خانه - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - تماس وهمکاری - ویژه نامه               

زنده باد دموکراسی آمریکایی

نویدنو:18/5/1385

زنده باد دموکراسی آمریکایی

 

بامداد هادی

 

 از بچگی مخالفت کردن را دوست داشتم. مثلِ بعضی‌ها که از غیبت کردن کیف می‌کنند، من هم از مخالفت کردن لذت می‌برم. شما اسمش را هرچه دلتان می‌خواهد بگذارید، اهمیتی نمی‌دهم اگر هزار جور عقده‌ی خودکم‌بینی و دیگر عقده‌ها را در من ردیابی کنید. اما قبل از هر قضاوتی اجازه دهید تا  از یکی ازآن مخالفت‌هایی که با آقای «ماکسیم گورکی» داشتم برایتان بگویم! آن‌وقت به من حق خواهید داد که مخالفت کردن ارتباطی به داشتنِ عقده‌های گوناگون ندارد.

این آقا در یکی از نوشته‌هایش به نام «هدفِ ادبیات»، در جایی آورده است که «همه‌ی انسان‌ها در یک جامعه‌ی طبقاتی بدبخت هستند». راستش من این حرف را قبول ندارم! چون همه می‌گویند باید امکانِ برخورد اندیشه‌ها فراهم باشد و شرایط به‌گونه‌ای رقم بخورد که افکار و عقاید بتوانند آزادانه با یک‌دیگر برخورد کنند تا باعث رشد و پویاییِ همه چیز شود. بنابراین اگر طبقات وجود نداشته باشند، پس تکلیف این همه افکار و عقاید گوناگون که تشنه‌ی برخورد با یک‌دیگر هستند چه می‌شود؟! باز هم بگویم که من قاطعانه با این حرف مخالفت دارم! زیرا باور ندارم که در چنین جوامعی همه بدبخت باشند. معلوم نیست چرا این آقای گورکی که این‌همه از او و انسان‌دوستی‌اش تعریف کرده‌اند چنین حرف‌هایی زده است! تا آن‌جا که یادم می‌آید ایشان به دنبالِ همین جمله آورده است: «... آن‌ها که با اعمالِ خود باعث بدبختی اکثریت می‌شوند، آن‌چنان بی‌چاره هستند که بزرگ‌ترین ترحم به آنان نابودی‌ِشان است». حالا خودتان بگویید، آیا می‌شود با او مخالفت نکرد؟

یکی دیگر از امتیازهای مخالفت‌کردن این است که شما با این کار سؤال‌های جدید به‌وجود می‌آورید. فرضاً اگر با هر موضوعی موافقت کنید دیگر جایی برای کنجکاویِ جدید پیدا نمی‌شود، ولی اگر با هر موضوعی مخالفت کنید، حرفی برای گفتن به‌وجود می‌آورید که این خود به دموکراسی کمک می‌کند که بی‌کار و سرگردان نماند! شما می‌دانید که اگر سؤآل نباشد، جوابی در کار نخواهد بود! اگر شما بتوانید با مخالفت کردن سؤال بسازید کسانی پیدا می‌شوند که جواب بدهند و شما دوباره مخالفت می‌کنید و آن‌ها دوباره جواب می‌دهند. البته توجه داشته باشید که آن‌ها هم خیلی ساده نیستند که فقط جواب بدهند! جوابِ آن‌ها هم در واقع مخالفت کردن با شما است. به هرحال حُسنِ مخالفت کردن در این است که دموکراسی کم نمی‌آورد! منظورم این است که اگر مخالفت نباشد درگیری افکار و عقاید هم بی‌معنا می‌شود و اگر بین افکار و عقاید درگیری نباشد، دموکراسی هم باید دکانِ خودش را جمع کند و درش را ببندد!. پس می‌بینید که به‌خاطر دموکراسی هم شده باید به مخالفت کردن عشق ورزید.

