سرمشق درستی را دنبال خواهم
کرد.»
پرسش:
آنها
اخيراً با تکرار دوباره و دوبارۀ بیرحمیهای انقلاب،
از
نوعی بیرحمی روانی لنين به عنوان يکی از خصايل فردی او میگويند و
مینويسند. و
افسوس
که توانسته اند افراد بسياری را نيز
متقاعد کنند.
پاسخ:
چه
حرفهای پوچی! واقعيت اين است که يک انقلاب کبير اتفاق افتاد. و تصور
اينکه دشمنان
انقلاب مثل بچههای خوب گوشهای نشسته بودند و دو تبهکار، لنين و استالين،
تفنگ در
دست
اين طرف و آن طرف میرفتند و افراد کاملاً بیگناه را به گلوله
میبستند؟
من هم
در جوانی، به علت نادانی خودم، انتقاداتی داشتم.
اما بعداً
که
عاقلتر شدم، شيوۀ زير را به کار گرفتم: خوب زينوويف، تو از اقدامات لنين و
استالين راضی نيستی، اما اگر به جای آنها بودی چه میکردی؟ و من به اين
نتيجه
میرسم که من هم نمیتوانستم طور ديگری عمل کنم.
بنابراين، به گمانهزنی در بارۀ
«بیرحمی»ها
و «سرکوب»ها احتياجی نيست. از نقطه نظر تاريخی، آنها غيرقابل اجتناب
بودند.
هر آنچه انجام شد، فضيلت ضرورت تاريخی را در نظر داشت.
علاوه براين،
من
میگويم ما میتوانيم استالين و لنين را به خاطر يک چيز سرزنش کنيم: با
دشمنان
به
طور کامل مقابله نشد. چه تعداد زبون پليد باقی ماندند و اکنون علنی شده اند!
اشتباهات لنين و استالين با لطماتی که آنها وارد کرده اند، قابل مقايسه
نيست.
آسيب
آنها دهها و صدها بار بيشتر است.
برای اولين بار در تاريخ، نرخ مرگ
بيشتر
از نرخ تولد شده است و جمعيت روس به سرعت رو به کاهش نهاده است. آنها به
معنی
واقعی کلمه دارند ما را ريشهکن میکنند! و آنها با توجه به اين واقعيات،
به
توهين
به لنين و استالين ادامه میدهند، چون میخواهند مردم فراموش کنند لنين و
استالين چگونه کشوری ساخته بودند.
پرسش:
در
واقع، نسل جديد اصلاً
نمیداند که آموزش و خدمات درمانی رايگان بود، مسکن تقريباً رايگان بود، و
بسياری
چيزهای ديگر، که جوانان حتا نمیتوانند آنها را تصور کنند!
پاسخ:
من به
دفعات
اين را گفته ام و آماده ام يک بار ديگر آن را تکرار کنم: دوران شوروی اوج
تاريخ
روسيه بود. من خيلی وقت پيش میگفتم: اگر نظام شوروی از بين برود، نظامی
بسيار
پست جای آن را
خواهد
گرفت و اين يک سقوط کامل خواهد بود. و اين
میتواند به نابودی ملت روس بيانجامد. در واقع، ما در اين مسير قرار گرفته
ايم.
لنين بود که روسيه را نجات داد.
پرسش:
خوب،
میتوان گفت لنين،
که
اين روزها او را روسوفيل مینامند، زمانی مردم روسيه و روسيه را نجات داد.
آيا
چنين
است؟
پاسخ:
در
اين ترديدی نيست. مايلم به آنچه گفته شد، نکتۀ ديگری
را
اضافه کنم. آنچه که در کرۀ زمين در حال وقوع بود و اکنون در حال وقوع است
را
نمیتوان فقط به مبارزۀ نظامهای اجتماعی محدود
دانست.
میدانيد، برای غرب
که
عليه کشور ما دست به جنگ زده بود و هنوز به آن جنگ ادامه میدهد، کمونيسم
تا حد
زيادی
يک بهانه بود، فقط يک بهانه. و اگر انقلاب اکتبر هرگز اتفاق نيافتاده بود و
اگر
نظام شوروی هيچگاه در روسيه ايجاد نشده بود، غرب مدتها قبل، اين منطقه را
اشغال
و نابود کرده بود.
