نویدنو - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها -  -دیدگاه نظری - ویژه نامه
 

حقیقت چیست ؟

 

هاتف رحمانی

 

شهریور1384
حقيقت چيست ؟ (١)

جمعه ١٣ شهريور ١٣٨4 – ٣ سپتامبر ٢٠٠۴

پيش درآمد
اين مقاله در مقطعی و با لحنی ديگر نوشته شد. نوشتار اوليه، جهت اطلاع برای تعدادی از رفقا ارسال گرديد. راهنمايی های مشفقانه اين رفقا، هم زمان با موضع گيری شجاعانه و صريح سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) در نفی همايش برلين، تا حد زيادی در تغيير لحن اين نوشتار موثر بود. همين جا پيشاپيش از راهنمايی ها و ياری بی دريغ رفقايی كه بذل محبت كردند سپاسگذاری می كنم.

هيچ پرنسيب به هنجاری در بعضی از دوستان سابقا انقلابی نمانده است. توجه به تاريخ معاصر گويای دگر ديسی عظيمی در ميان اين رفقا است. اينان زمانی خود را تجسم بی عيب و نقص مارکسيسم انقلابی در کشور می دانستند و هر آنچه سزا و ناسزا را نثار کسانی می کردند که جز اين می انديشيدند. بعدها پس از شکست و سرکوب دهه 60 شمسی، و ناگزيری مهاجرت از ميهن، در مبانی مارکسيسم تجديدنظر کرده و لنينيسم را از مبانی اوليه شان ايدئولوژی زدايی کردند! در دهه هفتاد شمسي، هم زمان با فروپاشی سيستم سوسياليستی، با شيفتگی به آيين دموكراسی غربی، عطای سوسياليسم مارکسی را به لقايش بخشيدند و به صف هواداران سوسياليسم دموکراتيک و چپ مدرن! در آمدند و پرچم دموکراسی به هر قيمت بر افراشتند. سازمان هايشان را به خانه های شيشه ای تبديل کردند و هر چه ناسزا را به چپ سنتی؟ به جرم کارهای ناکرده به تاسی از ايشان نسبت دادند. در دهه 80 شمسی هر نوع گروه گرايی را فاتحانه!! پشت سر گذاشتند و در يک انقلاب ضدايدئولوژيک!! پرچم جمهوری خواهی بر افراشتند. جمهوری ناب! و اکبر گنجی را به زعامت تئوريکشان برگزيدند. (*) و امروز آخرين دست آورد اين تحول عظيمشان، گستردن سفره پالوده خوری با مشروطه طلبان (بخوان سلطنت طلبان) پيش روی جنبش ماست.
نمی دانم با اينان از کدامين منظر بايد سخن گفت؟ کسانی هستند که هر نوع گزافه ای در تئوريزه کردن عمل خويش، محمل بافی عوامفريبانه ای بيش نيست. کسانی که در کارنامه های تاريخی شان فتح زندان های پر شکنجه و شلاق پهلوی را به حق پرچم هويت خويش می ناميدند، کسانی که در انواع کنگره و پلنوم و سمينارهای جوراجورشان از جور ستمشاهی داستان های رئاليستی می پرداختند وبه اصطلاح «زاويه» هميشه شان را با سلطنت و هرگونه ولايت مداری شاهی و شيخی به گوش خلق الله می رسانيدند، امروز حتی به اين پرچم نوبنيادشان مبنی بر جمهوری خواهی هم وفادار نيستند. در اين نوشتار به رغم توجه به تئوری پردازيهای آسمان، ريسمان اين رفقا و نقد آن، نظر نويسنده بر اين است كه اين تئوری پردازی ها، در اصل موضوع محلی از اعراب، جز خاک پاشيدن به چشم ها و اتخاذ موضع تهاجمی در برابر مخالفين ندارد. اينان تصميم خودرا گرفته اند. من با اصل اين رفتار مشکل دارم.
انگيزه من در اين نوشتار احساس خطری است که از جانب اين انگشت شماران به اصطلاح داعيه دار چپ متوجه جنبش چپ گرديده است. راهی که اگر عامدانه و آگاهانه پيموده شود چيزی جز تسليم چپ به دستان توانمند بوق های تبليغاتی بورژوازی خودی و جهانی نيست. و اگر از سر استيصال و عجله در واژگونی جمهوری اسلامی باشد راهی بی پرنسيب, تسليم طلبانه، تفرقه افکنانه و در کل بيراهه ای است مخوف. قيامی است بر ماهيت و پرچم خود. لذا از اين منظر و با اتکا بر بنيان آزادی بيانی كه بنا به ادعای هزاران باره اين رها شدگان از چنگال عفريت! ايدئولوژی، حق طبيعی من است، باب گفتگويی را باز می کنم.