حال که متوجه شدید مخالفت کردن هم می‌تواند یکی از معانی دموکراسی باشد، علاقه‌مندم  داستانِ کوتاهی را در همین ارتباط برایتان بگویم: از اولش هم از اتحاد شوروی خوشم نمی‌آمد. خدا را شکر که فرو پاشید و دنیایی را از شرّ خودش نجات داد. اشتباه نکنید، این حرف را به دلیلِ عادت به مخالفت کردن نمی‌گویم! راستش، چون نمی‌خواهم دشمنِ دموکراسی باشم از اتحادِ شوروی نفرت داشتم!. البته حالا هم که مدت‌ها از فروپاشی‌اش گذشته، باز هم مثلِ خیلی‌ها از جسدش نفرت دارم!.

این اتحاد شوروی سوسیالیستی کم‌کم داشت همه‌ی کارها را که خراب  بود، خراب‌تر می‌کرد! از کودکی دلم می‌خواست با دشمنانِ «آزادی» مخالفت کنم. اما از همان کودکی که معمولاً کسی چیزی نمی‌فهمد، من فهمیده بودم که حقِ داشتن کار برای همه‌ی مردم خیلی بد است. اجرای این حق یعنی این‌که بی‌کار در جامعه نباشد. خب، این چه معنی می‌دهد؟ معنایش این است که بازارِ کار وجود نداشته باشد! خب، همان می‌شود که شد؛ کسی دلیلی برای کار کردن ندارد چون رقابتی برای پیدا کردنِ کار موجود نیست، همه کارِ خودشان را دارند و این یک لقمه نان هم از روی هوا می‌رسد. بله، این شد که اتحاد شوروی فروپاشیده شد.

با این کشورها باید از پایه و اساس مخالفت کرد چون هیچ چیزِ آن‌ها با دموکراسی جور درنمی‌آید!. در دموکراسی هر کس می‌تواند مالکِ همه چیز خود باشد، اما در اتحادِ شوروی فروپاشیده شده کسی حق نداشت صاحبِ صدها خانه، آپارتمان، ملک و املاک، کارخانه، کشتی، جزیره و کشور باشد. در آن‌جا بهداشت و درمان را رایگان کرده بودند! این کار چه معنا می‌دهد؟ اجاره‌ی مسکن بیش از سه تا چهار درصدِ دریافتی حقوق‌ها نبود! من با این کارشان هم شدیداً مخالفت می‌کردم، شما دیگر می‌دانید که هرگز قصد نداشتم که بدون دلیل با چیزی مخالفت کنم! البته از یاد نبریم که خودِ مخالفت را برای دموکراسی لازم می‌دانستم. از این که بگذریم باید بگویم واقعاً آیا بهتر نبود آدم‌ها برای به‌دست آوردنِ یک مسکن دل‌خواه انگیزه برای تلاش بیش‌تر داشته باشند؟ راستش داشتنِ چنین انگیزه‌ای ارزش آن را دارد که انسان بابت اجاره‌ی مسکن دو سومِ حقوقش را هم بپردازد!. بهداشت و درمانِ رایگان که بیش‌تر شبیه جوک است!. همین بیمه‌های خدمات درمانی، یا هر نوعِ دیگرش، را نگاه کنید، قدری از پول را بیمه می‌پردازد و اندکی را هم بیمه شده پرداخت می‌کند. حکمتِ این کار در این است که چیزی مجانی به کسی داده نمی‌شود تا انگیزه‌ی کار کردن را از بین ببرد. ما باید قبول کنیم که چرخ جامعه با یک مشت آدم تن‌پرور نمی‌چرخد! جامعه به کار و کارگر نیاز دارد و باید حد و حدودِ هرکس مشخص باشد. هرگز چیزی را نباید مجانی به کسی داد.

نمی‌دانم چرا بی‌خود به شوروی گیر داده‌ام‌! فکر می‌کنم حرفش را نزنیم بهتر باشد. اصلاً مایل نیستم که کسی کنجکاو شود و بعضی ماجراها را ردیابی کند. راستش از همه‌ی این پرگویی‌ها یکی دو منظور داشتم که اولی یافتنِ دلیل برای ابراز مخالفت کردن بود و دومی بیانِ ابراز ارادتم به دموکراسی است که دلم می‌خواهد کمی‌دیگر درباره‌اش حرف بزنم:

هرچه از شوروی بدم می‌آمد، در عوض، آمریکا را دوست داشتم و دارم. چرا؟ چون در آن‌جا «آزادی» وجود دارد. یک مجسمه‌ی خیلی بزرگ دارند که اسمش را مجسمه‌ی «آزادی» گذاشته‌اند!. در آن‌جا کسی به کسی کاری ندارد. همه آزاد هستند که بَلانسبت هر غلطی که دلشان خواست انجام بدهند!!. می‌گویند در این کشورِ ایده‌آل آدمی زندگی می‌کند که بزرگ‌ترین پول‌دار جهان است. اسمش آقای «بیل گیتس» است و صاحب شرکت مایکروسافت می‌باشد! من شنیدم؛ درست و غلطش مربوط به من نمی‌شود، می‌گویند درآمد این عالی‌جناب با درآمد چند ده کشورِ، حالا بگوییم نه زیاد ثروتمند، برابری می‌کند!!. از این دست آدما در آمریکا فراوان یافت می‌شود. نه، ببخشید! در خودِ آمریکا هم فقط همین یک «دانه» وجود دارد! مابقی به ترتیب قد، چه در آمریکا و چه در شعباتِ آمریکا وجود دارند که تعدادشان خیلی هم فراوان نیست!!. مهم این است که این کلان پول‌دارها که همگیِ آن‌ها را من خیلی دوست دارم، دارند دنیا را اداره می‌کنند!، به همه «آزادی» می‌دهند تا هرکس که دلش خواست مثلِ آن‌ها پول‌دار شود!، البته به کسی اصرار نمی‌کنند که حتماً باید پول‌دار شوید. آن جا دموکراسی وجود دارد! قرار هم نیست که به کسی به زور پول‌دار شدن را تحمیل کنند! البته تحمیلِ دموکراسی چندان بد نیست! مثلاً هیچ اشکالی ندارد که به هر طریقی که ممکن باشد دموکراسی را به این ور و آن ور دنیا ببرند! حتا می‌توانند دموکراسی را از طریق ماهواره، اینترنت، رادیو، تلویزیون، کنفرانس، خیرخواهی برای مناطق وحشی و نیمه وحشی که به فراوانی در این جهان وجود دارد ببرند! و یا اگر با این شیوه‌های بسیار خیرخواهانه و دوستانه نشد، برای این که به دموکراسی برنخورد ، از قدرت نظامیِ دموکراسی بهره ‌برند و با زور دموکراسی را به هرآن‌جا که دموکراسی نیاز داشته باشد، ببرند. راستش خیلی خوب شد این اتحاد شوروی فرو پاشید. دنیای تک قطبی خیلی بهتر از دنیای چند قطبی است. ولی فقط این دنیا یک اِشکال کوچک برای دموکراسی درست می‌کند! و آن این است که مثل همان شوروی که، به‌قولِ عاشقانِ دموکراسی، می‌گفت همه باید همانند من فکر کنند، این دنیای تک قطبی هم، وقتی خیلی تک قطبی بشود دیگر کسی نمی‌تواند و یا نباید به قطب‌های دیگر فکر کند. از این بابت کمی دلم برای آمریکا و نه، برای دموکراسی می‌سوزد!. البته زیاد هم نباید نگران بود، این دموکراسی که من می‌بینم بالاخره یک فکری برای خودش می‌کند. هرچه هست، چیزِ بدکی نیست،  اصلاً دموکراسی، اگر کسی مُخلش نشود، با هیچ‌چیزی مخالفت نمی‌ورزد!. اما با این وجود حق دارد اگر کسی بخواهد با این چند هزار نفر فوق پول‌دار جهان دربیافتد و دموکراسی را به خطر اندازد، با کسی شوخی نداشته باشد. اتحاد شوروی این دموکراسی را زیاد جدی نگرفته بود! عاقبتش را هم دید!.

وقتی به حرف‌های خودم فکر می‌کنم، ترجیح می‌دهم که با همه‌ی این حرف‌ها هم «مخالفت» کنم!. گاهی مخالفت کردن با خود هم، اگر آگاهانه باشد، بد نیست...

منبع : فرهنگ توسعه

بازگشت به صفحه نخست


Free Web Counters & Statistics