پرسش:
به
عبارت ديگر، مبارزۀ لنين برای دولت
شوروی
مبارزه برای روسيه نيز بود؟
پاسخ:
به
درستی میتوان گفت: نظام
شوروی
به عنوان ابزاری برای بقای خلقهای امپراتوری سابق روسيه، و بيشتر از همه،
برای
بقای مردم روسيه ايجاد شده بود. با توجه به شرايطی که در جهان آن
روز
در
حال
شکلگيری بود، اگر آنچه تحت رهبری لنين صورت گرفت اتفاق نمیافتاد، روسيه
مدتها پيش، مستعمره و تجزيه شده بود.
پرسش:
در
واقع، اين دقيقاً همان
چيزی
است که از سال ١۹۹۱
شروع شده است، «آنکه چشم دارد، میتواند
ببيند».
پاسخ:
و
اکنون، بعد از نابود کردن نظام شوروی، اين روند ادامه
دارد.
مايلم يک بار ديگر يادآور شوم: کشفياتی که در عرصه
اجتماعی در کشور ما
حاصل
شده بود، مورد استفاده غرب نيز قرار گرفت.
من جايی نوشتم: به نظر میرسد
غرب
از اينکه روسها در زمينه تحول تکاملی حداقل
۵۰
سال از آنها جلو زده اند،
ناراحتند.
آنها روسها را به خاک سياه نشانده اند و نتايج کشفيات
و پيشرفتهای
کشور
ما را مصادره کرده اند.
شما میگوييد:
بگذار آنها منصفانه با لنين
برخورد کنند. آنها هرگز چنين کاری نخواهند کرد!
برعکس، آنها در حالی که نام
لنين
و استالين را از حافظه مردم پاک میکنند، در بارۀ نقش همه نوع موجودات حقير
مانند
گورباچف، يلتسين و پيروان آنها غلو میکنند. به خاطر دارم (خيلی پيش از
اينها نبود؟) چگونه يلتسين به عنوان دبير کميته منطقهای، ضمن سخنرانی در
پلنوم
کميته
مرکزی حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی عادت داشت بگويد: من به
وفاداری خود به کميته مرکزی لنينی محبوبم، و به شخص لئونيد ايليچ برژنف
سوگند ياد
میکنم.
اما
بعداً، پس از مدت زمان کوتاهی، او با عجله به کنگره ايالات متحده
رفت و
سخنان زير را به زبان آورد: من در برابر شما سوگند ياد میکنم هرگز اجازه
ندهم
هيولای کمونيسم سر بلند کند.
خوب چه خبر است؟ اينها چه جور آدمهايی
هستند؟ گورباچف اين روزها ادعا میکند از همان اول هدف نابود کردن نظام
شوروی را
داشت.
آيا میتوانيد تجسم کنيد که اين بوروکرات دون پايه
کومسومل، که از هيچ
کاری
برای بالا رفتن از نردبان قدرت کوتاهی نکرد، در آن زمان به نابود کردن
اتحاد
شوروی
فکر میکرد؟ حتا اگر در آن موقع با سرويسهای جاسوسی غربی در ارتباط بوده
باشد،
خود اربابان او در آن زمان اهداف بسيار کوچکتری داشتند.
«جنگ
سرد» چگونه
آغاز
شد؟ هدف آن چه بود؟ محدود کردن نفوذ شوروی در اروپا.
فقط محدود کردن! آنها
خيلی
ديرتر، يعنی موقعی که گورباچف توانست در بالای نردبان قدرت قرار بگيرد،
صحبت
نابودن کردن را آغاز کردند.
و ما اکنون به يک باتلاق افتاده ايم.
پرسش:
مشاهده نتايج خروج کشور ما از راه لنين، بسيار تأسف برانگيز
است.
پاسخ:
ترسناکترين چيز در اين واقعيت نهفته است، که در پی نابودی
نظام
اجتماعی که حاصل تلاش غولهای انسانی مانند لنين و استالين بود، روسيه
ظرفيتهای خود برای بقا در شرايط نوين کرۀ زمين،
و
محافظت از خود و دفاع از
هويت
تاريخی خود را از دست داده است. اين چيزی است که غرب هميشه- اما به خصوص از
اولين
روز پيدايش نظام شوروی که تحت رهبری لنين ايجاد شده بود- برايش کوشيده
است.