سئوال محوری از اين رفقا اين است که کدامين ضرورت جمهوری خواهی، امر همکاری با مشروطه خواهان - بخوان سلطنت طلبان - را در شرايط کنونی توجيه می کند؟ کدامين تحول اجتماعی رخ داده است که بعد از بيست و پنج سال امر همکاری با سلطنت طلبان، ببخشيد مشروطه خواهان، - حکايت آن چنان شور است که اين رفقا برای بزک چهره سلطنت طلبی واژه به قول فرهنگستانی ها وقيح و نامانوس «مشروطه خواه» را به جلو صحنه رانده اند تا بادا كه کمی از زهر اين افتضاح كاسته شود _ در دستور کار قرار داده است؟ آيا ظرفيت سازمان دهی جمهوری خواهان به انتها رسيده است؟ آيا جمهوری خواهان به نيروی متشکل با برنامه ای تبديل شده اند؟ و آيا اين تلاش برای همکاری با مشروطه خواهان به مفهوم افزايش قدرت سمبه جنبش برای ضربه نهايی است؟
اينان كه "هم چپ و هم دمكرات و هم جمهوري‌خواه" هستند و "در صدد برآمده‌اند تا در جهت ائتلاف گسترده دمكراسی‌خواهی مبنی بر حقوق بشر و عليه جمهوری اسلامی، گام‌های عملی بردارند." (1) آيا می توانند نشان دهند كه چه فعاليت موثری را در جهت "ائتلاف گسترده" با نيروهای "چپ، دموكرات و جمهوری خواه" به انجام رسانده اند كه امروز در تلاش برای "ائتلاف گسترده" با سلطنت طلبان، ببخشيد "مشروطه خواهان" برای "دموكراسی خواهی مبنی بر حقوق بشر" بر آمده اند؟ شايد جمهوری خواه ديگری نيافته اند؟ خوب است كه توضيح دهند و اعلام كنند كه كدامين شواهد عملی و تئوريك "دموكراسی خواهی مبنی بر حقوق بشر" مشروطه خواهان را مسجل كرده است؟ آيا سابقه تاريخی اين نيروها حاكی از اين كشف جديد است يا عملكرد تاكنونی آن ها از بدو انقلاب بهمن؟ اميد است بندهای پيش نويس منشور شان را دليل مدعيات خود قرار ندهند. خوب است اعلان كنند كه آيا مشروطه خواهان در مواضع خود تجديد نظر كرده اند و يا در سير همان دگرديسی تاريخی، اين رفقا به مواضع جديدی ارتقا يافته اند؟
گفتم که بنيان های تئوری پردازانه مدرن و اولترا مدرن اينان را نبايد خيلی جدی گرفت. نگارنده هم شايد بيشتر از ظن خود باره بر اين محمل رو به انجام "ائتلاف گسترده" می بندد . گيرم كه سر به صحرای كربلا، حق به جانب و منت گذار بر سر جنبش فرياد بر آورند كه "ائتلاف گسترده ... يعنی همان پروژه‌ای كه جمهوری اسلامی از به وقوع پيوستنش هراس مرگ دارد. جنبش ضدرژيم بايد تحت نام‌های گوناگون در تفرقه باشد و بروی همديگر شمشير بكشد، نقار و قهر ملی هرگز جای خود را به آشتی ملی ندهد، چون در آن موقع است كه خواب بر چشم ملاها حرام مي‌شود! اينك جوسازان از طيف‌های رنگارنگ به يكباره ياد خون شهيدان افتاده، صحرای كربلای سرهنگان يونان را زنده و ديدار با رضا پهلوی را چاشنی و فضا سازی ها كردند. (2)
جهت يادآوری خوب است پرسيده شود كه مگر تئوری پردازان "ائتلاف گسترده" با مشروطه خواهان همينانی نبودند كه حتی در سند نهايی كنگره مباركشان كه بعد از دبدار برلين منتشر شد امضا دادند كه: "تلاش برای نزديکی نيروهای جمهوری خواه دموکرات و سکولار، اتحاد وسيع اين نيروها و تقويت نقش آنان به عنوان بديل حکومت اسلامی در مرکز ثقل سياست ما قرار دارد. در اين تلاش، ما برای تأمين هم پيوندی بين جمهوری خواهان دموکرات و سکولار جايگاه مقدم قائليم. ما بر مرز روشن اين اتحاد با مشروطه طلبان سلطنتی و دينی تصريح داريم. تقويت نقش جمهوری خواهان نيازمند ارايه گفتمان مستقل اين نيرو و تثبيت آن در سطح جامعه است. پاسخگويی به اين ضرورت با مشارکت عمومی روشنفکران وابسته به اين نيروی اجتماعی و همکاری همه نيروهای جمهوری خواه برای ترويج آن در سطح جامعه عملی است. سازمان ما همکاری با تمام آنهايی را که در اين راستا می کوشند وظيفه خود می داند. "(3)؟
و جالب آن كه تئوری پردازی هم که ظاهرا در نفی اين رفقا قلم فرسايی می کند، برای فرار از پاسخ مشخص در آينده، و شايد ضرورت موضع گيری به چنين آكروباسی تئوريكی متوسل می شود كه "تقليل ‌بردن آرمان های سازمان های چپ و جمهوری خواه به مبارزه برحق آنان با شاه ديکتاتور و استبداد سلطنتي، يک برخورد ايدئولوژيک با سياست است. مي‌توان گفت که مبارزه با ديکتاتوری از هر نوع آن ـ موروثي، ديني، ايدئولوژيک و فردی ـ در هر جا ـ چه با قدرت حاکم و چه در درون اپوزيسيون و نيروی چپ ـ پرچم سازمان های چپ است و بايد همچنان در اهتزاز بماند، و نيز مي‌توان گفت که پرنسيب دمکراسی خط قرمز ما در پراتيک سياسی است، اما بي‌سياستی خواهد بود اگر گفته شود که چپ ها و جمهوری خواهان با مشروطه‌طلبان پادشاهی يا دينی و يا مجاهدين خلق و غيره، هيچ‌گاه و تحت هيچ شرايطی وارد اتحاد يا ائتلاف نخواهند شد. آنکه در کار سياست است، دست خود را پيشاپيش برای سياست‌ورزی نمي‌بندد." (4)
می توان پرسيد اولا چه كسانی آرمان های سازمان های چپ را به مبارزه با شاه ديكتاتور تقليل داده اند؟ و در ثانی به راستی مضحكه پارادكسيكالی در حال وقوع است. انتخاب "پرنسيب دموكراسی در پراتيك سياسی به عنوان خط قرمز، و مبارزه با ديكتاتوری از هر نوع به عنوان پرچم"، اما تلاش عملی برای "ائتلاف گسترده" با نماد واقعی اين تجسم ضديت با پرچم و خط قرمز يعنی مشروطه خواهان تحت عنوان بی سياستی؟ به راستی حقيقت چيست؟ چرا اينان يك شيه می خواهند راه صد ساله را به پيمايند؟ و چرا ما عقب ماندگان سياسی از درك سياست مدرن، چپ، دموكرات و جمهوری خواه اين رفقا عاجزيم؟ ما را چه شده است؟ آيا اين سنت های متحجر سياسی، چنان دست و پای ذهنمان را بسته است كه به دست خويش "دست خود را پيشاپيش برای سياست‌ورزی" بسته ايم؟

در فرازی ديگر به ادامه مقاله خواهيم پرداخت.

1_ درباره نشست برلين و جوسازی حول آن
2_ همان
3_سند سياسی كنگره سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت)
4_ كدام سياست در قبال مشروطه طلبان پادشاهی – بهزاد كريمی – اخبارروز 8/8/1384
*- تكريم گنجی بعنوان فرد ميارزی كه نقش پررنگی در افشا چهره هزار رنگ ولايت فقيه داشته است به نوبه خود وظيفه هر مبارز راه آزادی است . واين مطلب منافاتی با تذكری كه در مقاله امده است ندارد .


 

حقيقت چيست (٢)
بديهيات فراموش شده

پنجشنبه ١۹ آبان ١٣٨۴ – ١٠ نوامبر ٢٠٠۵

 

برای ادامه گفتار ناگزير به ياداوری «بديهيات » فراموش شده ای هستيم که در زير لعاب سنگين انواع تئوری های ديجيتالی!! و آنالوگ!! مدفون شده اند.
مفاهيم جمهوری خواهی، دموکراسی و چپ، مفاهيمی تاريخی هستند. اين مقوله ها نه مقوله هايی انتزاعی و نه رخ دادهای ذهنی افراد مختلف بل حقايقی تحقق پذيرند. سير تاريخی هر يک از اين مفاهيم گويای چگونگی زيست ژنتيک و تحقق و يا عدم تحقق آن ها در اين کره خاکی است.
برای توجه مجدد می توان عام ترين مختصات جمهوری خواهی را به شرح زير برشمرد.
الف: پذيرش اصل خردمندی و آزادی انسان ها.
ب: قبول برابری تمام افراد و تحقق اين اصل در شکل حقوقی هر فرد يک رای.
ج: اعتقاد به اعمال اراده عمومی از طريق آرا عمومی از دو طريق رای مستقيم و يا رای به واسطه نمايندگی در جامعه. (سيستم پارلمانی و يا گزينش مستقيم)
د: باور به انتخابی بودن تمام مقامات جمهوری از صدر تا ذيل برای مدت محدود و مشخص.
ه: پذيرش اصل تفكيك قوا و حاكميت قانون در تنظيم روابط بين دولت و آحاد جامعه مبتنی بر آزادی بيان، اجتماعات و...
و: مقبول بودن قاعده حقوقی اکثريت - اقليت، و پذيرش حق گروه اکثريت برای اجرای عمومی برنامه ها، تمايلات و خواسته هايش در جامعه.
اين مختصات برای تمام جمهوری ها قابل تطبيق هستند. هرگونه افزونه ای بر جمهوری به قول اين رفقا خاصيت ايدئولوژيکی داشته و به نوعی جمهوری را مقيد می کند. پسوندهايی چون جمهوری دموکراتيک يا جمهوری سکولار بيش از آن که چيزی بر جمهوری بيفزايد بيانگر تمايلات گروه مدعی چنين سيتسم اجتماعی است. جمهوری در اصالت خويش سکولار بوده و خواهان نوعی تساهل و مدارای اجتماعی می باشد.
تاريخی بودن مقوله جمهوری خواهی اتفاقا بيانگر همين تمايلات ايدئولوژيک جمهوری خواهان در مراحل مختلف تاريخی است. نظرات و مجادلات ليبرال ها و جمهوری خواهان از «هابز و لاک و ميل و روسو تا برآمد انقلاب فرانسه همه گويای اين تمايلات ايدئولوژيک يا به عبارت صحيح تر نشانگر گرايش طبقاتی ويژه ان هاست». برآيند هر جمهوری استقرار سيستمی است که در علم اجتماعيات «دولت» ناميده می شود. دولت تجسم تعادل ناپايدار نيروهای عمل کننده در جامعه است. دولت ها به شدت تحت تاثير مبارزه طبقاتی در کليت جامعه قرار داشته و دارای خصلتی کاملا طبقاتی هستند. تفاوت جمهوری ها دقيقا بستگی به همين تعادل طبقاتی ای دارد که شکل دهنده دولت مستقر جمهوری هستند.
جمهوری خواهان بنا به خاستگاه طبقاتی و يا تمايلات طبقاتی انواع جمهوری يا واضح تر انواع سيستم جمهوری ای را که در دولت مورد نظر آن ها معنی می شود، خواهانند.
خاستگاه ژنتيکی جمهوری شورش ليبرال های بورژوا بر عليه سيستم فئودالی و حکومت های موروثی و اليگارشی های فاميلی بوده است. شارحان اوليه جمهوری خواهی بر دو عنصر عقل و آزادی افراد جامعه تاکيد داشته و با قيموميت و تحت سلطگی افراد به دلايل شغلی، موقعيت اجتماعی و حاکميت سلسله مراتب فئودالی مخالف بودند. جمهوری در واقع امر خود نوعی تلاش برای مشروط کردن قدرت خودکامه طبقات اجتماعی و ايجاد تحرک در جابجايی قدرت اجتماعی در جامعه است. اين امر به نظر جمهوری خواهان با تکيه بر حق انتخاب فرد فرد جمهور تحقق می پذيرد. خصلت نمايی جمهوری يعنی پذيرش «خردمندی و آزاد» بودن افراد جامعه در تمام سير مراحل زيست جمهوری حضوری شاخص داشته و خود به متری برای داوری انواع جمهوری ها تبديل گشته است.
آن چه که جمهوری اسلامی را، با داعيه برگزاری يک انتخابات در هر سال از بدو بنيان گذاری تاکنون از جمهوری جدا می کند دقيقا در همين نکته نهفته است. جمهوری اسلامی با تعبيه و تعريف ولايت فقيه بعنوان نيرويی بر فراز خردمندی و ازادی افراد و فراتر از انتخاب آن ها به اصل اوليه و خصلت نمای جمهوری پشت کرده است. اين جمهوری با تحديد حوزه آزادی افراد در انتخاب شدن و انتخاب کردن عملا به نيرويی غيرجمهوری و ضد آن تبديل شده است.
يکی از رموز اصلی مبارزه با اين جمهوری دقيقا در همين نکته نهفته است. در واقع سيستم ولايتی حاکم بر جمهوری به اصطلاح اسلامی، درست همان سنگ بنايی است که به تحريف ماهيت حقيقی جمهوری می انجامد و عليرغم داعيه های فراوان، اين سيستم را در همان گام های اوليه به ضدجمهوری تبديل می نمايد.
ما بدون درک اين مقدمات ابتدايی در شناخت جمهوری و ماهيت جمهوری اسلامی، از هر گونه مبارزه با اين پديده قرون وسطايی و دمل چرکين قرن حاضر ناتوان خواهيم بود.
برای مبارزه با اين دمل چرکين و پديده قرون وسطايی هم به ابزارها و اهدافی نيازمنديم که در اصل خود بازتابی از حضور همين نيروی مقيدکننده جمهوری نباشد.
مشروطه خواهان بنا به ماهيت خود، که آماج تاريخی مبارزه جمهوری خواهان بوده اند، همراه و ابزار شايسته ای برای اين مبارزه نيستند و داخل کردن آنان در صفوف جمهوری خواهان حاصلی جز کسب مشروعيت تاريخی برای آنان، که دوران تاريخی شان سپری گشته است، نخواهد داشت.
مقوله دموکراسی هم از اين قاعده تاريخی و غيرانتزاعی بودن مستثنا نيست. دموکراسی از انواع فعاليت های تحقق پذير اجتماعات انسانی هستند. دموکراسی های مورد مطالبه همواره در طول تاريخ در قوانين حقوقی اجتماعات تحقق عينی يافته اند.
دموکراسی ها هم مطابق تمايلات طبقاتی – اجتماعی و سطح فرهنگی خواهندگانشان مهر ويژه خود را داشته اند. از دموکراسی بورژوازی که اصل طلايی آن را آزادی اقتصاد و مالکيت خصوصی تشکيل می دهد تا دموکراتيسم چپ که سنگ مايه اصلی آن از عدالت اجتماعی نشئت می گيرد، انواع گوناگون دموکراسی هايی هستند که در سيستم های حقوقی جوامع صورت تحقق می پذيرند.
دموکراسی با جمهوری به شدت در آميخته است. هر جمهوری مستقری با توجه به ساختار طبقاتی و نيروهای تشکيل دهنده اش نوعی از دموکراسی منطبق بر جمهوری اش را مدون و به اجرا می گذارد.
جمهوری اسلامی نمونه گويايی از چگونگی در آميختگی جمهوری با دموکراسی است. مبارزه برای دموکراسی در جمهوری اسلامی از مبارزه برای جمهوری خواهی اصيل جدا نيست. جمهوری اسلامی در اجرای آزادی ها و حقوق دموکراتيک مردم همانقدر ناتوان است که در اجرای جمهوريت مورد انتظار. تمام اين ها به نحو حقوقی در قوانين جاری جمهوری اسلامی بازتاب های عينی خود را دارند.
در يک جمله مبارزه برای دموکراتيسم از انواع آن، چه دموکراسی آزادی محور مبتنی بر آزادی های دموکراتيک بورژوايی و چه دموکراتيسم عدالت محور مبتنی بر آزادی ها و حقوق دموکراتيک چپ در جامعه ايران از مبارزه برای جمهوری جدا نيست.
دموکراسی و جمهوريت در بسياری از شقوق خود بر هم منطبق هستند. نشئت گرفتن قدرت و قانون از اراده مردم، خردمند و آزاد بودن افراد، آزادی بيان افکار عمومی و اتکا حکومت به وجود آن، وجود شيوه های مشخص برای بروز افکار عمومی از جمله احزاب سياسی، اصل حکومت اکثريت عددی در مسائل مورد اختلاف در افکار عمومي، وجود تساهل و مدارای سياسی، محدوديت اعمال قدرت حکومتی به رعايت حقوق و آزادی های فردی و گروهی، تکثر و تعدد گروه ها و منافع و ارزش های اجتماعی، و...، محدود بودن زمان حاکميت مقامات و عدم قيموميت اجتماعی از خواسته های مشترک جمهوری و دموکراسی است.
در اين عرصه هم هرگونه اتکا به نيروهايی که در ذات خود ضد دموکراتيک و مبتنی بر نوعی تبعيض اجتماعی مثل اعتقاد به موروثی بودن برخی مقام های اجتماعی و سياسی جامعه هستند حاصلی جز خسران در مبارزه اجتماعی جمهوری خواهان نخواهد داشت.
تمسک به مشروطه طلبان در مبارزه با مشروطه ولايتی جمهوری اسلامی چيزی جز ماکياوليسم اجتماعی و اتکا به شعار هدف وسيله را توجيه می کند نيست.
اين رفتار پشت کردن آشکار به اصول اساسی جمهوری خواهی و دموکراسی و به ويژه دموکراتيسم چپ ازهر نوع آن است، که اين رفقا خودرا با آن تعريف می کنند.
اين گفتار در مجموع نگاهی از ديدگاه های بورژوايی بر دايره جمهوری خواهی در عصر حاضر بود که برای گفتگو با اين رفقا ضروری تشخيص داده شد تا عدم پايبندی اينان به جمهوری خواهی حتی بر بنيان بورژوايی هم مستدل گردد.
در قسمت پايانی به سابقه تاريخی مشروطه خواهان ايرانی و شرايط داخلی و خارجی طرح شعار همکاری با مشروطه طلبان پرداخته خواهد شد.


 

حقيقت چيست؟ (٣)
ا
ظهار ندامت بر آستان پهلوی

 