جنايت عظيمی عليه بهترين افراد کشور ما صورت گرفته است،
و هنوز هم به
سرکردگی بالاترين مقامات و با حمايت به اصطلاح نخبگان فکری و فرهنگی
همچنان ادامه
دارد.
پرسش:
منظور
شما اين است که اين کار تا حدی سيستماتيک و هدفمند
است؟
پاسخ:
مجلس
هرزگی مالکيت خصوصی و ضدانقلاب ادامه دارد. اين واکنشی
است
نه فقط به دوران شوروی، بلکه میتوانم بگويم، به همه چيزهايی که در نتيجه
رنسانس در جهان ايجاد شده است. و اکنون
امپراتوری جهانی به رهبری ايالات متحده،
که
پديده وحشتناکی است، در حال ايجاد شدن است.
اتحاد شوروی در مقابل چنين
تحولاتی نيرويی برابر بود و به موضعگيریهای آن هميشه توجه میشد، اکنون
قدرت
ديگری
وجود ندارد که بتوان روی آن حساب کرد.
برشمردن همه چيزهايی که کشور لنين
در
سالهای اخير از دست داده است، غيرممکن است. ما در اينجا، بخشاً به آنها
اشاره
کرده
ايم. مايلم به نکته ديگری هم اشاره کنم. طی سالهای شوروی، اميد به آينده
با
زندگی
کشور ما عجين شده بود. اين امر که در زمان لنين شروع شد، در زمان استالين
به
نحو
بسيار نيرومندی ادامه يافت و يک ديناميسم بیهمتا و يک نيروی تاريخی وارد
آن
زندگی
شد.
همۀ ما، بدون توجه به مشکلات و بدون توجه به آنچه که
بر ما میگذشت؛
احساس
میکرديم در يک امر سترگ مشارکت داريم.
پرسش:
يک
امر
تاريخی؟
پاسخ:
يک
امر دورانساز! که اکنون نابود شده است. چنان اميدی به
آينده
و چنان شناختی از مشارکت در روند ساختن تاريخ، از بين رفته است.
اين
چيزها
در هوا ناپديد شده اند، و نتيچه چيست؟ تباهی ايدئولوژيک و اخلاقی کامل.
زوال.
و
امروزه، اگر به زندگی اکثر مردم نگاه کنيد، میبينيد که آنها به درون يک
باتلاق
افتاده اند. برای چه زندگی میکنند؟ آيا به آينده کشور فکر میکنند؟ نه،
آنها به
آينده
کشور فکر نمیکنند. به نظر میرسد آنها از اين دغدغهها آزاد شده اند.
و
آنها
به چه چيزی تبديل شده اند؟ نرخ فرآوری جمعيت شديداً کاهش يافته است (من در
جايی
ضريب سودمندی اجتماعی يا ضريب فرآوری را معرفی کرده ام).
در سالهای شوروی
ساختار جمعيت به شرح زير بود: افراد از نظر اجتماعی سودمند، کارگران،
کشاورزان،
مهندسان، مکانيکها، تکنيسينها، پزشکان، معلمان، پژوهشگران، کارمندان و
غيره،
حداقل
۸۰
درصد جمعيت را تشکيل میدادند! و فقط حدود
۲۰
درصد، اگر نگوييم انگلی، اما
افراد
از نظر اجتماعی کمتر سودمند جامعه بودند.
شرايط
فعلی چگونه است؟ آن
نسبت
دقيقاً بر عکس شده است. فقط ببينيد چه کسانی بخشهای اصلی جمعيت روسيه را
تشکيل
میدهند. ماشين بوروکراتيک در مقايسه با کل اتحاد شوروی، دو برابر شده است!
بيش
از يک ميليون جوان و سالمترين افراد، به عنوان محافظ خصوصی کار
میکنند.
آنها نه به آموزش نياز دارند و نه به فرهنگ. آموزش و
فرهنگ به چه
دردشان میخورد؟ تعداد رستورانها، مغازهها، دکهها، کيوسکها، غرفهها،
کازينوها
و
ديگر مراکز تفريحی چندين برابر شده است.
میگويند اين چيز خوبی
است.
سالمترين بخش جوانان در اين جاها مشغول کارند، و همه
روز پرسه میزنند و
هيچ
کاری نمیکنند. سطح اخلاقی و فکری آنها تقريباً صفر است.