یکشنبه ٢۹ آبان ١٣٨۴ – ٢٠ نوامبر ٢٠٠۵


برای داوری در مورد آن چه كه رفقا " ائتلاف گسترده " با نيروهای مشروطه خواه می نامند نيازمند شناخت واقع بينانه نيروهای مشروطه خواهيم.
نيروهای مشروطه خواه عموما بقايای رژيم سرنگون شده پهلوی هستند. قريب به اتفاق اين نيروها از دست اندركاران و يا متصديان مقامات كليدی رژيم شاهنشاهی اعم از نظامی، انتظامی، اداری ومالی بوده اند. اين نيروها در تماميت اداری – حاكميتی رژيم پيشين اشتراك تام داشته و پاسخ گوی تمام عملكرد رژيم گذشته اند. علاوه بر اين، اين نيروها در اكثريت قريب به اتفاقشان كسانی بودند كه در آستانه انقلاب بهمن، با خارج كردن ميليون ها دلار از دارايی های متعلق به ملت ايران، غارت عملی "ميهن" را در آخرين دقايق حكومتشان به نمايش گذاشتند. اين نيروها در تمام سال هايی كه ساير مهاجرين سياسی به ويژه نيروهای چپ با هزاران مصيبت معيشتی، سياسی واجتماعی دست به گريبان و مستاصل روزگاز می گذراندند، به يمن دلارهای غارت شده از جيب "ملت" وبا سرمايه گذاری در انواع شركت های اروپايی و امريكايی، به زندگی شاهانه و اشرافی خود ادامه می دادند. بسياری از اينان هم اكنون نيز با ارسال پول، در بورس مسكن و اتومبيل و موبايل و بورس اوراق بهادار از طريق واسط و عامل سرمايه گذاری كرده، همچون گذشته به غارت منابع ملی مشغولند.
فعالين سياسی و اجتماعی اين نيروها در حال حاضر بيش از 12 ماهواره جهانی، ده ها فرستنده محلی، ده ها نشريه يوميه و ادواری و صدها سايت اينترنتی را اداره می كنند. اوج هنر اين نيروها، گسترش فرهنگ لس آنجلسی، ابتذال فرهنگی و تحميق مخاطبين با روزهای خوش شاهنشاهی بوده است. در تمام اين 26 سال گذشته اين نيروها از توليد هرگونه اثر فرهنگی قابل توجه، حتی فيلم كوتاهی كه در خور نام "ايران و ايرانی" باشد و اسباب سر بلندی "ميهن" را فراهم آورد ناتوان بوده اند.
بر خورد اين نيروها در تمام اين سال ها با ديگر نيروها، بر خوردی از سر فخر فروشی بوده و هماره خودرا به دليل ارتباطات هميشگی با سران سرمايه و سياست غرب تافته ای جدا بافته انگاشته اند. پايگاه طبقاتی اين نيروها را عموما بورژوازی كمپرادور ی تشكيل می دهد كه با هزاران حلقه و اتصال به ماشين سياسی و اقتصادی غرب متصل بوده و زائده ای از آن نيروها به حساب می آيند.
هر آينه در صورتی كه حكومتی دموكراتيك و مردمی در ايران بر قرار می شد قريب به اتفاق اين نيروها قابل پيگرد در دادگاه های صالحه بودند كه بايد نسبت به عملكرد ضدمردميشان در طی حكومت مداری سيستم شاهنشاهی پاسخگو می بودند.

از سلطنت طلبی تا مشروطه خواهی

در سال های پس از پبروزی انقلاب بهمن تمام اين نيروها خود را با سلطنت و سلطنت طلبی تعريف می كردند. گردان های رزمنده!! پادشاهی تشكيل می دادند. پايگاه های مقاومت!! سلطنتی ايجاد می كردند و در پس پشت دودی كه از غوغا بر پا كرده بودند قهرمانان رزمنده آريامهری را به ستايش می نشستند. اما زمانه بر وفق مرادشان نمی خواند. انزوای خود بزرگ بينی در همشان می فشرد. حاميان رنگارنگ غربيشان به دور از رويابافی های بيمارگونه اينان، در واقعيت دگرگون شونده جهان و جنبش اجتماعی ايران، تغييرات عميقی را مشاهده می كردند. فشار از همه سو وارد می گرديد. روشنفكران و واقع بينان اين نيروها كه رويای هژمونی بر جنبش اجتماعی ايران را با تكيه بر دلارهای باد آورده و كمك های بی دريغ انواع بنيادهای خيريه! امريكايی در سر می پروراندند به تعريف جديدی از هويت خويش روی آوردند. هويت جديد همانا چيزی نبود جز مشروطه طلبی!
ريشه تمام اين تلاش ها به كسب هويتی بر می گشت كه با مشروطه خواه خواندن خويش گمان دست يابی بدان را در دسترس می پنداشتند. مشروطه خواهی برای اينان يعنی تكيه بر حافظه تاريخی مردمی كه حدود يك صد سال پيش در پی انقلابی شايد منحصر به فرد در جامعه گسترده آسيا خود را در راه كسب ازادی و ترقی نو قرار داده بودند.اين مطلب را بهتر است از زبان اقای رضا پهلوی بشنويم:
" يكی از هدف های من برای وطنم باز سازی و ايجاد غرور در واژه های پر افتخار "ايران" و "ايرانی" است... يك قرن پيش، سرزمين ما در زمره ممالك عقب افتاده و توسعه نيافته جهان بود. در 1285 شمسی، انقلاب مشروطه، سيستم پادشاهی مطلقه را منسوخ و نظام مردم سالار پارلمانی را برايمان به ارمغان اورد." (نسيم دگرگونی به قلم رضا پهلوی ترجمه فارسي)
تكيه بر اين انقلاب مشروطه و مانور ليبرالی بر مبنای دست آورد آن يعنی "پارلمان" همان پاسخی بود كه اين نيروها به زعم خود به ژرفش مبارزه ملی ايران و خواست نيروهای فرنگی حامی ايشان می دادند. كسب هويت از انقلابی مردمی در برهه ای از تاريخ خونبار ملت ايران.
اين نيروها در اين ادعا هم صادق نيستند. سيری در نگاه اين نيروها به آن چه كه در حقيقت می توان آن را سرپيچی تام و زير پاگذاشتن تمام اصول مشروطه، يعنی تجسد حكومت پدر و پسر پهلوی، ناميد گويای اين عدم صداقت است. امير سپهر يكی از پياده نظامان سينه چاك رژيم پهلوی چنين نوحه ای می سرايد: درود به روان پاکت ای بابای خوب ما! ای آريامهر بزرگ! کاشکی تو بودی و بازهم ما آزادی نداشتيم؟! کاشکی سايه استبدادت بر سر ما گسترده بود و ما فرزندان دلبندت اينچنين در دنيا دربدر و آواره و بدنام نميشديم. تو که هميشه با بچه هايت بخشنده و مهربان بودی، بر ما ببخش آن ناسپاسی را که با تو کرديم! ما را ببخش، جگرگوشهايت را ببخش بابا! مصيبتی چون جمهوری اسلامی سزاوار ملتی است که روشنفکرانش مسئوليت و شرف ملی نميشناسند. و ادامه می دهد: وجود اکسيژن را در وجود حيات و سرزندگی ميتوان به تماشا نشست. وجود اکسيژن را فقط در عدم وجودش ميتوان حس کرد.... پاره ای از جامعه شناسان اکسيژن جوامع انسانی را آزادی ميدانند. معتقدند که نشاط و پيشرفت هر جامعه انسانی بستگی به ميزان وجود آزادی (اکسيژن) در آن جامعه دارد. آزادی اما تعاريف گوناگونی دارد. سوزاندن بانک و يا سرقت مسلحانه از آن، پرتاب بمب دستی و نارنجک، آموزش تغليمات خرابکاری در اردوگاههای فلسطينی و جاسوسی برای بيگانگان را هم روشنفکران دشمن آريامهر جزيی از آزاديهای سياسی دانسته اند. همان روشفکران تاريک انديشی که با يک جنايت هولناک سياسی زندگی نسل من و چند نسل آتی را نابود کرده، و غرور انسانی و ملی ما را لگد مال کردند . و با داغ دل به نوحه سرايی ادامه می دهد: آيا براستی محمدرضا شاه اکسيژن ما نبود که با نبودش تمام خوشيها و طراوت های عالم برايمان فسرد و پژمرد! صادقانه نيست اگر بپذيريم که ما ابدآ متوجه اهميت حياتی او در وجود نشاط اجتماعی و امنيت و آرامش و احترام جهانی نبوديم؟ حال متوجه نميشويم که چرا کهنسالان بيسواد ما آريامهر را دوست ميداشتند، اما هرجوانی که چهارخط شعر مجهول احمد شاملوی توده ای را خوانده بود او را ديو و دد ميپنداشت؟ آيا بدين علت نبود که پيرهای ما اجتماع پر از فقر و ناامنی و تيره روزی ايران را با چشم خود ديده بودند و ما نه؟ و دست آخر نتيجه می گيرد كه: شخصآ فقط آن بيست و شش سالی را که در دوران او زيسته ام زندگی بحساب می آورم. زندگی معمولی که نه، تو بگو جشن! يک جشن بيست و شش ساله! (سايت ميهن، مقاله يادی از استبداد؟؟ آريامهری، امير سپهر)
خوب ايشان به عنوان شهروند حق دارند هرگونه كه دوست دارند بينديشند اما آقای رضا پهلوی كه خود را "نماد نهادی شايسته" می خواند در اين باره چه می گويد؟ او كه مدعای اين دارد كه "نه به گذشته،كه به آينده بايد بنگريم" درباره گذشته چنين حماسه سرايی می نمايد: اين كه من فرزند آخرين پادشاه ايران هستم، نكته ايست كه بر هيچكس پوشيده نيست. اما مسئله اصلی نيست... من به نيكی آگاهم كه هر نوع بحث و جدل در مورد پادشاهی در ايران، يا من باب مثال جمهوری، منجر به تفرقه اندازی خواهد شد و در بخشی چنين حساس از تاريخمان، مسئله مهم و حياتی "اتحاد" را متزلزل خواهد كرد. شايستگی نهادی كه من نماد آن هستم، تنها بعد از زمانی سنجيده می شود كه ما برخوردار از يك نظم سياسی بر پايه خودفرمانی و يك مردم سالاری بی آلايش باشيم. (نسيم دگرگونی)
اقای پهلوی برای اين كه شايستگی نهادی را كه نماد آن است يهتر بنماياند می گويد: يكی از هدف های من برای وطنم، بازسازی و ايجاد غرور در واژه های پرافتخار "ايران" و "ايرانی" است. اين كار سترگی است كه پدر يزرگم آغاز كرد و من مصمم هستم كه آن را ادامه دهم. بعنوان شهروندان ايران، بعنوان ايرانيان، نبايد از گذشته سياسی خود شرم داشته باشيم... پدر بزرگم، نقشی حياتی در حفظ تماميت ارضی و هدايت ميهنمان ايران، در بزرگ راه مدرنيته ايفا كرد. او در دوران كوتاهی كه تصدی امور را بر عهده داشت، با درايت و رهبری خود، ايران فقير، ناتوان و پرآشوب را به مملكتی امن و مترقی تبديل كرد. (نسيم دگرگوني)
شاهزاده پهلوی البته فراموش می كند كه مادر بزرگ گراميشان در وصف اين قهرمان خيالی و ضامن تماميت ارضی و هادی ميهن به بزرگ راه مدرنيته، و رهبر با درايت امنيت و ترقی چه می گويد. بايد عرض كنم مردم نه تنها از استعفای رضا و رفتن او از مملكت ناراحت نشدند و در برابر مداخله متفقين برای مجبوركردن رضا به استعفاء عكس العمل نشان ندادند، بلكه دركمال چشم سفيدی ابراز خوشوقتی و خوشحالی هم كردند و روزنامه ها هم كه تا سوم شهريور 1320 دعاگوی رضا بودند شروع به هتاكی و فحاشی نمودند! رضا از اين تغيير حالت مردم خيلی ناراحت بود. آقای "محمود جم" كه پيرمرد سرد و گرم چشيده ای بود به رضا گفت كه نبايد ناراحت باشد اين خاصيت عوام است كه در ايام قدرت حكام مجيزگوی آنها هستند و در ايام ضعف پنجه به روی آنها می‌كشند! و در جای ديگر ادامه می دهد: در اين مسافرت كلارمونت اسكرين از كاركنان كنسولگری انگليس در كرمان كه خيلی روان فارسی صحبت می‌كرد همراه ما بود و فوق العاده احترام و تكريم می‌كرد و تمام تلاش و سعی او اين بود كه رضا احساس راحتی كند. قرار ما اين بود كه به جزيره موريس برويم. ..... چون خيلی با ما خودمانی شده بود. يك شب رضا روی عرشه كشتی از او پرسيد چرا انگليسی ها مصرا از او خواستند تا خاك ايران را ترك كند. اسكرين گفت: اين كمترين تنبيهی است كه لندن برای اعليحضرت رضا شاه در نظر گرفته است. ما انگليسی ها خيلی وفادار هستيم. با آنكه اعليحضرت رضا شاه نسبت به انگلستان كم لطفی كرده و در ميانه راه خود را به آلمان نزديك كردند معهذا انگلستان حاضر نشد اعليحضرت را مجازات جدی كند. اميدوارم در آينده اعليحضرت محمدرضا وليعهد جبران مافات كرده و در برابر اين گذشت و بزرگواری دولت فخيمه انگلستان خدمتگزار صادق پادشاه انگلستان باشند. البته از دست آوردهای گران اين سفر دريايی به جزيره موريس: يكی هم اين بود كه چند نفر از خدمه كشتی بندرا تا رسيدن ما به مقصد ترياكی شدند! (خاطرات تاج الملوك به نقل از پيك هفته)
جناب پهلوی صدالبته گلايه گذاری مادر بزرگ گرامی را هم در بيانات حكيمانه خويش ناديده گرفته اند كه: نوه های عزيزم هستند خوششان نمی‌ آيد كه من در مورد مادرشان صحبت كنم. حتی رضا جان اكيدا از من خواسته كه در بيان خاطراتم زخم های كهنه را نيشتر نزنم و گذشته ها را فراموش كنم. ببينيد! من، همسر رضا شاه قدرقدرت. حالا چقدر بدبخت شده ام كه نوه ام مرا ازحرف زدن و صحبت كردن منع می‌كند. (تاج الملوك همان)
صد ها مورد از اين گونه موارد می توان نوشت. با مرور تمام اين جوانب از اظهارات و كنش های "نماد نهادی شايسته" به كنه يكی از شعارهای اساسی اين نيروها می توان پی برد. "امروز فقط اتحاد"
شعار "امروز فقط اتحاد" يك معنا بيشتر ندارد. ما را با گذشته هايمان رها كنيد! سر به كار خويش، به پر وپای "نماد نهاد شايسته" نپيچيد! بگذاريد به هر نحوی كه می توانيم راهی به دل دوست، بنگاه های خيريه! و انجمن های مختلف الشكل دموكراسی خواه آمريكايی باز كنيم. بگذاريد با دلی آسوده به خرمن جنبش مردم هجوم بياوريم و ريشه های انسانی و شريف آن را ملوث كنيم. اقای امير سپهر چه ساده لوحانه به چكيده اين حقيقت اعتراف می كند: حال و روزمن و ما اينست! روزگار کسانيکه رياکار نيستند و حقيقتآ خواهان خلاصی از دست ميکرب مهلک جمهوری اسلامی هسنتد. ميکرب کشنده ای که گروههای چپ و باصطلاح روشنفکر جسم و روح ما را به آن آلوده و بيمار کردند. کينه ای نيستم، اما چکنم، اصلآ دست خودم نيست! هرچه سعی ميکنم نميتوانم کسانی را ببخشم که من و ما را به اين پريشانحالی و فقر و سرگردانی و بی آبرويی کشيدند! اينها قاتلين ما هستند. تازه! هنوز هم طلبکار هستند! و ما را لمپن و شاه الهی هم خطاب ميکنند! بجای آنکه آنها بيايند و برای جبران خطاهشان بما دست همياری بدهند، ما بايد از آنها اتحاد را گدايی کنيم. مايی که بی تقصير سرگردان و نابود شديم. مايی که خود به اسناد جهالت و خيانت آنان ميمانيم... ما که ميگويم، منظورم انسانهای دارای سلامت نفس است. نه آن بی وجدانهايی که نه تنها از اينهمه خسارتی که وارد کردند شرم نميکنند، بلکه با هزاران مکر و ترفند اهريمنی رژيم را سرپا نگهداشته اند. خود که منفور هستند و هيچ آلترناتيوی ندارند! اينها به هر دزد و چاقوکشی رضايت ميدهند اما به رضا پهلوی نه! هرچه کوشيدند از طبرزدی و خاتمی و دوم خرداد ديگی برايشان بجوش نيامد. ملت ايران است و تنها يک اميد! رضا پهلوی! ترس اينها و علت دفاع کردنشان از رژيم هم همين است! ميترسند مبادا که فرزند آن بابا بازگردد، ومردم بلا کشيده بابت اينهمه عناد ورزی منجر به نابودی کشورشان آنها را تف باران کنند! اين بزرگواران بودند که خمينی را بر سرکار آوردند. هرگز هم از کار خود اظهار ندامت نکرده اند. (امير سپهر ، پيشين)
من به سهم خود خوشحال نيستم كه اين رفقا بر آستان پهلوی اظهار ندامت كرده اند.