و چه
تعداد از
آنها
به گروههای گانگستری ملحق شده اند؟ اعتياد به مواد مخدر و مشروبات الکلی
رشد
وحشتناکی داشته است. اينها، چيزهايی است که اتفاق افتاده اند.
پرسش:
توليد
به ميزان قابل توجهی نابود شده است؟
پاسخ:
توليد
واقعی، علم و فرهنگ. در نتيجه، يک استاد دانشگاه با دهها کشفيات و صدها
مقاله و
کتاب
علمی چندين برابر کمتر از يک محافظ بیسواد يک شرکت خصوصی در آمد دارد.
نظام
ارزشها کاملاً تغيير کرده است!
پرسش:
اين
چيزی است که ما، بعد از
نابودی کشور لنين، داريم؟
پاسخ:
البته، چنين جامعهای به لنين احتياج
ندارد. مگر نه اينکه او نماد بزرگی است! و امروزه سياستمداران کاملاً
بیارزش
پيشرفت میکنند، و رسانههای عمومی آنها را مانند حباب صابون باد میکنند.
آنها
از صبح تا شب بر روی صفخه تلويزيون هستند، و به انجام نوعی فعاليت تظاهر
میکنند.
من اين را يک زندگی تقليدی و نمايشی میبينم، يا به
قولی، يک زندگی
مجازی. زندگی که يک جنبه بنيادين و اساسی را کنار زده و خود جنبه اصلی شده
است.
همه اين شوها، اين دلقکبازیهای تلويزويونی، اين
ظاهرسازیها! خوب، آنها
عادت
داشتند از ظاهرسازیهای دوران شوروی انتقاد کنند، اما اين روزها ظاهرسازی
هزار
برابر
بيشتر است.
بیمسؤوليتی اجتماعی و مدنی، که از مختصات رهبران کنونی
کشور
است،
به کل جامعه رسوخ کرده است. در نتيجه، آنها به تحقير و توهين به شخصيتهای
بزرگ
تاريخ شوروی ادامه میدهند، و لنين جای نخست را دارد.
غولها و
کوتولهها
پرسش:
در
واقع ديدن و شنيدن اينکه سياستمداران و رهبران
امروز
چگونه از هر فرصتی برای بدنام کردن، ضربه زدن و تحقير کردن لنين، نشان دادن
او به
شيوهای غيرجذاب، با استفاده از رنگهای
سياه
و تيره، تحريف و
شعبدهبازی با برخی از سخنان او، و خارج کردن آن سخنان از بستر تاريخی،
استفاده
میکنند، تأسفآور است.
پوتين، در جريان يکی از به اصطلاح «تماسهای شخصی با
مردم»
به خود اجازه داد در تلويزيون بگويد از نظر لنين مردم روسيه کارگران بدی
بودند.
اين نيمی از عبارتی است که از اثر لنين به نام «وظايف
بعدی قدرت شوروی»
که در
باره موضوع بهبود مؤثر سازمان کار است، بيرون کشيده شده است.
و ديگران،
همه
نوع گريزلفس [رييس دومای دولتی]، اسليسکاس [معاون اول رييس دومای دولتی] و
وولودين [يکی از رهبران حزب روسيه متحد] با هم در بیاعتبار، بدنام و تحقير
کردن
استالين و لنين مسابقه گذاشته اند.
پاسخ:
آنها
لنين و استالين را به
دليل
ديگری هم تحقير میکنند: برای اينکه خودشان را بزرگ نشان بدهند! لنين غول
است
و
آنها کوتوله. آنچه آنها انجام میدهند، در واقع ويرانگری است. و برای
بهتر
جلوه
دادن تصوير خود، حاضرند کارهايی که شما برشمرديد را انجام بدهند.
دو
راه
وجود دارد: بهتر از پيشينيان کار کردن، يا آنها را تحقير کردن. اگر
پيشينيان
افرادی بد و کوچک تصوير شوند، آنها احساس خواهند کرد خودشان افراد بزرگی
هستند.
آنها
راه دوم را برگزيده اند.
اما من فکر میکنم آنها هرگز نتوانند از قضاوت
تاريخ
فرار کنند.
و ارزشهای لنين، ابعاد سترگ شخصيت و خدمات برجستۀ او،
نه فقط
برای
روسيه، بلکه برای کلّ بشريت، هرگز دستخوش افترا و بهتان واقع نخواهند
نقل از :عدالت
|