 


 

حقيقت چيست ؟ (۴ - قسمت پايانی)

كور شوم، لال شوم، كر شوم

دوشنبه ۷ آذر ١٣٨۴ – ٢٨ نوامبر ١٣٨۴

 

بعد از آن چه كه در سه بخش گذشته در اين سری نوشتارها گفته آمد می خواهم به يک موضوع اساسی، که دغدغه ذهنی من در اين سال های اخير بوده است، به پردازم. بارها از خود پرسيده ام که چه عامل يا عوامل ذهنی و عينی  در پديداری اين رفتارها موثر بوده است؟ آيا ريشه اين کنش ها همان کشف فيلسوف مابانه ای است که حاملينش از گرمابه توهمات خويش بيرون جسته و برهنه در ملاعام فرياد يافتم يافتم سرداده اند؟ (1) هرچه به سر وته اين تئوری پردازی محير العقولی که به نظر کاشفينش امری نو جلوه می نمايد، توجه می کنم، قادر به درک گزاره های اعلامی نمی شوم. شايد هنوز به اندازه کافی در بوته  "خود فرد بينی" پخته نشده ام و نتوانسته ام به آن دنيای روحانی فراطبقاتی برسم. از درگاه ايزد منان خاضعانه در همين جا و در حضور خواننده اين سطور می طلبم که ما را هم به راه درک خود به عنوان فرد که هم هگل و هم کانت و هم دکارت و هم مارکس بر ان صحه گذاشته اند هدايت کند. آمين

 اميد بسياری دارم که اشکال از فهم من بوده باشد. اما به خود که نمی توانم دروغ بگويم. مبتدا و خبر اين گزاره ها بيشتر توجيهی اند تا منطقی و تحليلی. مثلا حدود دو سال پيشتر يکی از اين رفقا در پاسخ مقاله ای که از اينجانب درج شده بود، به صراحت اعلام کرده بود که: حداکثر خواست و آروزی ما (به برداشت من) همان جمهوری دموکراتيک، لائيک و فدرال است و نه چيزی بيشتر. .... (2)

   حدود 6 ماه پس از آن مقاله همان رفيق طی مقاله ای از مصوبات آخرينشان هم که خود پيشنهاد دهنده آن بودند که به تصويب اکثريت سازمان هم رسيده بود،  فراتر رفته و گسترده کردن اتحاد و ائتلاف را مطرح کردند. (3) و اتفاقا شايد 3 ماه پيش از نشست برلين هم در نقد به چپ اعلام می کردند که: بنظر ما يك پروژه سياسی فراگير نه فقط در نفی آن چيزی كه نمی خواهد، يعنی نفی نظام جمهوری اسلامی، بلكه بايد بر روی نظام و مدل آينده و جايگزين هم به توافق برسد. بدون توافق روی اين دو خواسته و هدف، همكاری و هماهنگی بين طيف های متفاوت سياسی در بعدی وسيع و تاثير گذار عملی نخواهد شد. (4) و اين همه البته در شرايطی طرح و پيگيری می شد که در سطح جنبش و جامعه مسائل عديده ای وجود داشت که حداقل ائتلاف، همفکری و اتحاد نيروهای «چپ، دموکرات و جمهوری خواه» را می طلبيد. پراکندگی در مقاطعی چون انتخابات مجلس، انتخابات رياست جمهوری، مسئله هسته ای و... ده ها مسئله حاد ديگر از بارزترين نمونه های پراکندگی، انزوا طلبی، خود برتربينی و در کل نقار و نفاق در ميان اين نيروها بود. در تمام اين موارد نه نشستی بر گزار شد، نه تلاشی برای همکاری و اتخاذ مواضع انجام شد و نه سر وصدايی در مورد دموکراتيسم و ضرورت جذب همه نيروها برپا گرديد. تا اين که يکباره با تشريف فرمايی رضا شاه پهلوی دموکرات به المان بساط نشست برلين گسترده شد. باز هم ما مانديم و اين اعوجاج پايان ناپذير ارتقا ايدئولوژيک، گيرم که اين بار ظاهرا بر ضد ايدئولوژی!!

البته دوست عزيزی هم که خود داعيه دار اوليه اين نوع اتحاد ها بوده اند در اين ميان می خواهند به نادموکرات هايی چون حقير با زبان زيبای استدلال بقبولانند که دموکرات بودن مهم تر است از جمهوری خواه يا مشروطه خواه بودن. ما را سرزنش می کنند که درک درستی از اين مقوله نداريم. (5) ضمن اينکه حق را حتما به ايشان می دهيم فقط محض خالی نبودن عريضه به عرض می رسانيم که  دوست عزيز! ما آموخته ايم، يعنی شايد از دوستانی چون شما، که  دموکرات بودن درجه سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ايران نيست که فله ای و دلبخواه به عنوان پيشوند و يا پسوند با افزودنش بر اسمی معجزه آسا ان اسم را در رديف دموکرات ها قرار دهد. اگر قدرت درجه ای در سپاه قادر است سربازی را به درجه سرهنگی ارتقا دهد، شايد معجزه غيبت منطق و اثر شفا بخش حاکميت رانت است. اما بارها اعلام کرده ايد که جنس مسائل اجتماعی شانی دور از اين حرف ها دارد. گفته ايد و بار ها هم, که اينجا حوزه تفکر، پرسش، تدبير و راه جويی است. ما باور کرده ايم که هيچ مشروطه خواهی به صرف افزايش کلمه دموکرات، دموکرات نخواهد شد. البته اين به مفهوم عدم وجود مشروطه خواه دموکرات نيست. ولی تجربه عينی نشان می دهد که اين قبا برای مشروطه خواهان ما کمی گشاد است. به قول مرحوم نسيم شمال:

لال شوم کور شوم کر شوم                                          اما محال است که من خر شوم.

در قسمت سوم اين رشته مقالات از زبان خود آقای رضا پهلوی نشان داده شد که رضا شاه حتما کبير! پهلوی الگوی رفتاری ايشان است. با اين صغری و کبرايی که چيده شده است آيا به نگارنده اجازه می دهيد به پرسم که آيا شما، رفقا و دوستان عزيز حکومت رضاخانی را مشروطه و دموکرات ارزيابی می کنيد؟ حكومتی که صدها دليل علمی، اجتماعی و فرهنگی نشانگر آن است که  جمهوری اسلامی جز باز توليد آن بر بستر اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی جامعه ما نيست. و حتی يکی از کانديدا های نظامی رياست جمهوری رژيم هم به هوس استفاده عملی تر از اين واقعيت باز توليد شده رضاخانی افتاده بود که البته اسباب خنده خيلی ها را فراهم کرد. و يا اين که شما هم در نفير ‹امروز فقط اتحاد» از پاسخ شانه خالی خواهيد کرد؟

می پرسم نيروهای مشروطه خواه مگر از نظر مادی دارای چه توان و وزن و نيروئی هستند كه بر مردم ما مكشوف نيست؟ کدام پايگاه سازمان يافته مردمی را دارا هستند که امر بزرگ جنبش دموکراسی خواهی را به حضور ايشان گره زده است؟ و چرا امر اتحادها در جامعه ما امروز به اولويت اتحاد با مشروطه خواهان تبديل شده است؟

مورد ديگری هم که نمی توان در برابر آن سکوت کرد رفتار غير معمول و معقول اين نوع از ائتلاف است. در اين ائتلاف  ظاهرا صحبتی از مشکل اساسی جامعه ايرانی که اتحاد بايد حول حل آن مشکل شکل بگيرد نيست. اين اتحاد و ائتلافی است بر راه حلی از پيش مفروض، يعنی رفراندم. کدام تحليل عينی از وضعيت سياسی – اجتماعی ايران مسجل کرده است که اين بهترين و يگانه راه حل است؟ صرف عنوان اين گزاره که ميهن گرفتار "بيداد نظامی ضد تاريخ است"، آيا مجوزی برای تحميل راه حلی است که به اذهان شما رسيده است. کدام منطق علمی بر مطلق کردن يک راه حل برای يک معضل اجتماعی مهر تاييد می زند؟ راه حلی که پيشاپيش برای آن برنامه هم نوشته ايد و چشم انتظار که حتما در قانون اساسی آينده جز اصول اساسی قرار گيرد.

آيا اين چه نوع از دموکراتيسم است که از يک سو به هر آنچه تلاش پيشينی می تازد و از سوی ديگر قصد دارد کل جريان سيال جنبش اجتماعی را در تار و پود راه حلی يگانه يعنی رفراندم گرفتار نمايد. نه دوستان، راست نمی گوييد و نه تنها دموکرات نيستيد بل زشت ترين ليبراليسم برده ساز اجتماعی را به تبليغ نشسته ايد. 

دغدغه ديگری که مرا مشغول می کند، موقعيت زمانی وقوع اين ارتقا ايدئولوژيک و تقدم دموکراسی بر جمهوری خواهی و ضرورت ائتلاف و اتحاد با مشروطه خواهان است. اگر چه رفيق کشاف ما اصرار دارد که سابقه پانزده ساله ای برای اين هويت به تراشد. (6)

با توجه به شرايط عينی و ذهنی و تحليلی که صاحب اين قلم از وضعيت داخلی و خارجی دارد احتمالات زير را قوی ترين احتمال اين تغييرات و جهش های ناگهانی و خلق الساعه می داند.

1_ برخی از اين رفقا در خارج از کشور و تحت فشار بسيار کشنده تبعيد بريده و مستاصل شده اند و به هر ريسمانی برای رهايی چنگ می اندازند.

2_ بسياری از اينان بر راه رفته نادمند و امروز قدر عافيت را دريافته در هوای استقرار آرامشی برای آخرين سال های زندگی، تلاش می کنند جبران خطا نمايند.

3_ برخی از اينان برای رهايی از بدی طبق روال معمول اين چند دهه زندگی ايرانی، بد را بر بدتر رجحان می دهند.

4_ اوضاع جهانی آبستن حوادثی است که اين دوستان با شامه ای تيزتر از توده مردم برای استقبال از اين تغييرات خود را مهيا می کنند.

5_ سلطنت طلبان پول دارند و آبرو ندارند. بر عکس، اين رفقا آبرو دارند و پولی در بساطشان نيست. ترکيب اين دو نيرو می تواند از نظر عده و عده کارساز باشد. (7)

6_ طرح سناريو عراق و افغانستان در افق تحولات ايران مدنظر قرار گرفته است. و اين حرکت فرار به جلويی برای يارگيری فرداست.

 

تضاد امپرياليسم و جمهوری اسلامی

برای ورود به بخش ديگری از اين نوشتار لازم می دانم ابتدای امر نگاهی به جمهوری اسلامی و مخالفين خازجی اش بيندازيم. امريکا در راس همه مخالفين جمهوری اسلامی قرار دارد. امريکا امروز به لحاظ شناخت علمی از مقولات سياسی – اقتصادی جهان در راس امپرياليسم جهانی قرار گرفته است.

گمان می کنم بتوانيم بر روی اين مدل در توصيف رفتار امپرياليسم به توافق برسيم. زنده ياد پل سوئيزی معتقد بود که امپرياليسم خواهان جلب حداکثر همگرايی در بين کشورهای جهان است. هرگونه گريز از مرکزی در اين روابط خود نقضی بر خواسته سرمايه و امپرياليسم است. بر همين اساس در دهه های پس از جنگ جهانی و تمام سال های استمرار جنگ سرد بر اين تلاش پای می کوبيد که حداکثر نيرويش را در جلو گيری از گريز از مرکز سازمان دهد. جنگ کره، کودتا در اندونزی، کودتا در ايران جنگ ويتنام، تحريم 45 ساله کوبا و 20 ساله جمهوری اسلامی حمله نظامی به افغانستان و عراق و ده ها مورد ديگر می تواند گويای انطباق اين مدل بر رفتارهای امپرياليستی باشد.

با فروپاشی کشورهای سوسياليستی شرق اروپا به ويژه اتحاد جماهير شوروی، امريکا به يگانه ابر قدرت جهان تبديل گرديد. در طی سال های پس از فرو پاشی تلاش های بسياری در جهت بازسازی فنی، اقتصادی، فرهنگی و ايدئولوژيک امپرياليسم انجام گرفته است. يورش جديدی آغاز گرديد. دولت های رفاه برچيده شدند. تغييرات بنيادی در قوانين رفاه اجتماعی به زيان زحمتکشان آمريکا به عمل آمد. زحمتکشان تمام کشورها در موضع ضعيف و تدافعی قرار گرفتند. جنبش های رهايی بخش ملی فرو کش کردند.

 در تابستان 2001 عمليات تروريستی يازده سپتامبر رخ داد و ايده جديدی تحت عنوان مبارزه با تروريسم و کشورهای ياغی مطرح گرديد. سازمان های گوناگون امپرياليستی از قبيل اينتر پرايز، ذخاير فکری، بنياد کارنگی، موسسات ياری به توسعه دموکراسی؛ خانه آزادی و افرادی چون مايكل لدين و... ده ها از اين قبيل، صحنه گردان سياست های رسمی و غيررسمی امپرياليسم در رابطه با مديريت بحران کشور های ياغی گشتند.

 راه حل هايی چون انقلاب های رنگی و مخملی (8)، برگزاری رفراندم، تحريک جنبش های ملی با عناوين فريبنده فدراليسم و اعمال فشارهای بين المللی در سازمان های جهانی و در هر موردی که اين کشورها يکی از طرف های آن هستند، مثل انرژی اتمی در مورد ايران و کره شمالی يا دخالت در امور لبنان در مورد سوريه و يا نقض دموکراسی در مورد ونزوئلا  مورد توجه، ارزيابی و اقدام قرار گرفت. تحميل برگزاری همه پرسی در ونزوئلا يکی از همين ترفند ها بود که با شکست مواجه گرديد.

قرار دادن کشورهايی چون کره شمالی، عراق، ايران و سوريه در فهرست کشورهای ياغی خود بسيار سئوال برانگيز است. تفاوت بنيادينی بين همه اين کشور ها با يکديگر وجود دارد. علت تامه قرار گرفتن اين کشورها در اين فهرست ظاهرا، عدم پايبندی اين کشورها به رعايت حقوق بشر و دموکراسی در کشورشان حمايت از تروريسم و تلاش برای دست يابی به سلاح هسته ای است. با مقايسه ای هر چند سطحی می توان به پوچی اين ادعا پی برد. امريکا و امپرياليسم دل نگران هيچ حقوق بشر و هيچ سلب دموکراسی در هيچ کجای جهان نيستند. به نقشه همسايگان ايران نظری بيندازيم، خواهيم ديد که اين دروغی آشکار است. آيا رژيم عربستان، يا کويت، يا امارات، دموکراتيک تر است يا مثلا سوريه؟ آيا پاکستان و اسرائيل دارای  نيروگاه های پيشرفته  هسته ای هستند يا خير؟ مسئله اصلی امريكا همانا همگرايی و يا نيروی گريز از مرکزی است که در حاکميت اين کشور ها وجود دارد .

جمهوری اسلامی اتفاقا مورد خوبی برای بررسی اين موارد است. اين جمهوری از حداقل 16 سال پيش درست منطبق بر خواسته های امپرياليسم در فاز جهانی سازی حرکت کرده است. اجرای سياست تعديل اقتصادی، اخذ وام از صندوق بين المللی پول برای اجرای پروژه های پيشنهادی آن ها،  خصوصی سازی مبتنی بر رانت، فشار روز افزون بر گرده زحمتکشان، اجرای قواعد کار قراردادی در کارخانه ها وادارات، لغو بيمه اجباری برای برخی کارگاه ها، جلو گيری از هرگونه ايجاد تشكل مستقل صنفی و سياسی با تكيه بر پيگرد و زندان و شلاق، گسترش بخش خصوصی لجام گسيخته مبتنی بر رانت های دولتی، ايجاد بورژوازی رانتير دلال کمپرادوری که تا خرخره در معادلات تجاری _ اقتصادی امپرياليسم غرق شده است، تلاش نزديک به بيست باره برای کسب عضويت در باشگاه تجارت جهانی، تبديل ايران به ويترين انواع توليدات جهان سرمايه داری با رشد بی رويه واردات آزاد و قاچاق، فروپاشی چيزی که به نام صنعت ملی وجود داشته است، ورشکستگی و اضمحلال بخش سرمايه و توليد، و برقراری همان روابط اقتصادی – اجتماعی مسلط بر تمام جهان سرمايه داری در روزمره ترين آنات زندگی شهروندان ايرانی. همين جا صريحا بگويم که انتصاب هرگونه امپرياليسم ستيزی بر جمهوری اسلامی، از طرف هر نيرويی که باشد چيزی جز دروغ و فريب مردم نيست.

با توجه به مواردی که گفته شد چه اختلافی بين امريکا و جهان امپرياليستی از يک طرف و کشور جمهوری اسلامی ايران  از طرف ديگر وجود دارد؟

  مبارزه جمهوری اسلامی و امريکا، چالشی است عميقا ايدئولوژک. از يک سو امپرياليسم امريکا به رهبری نو محافظه کاران _ که در بست نيرويی است بنياد گرا _ بر آن سر است که شيوه زندگی امريکايی را به عنوان کالايی سراسری به اقصا نقاط جهان صادر و جريان زندگی احاد بشر را تحت تاثير قرار دهد و از سوی ديگر رهبران جمهوری اسلامی با گروگان داشتن 60 ميليون ايرانی در اين رويا هستند که با راه اندازی جريان بنيادگرای اسلامی نقشه ديکته شده امريکا را نقش بر آب ساخته و عظمت امپراتوری اسلامی را با دست يابی مثلا به سلاح اتمی و غيره زنده نمايند. اين هر دو سر و ته يک کرباسند. هر دو دولت های غيرآزادی هستند که به گفته مارکس، سياست را مذهبی و مذهب را سياسی می کنند. اين هر دو سيستم  قادر به تامين آزادی برای هيچ اکثريتی نيستند چه رسد به آزادی نوع بشر. (9)  هر دو اين نيروها، نيروی شر بوده و در جهت انقياد هر چه بيشتر مردم به طور کلی و مردم خود به طور خاص می کوشند. هر گونه خيال بافی برای آن که در مبارزه عليه يکی از اين نيروها، می توان به نيروی ديگری تکيه کرد، عاقبتی جز روسياهی و نابودی و استحاله نخواهد داشت. 

کتمان نمی توان کرد که اين هر دو نيرو به خشن ترين شکل ممکن در جهت آلوده کردن مسير صلح، سراپا نيرو پيش می تازند. در اين ميان امپرياليسم امريکا به دليل برخورداری از امتياز ابر قدرتی و حمايت همگرايان جهانيش دست بازتری برای عمل دارد و گاهی جمهوری اسلامی را چون گربه در کنج ديواری به مخمصه می اندازد مثل مورد انرژی اتمی و جمهوری اسلامی هم بر خشونت ظاهری چنگال هايش بر اين چهره زشت می افزايد. هر دو فريب کارند. اما روند جاری بر اساس شواهد در مورد خواست امريکا، بر اين است که امر سرنگونی جمهوری اسلامی بر مدل های پيش فرض، از قبيل انقلاب مخملی، رفراندوم و... انجام گيرد.

برای تدارک اين نيرو، شرط اصلی، چنان که در حرکت های مشابه در يوگسلاوی، اوکراين و...، قابل مشاهده است اتکا به وفادارترين نيروهاست. سلطنت طلبان وفادارترين نيرو به امپرياليسم هستند. هم به لحاظ پيشينه تاريخی، هم بنا به عملکرد 25 ساله پس از پيروزی انقلاب بهمن و هم به لحاظ علائق طبقاتی. اما اين نيروها بی آبروتر از آنند که صحنه گردان اصلی حرکت باشند. لذا ضروری است که جنبش رهايی بزک شود. نگارنده قبلا در مقاله ای ديگر نوشته بودم که سبد اپوزيسيون امريکايی ايران پر است. هم مارکسيست دارد مثل حزب کمونيست کارگری، هم مسلمان دارد مثل مجاهدين، هم ملی دارد و هم مشروطه خواه. به نظر می آيد در اثر ژرفش جنبش، اين آلترناتيو ديگر پاسخ گوی خواسته های امريکا نيست. پس نيروی تازه نفسی لازم است تا نقش الترناتيو آبرومند را بازی کند. در سطور بالا نوشتم که سلطنت طلبان پول دارند و نيروهای چپ آبرو .ترکيب اين دو می تواند راه گشای آلترناتيو سازی امريکايی باشد. گستره ای چون ده ها ماهواره، حمايت رسمی در مجامع جهانی، پول بی دريغ برای شعبان جعفری های جديد، و قدرت رسانه ای توجيه تئوريک از جانب اين نيروها برای بزک کردن جنبش.

خلق جملات مطنطن و بی محتوايی از قبيل «بيداد نظامی ضدتاريخ» (10) اتفاقا دسته گلی است که اين رفقای تازه به مشروطه خواهان رسيده به آب داده اند وگرنه در ادبيات مشروطه خواهان يافت نمی شود. يا ريختن تاس اختلافات پانزده ساله در چشم به هم زدنی (11)، چيزی جز جلب رضايت خاطر سخت گير طرف مقابل نيست. و اتفاقا اين همان رفتاريست که در قسمت گذشته با عنوان اظهار ندامت بر آستان پهلوی از آن ياد کردم.

رفقا، شما هيچ از تاريخ نياموخته ايد. در زمان هايی نه چندان دور، در خانه های تيمی، دور ازسرنوشت واقعی توده مردم به دوش فنگ، پافنگ كردن مشغول بوديد و گمان می كرديد كه موتور محرك تاريخيد. اكنون نيز دور از اجتماع حقيقی در پسله های مخوف اما بزك شده به زنگار دموكراسی برلين آوازی را می خوانيد كه گويا انتهای تاريخيد. هنوز هم گروهی هستيد عاشورايی كه با تمام وجود مذهبيتان سياست را مذهبی می كنيد و مذهب را سياسی. باشيد تا روشنای قضاوت تاريخی را شاهد باشيم. آنچنان كه ديروزتان را امروز خود به مضحكه نشسته ايد. 

 

05/09/1384

Hatef_r2002@yahoo.com

 

پانوشت ها :

1_  http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/5338/ رحيم طاهر پور. كدام سمت ايستاده ايم

2- پاسخی به مقاله «توفان در فنجان» اخبار روز دوشنبه ٢۴ شهريور ١٣٨٢ – ١۵ سپتامبر ٢٠٠٣

3- مقاله سليمی در كار انلاين كه متاسفانه به دليل حاكميت فيلترينگ از دادن لينك معذورم.

4- ضرورت ائتلاف گسترده حول دمكراسی / سليمی – مقصود نيا/ اخبار روز/ يكشنبه  ١٢ تير ١٣٨۴ – ٣ ژوئيه ٢٠٠۵

5- دموكراسی يا قيموميت سياسی؟ / ايران امروز / سه‌شنبه ١ آذر ١٣٨٤ – ٢٢ نوامبر ٢٠٠٥

6_ طاهرپور پيشين   

7-  حتی از نگاهی بورژوا ماب هم به محاسبه سود/هزينه ، معامله انجام گرفته،  معامله شيرينی نيست. چرا كه حتی  اگر رضا پهلوی ميليون ها دلار خرج تبليغات می كرد قادر به جلب حتی يك هزارم توجه كنونی به مشروطه طلبان نبود. مگر انكه پشت ظاهر اين خسارت سود هنگفتی وعده شده باشد. اگر چنين نباشد باز هم هوادران چپ از بورژوازی بازی خورده اند.

8- برای اطلاع بيشتر از اين شامورتی امپرياليستی به مطالب زير مراجعه كنيد لازم به ياد آوريست كه نقل اين مطالب به مفهوم موافقت كامل با آن ها نيست:

_ http://www.iran-chabar.de/1384/09/02/boghrat840902.htm

               http://www.iran-chabar.de/1384/08/26/boghrat840826.htm

http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20051015184635.html چهره ای پنهان در پشت نقاب فدراليسم برای ايران

 

Thomas Burgenthal, International Human Rights in a Nutshell, St. Paul, Minnesota, West Publidhing Co. 1995.

راه كارگر  شماره های 239 و 240 مقاله  خانم ا لميرا مرادی

9- شايد يكی از اخرين فقرات دموكراسی امريكايی دولت حاكم بر عراق است. اين دولت عليرغم اينكه هر روزه ده ها نفر از شهروندان بی پناه عراق طعمه آشوب، جنايت و ترور سازمان يافته گروه های جنايتكار قرار می گيرند و بر خلاف صدها مسئله اساسی امنيتی، اجتماعی و رفاهی از امر خطير مبارزه با طبقه كارگر هم غافل نبوده و بخشنامه 875 را در مخالفت با ايجاد تشكل های مستقل كارگری صادر می نمايد .

10- بيانيه نشست برلين     http://www.iran-chabar.de/1384/08/26/006.htm

11- طاهرپور، پيشين

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics