خانه - سیاست - اقتصاد-  کتاب -  زنان -صلح  - رحمان هاتفی فرهنگ وادب - درباره ما - پیوندها - تماس وهمکاری - ویژه نامه               

چپ راديکال و مفهوم دموکراسی

نویدنو:04/7/1385

 

توضیح : نویدنو در جهت انعکاس هرچه وسیع تر مباحث مطرح بین نیروهای چپ داخل کشور ، به ویژه جوانانی که با احساس مسئولیت در این عرصه قلم می زنند، می کوشد وبه سهم خویش در گسترش وپالایش آن خواهد کوشید. انعکاس این نظریات به معنای موافقت کامل با دیدگاه نویسندگان آن ها نیست .اما این فرایند را خوش یمن ارزیابی کرده وبه بالندگی هرچه بیشتر چپ از میان این مباحث که خوشبختانه ریشه در عینی ترین مسائل مبرم روز جامعه ما دارند، امید فراوان دارد.واز همین طریق از کسانی که با شرکت احتمالی برای غنای مباحث یاوری خواهند کرد پیشاپیش ادای احترام نموده واز انعکاس دیدگاه های انان استقبال می نماید .

چپ راديکال و مفهوم دموکراسی
مرتضی اصلاحچی


اکنون با قدرت گرفتن جريان چپ راديکال در عرصه فعاليت سياسی- اجتماعي، انتقادهای فراوانی از جانب جناحهای مختلف متوجه اين جريان شده است. در عرصه سياست اين مسئله امری طبيعی است چراکه هر جريانی با تقويت جريان رقيب يا دشمن خويش عرصه را بر خود تنگ تر می بيند و تلاش می کند تا با وارد کردن انتقاد از زوايای مختلف بنياد نظری جريان مخالف را سست کند. ما از اين مسئله استقبال کرده و انبوه انتقادات را مويد رسميت پيدا کردن و قدرت گرفتن جريان چپ راديکال می دانيم.

عمده ترين مسئله ای که مورد چالش قرار می گيرد بحث دموکراسی است که منتقدين به نادرست با معيار قرار دادن تجربه سوسياليسم موجود حکم به غير دموکراتيک بودن جريان چپ راديکال می کنند. در اين مقاله سعی شده است تا در حد بضاعت فکری نگارنده به اين مسئله پرداخته شود، هرچند که باز مسائل بسياری باقی مانده که در اين مطلب به انها پرداخته نشده است.

جريان چپ همواره درصدد بوده است تا امور اداره جامعه را به مردم و زحمتکشان بازگرداند و جامعه ای ايجاد کند تا در آن مردم به صورت واقعی و نه به شکل صوری حاکمان جامعه گردند . با نگاه به معنای لغوی کلمه دموکراسی ( حکومت مردم) که در دوران جديد در برابر حکومتهای مطلقه وپادشاهی مطرح گرديد تا اراده مردم را به جای اراده شخص بنشاند در می يابيم که ميان آنچه که مد نظر چپهاست با دموکراسی نه تنها تناقض وجود ندارد بلکه آنچه چپها درصدد متحقق کردن آنند جامع تر از آن چيزی است که دموکراسی در پی آن است. اما همانطور که اشاره گرديد متاسفانه تجربه سوسياليسم موجود سبب گرديد تا آن مدل حکومتی به عنوان ساختار سياسی- اجتماعی سوسياليسم قرار گيرد و با اشاره به آن تجربه نيز عنوان گردد که چپها ضد دموکرات می باشند.

مقايسه تاکيدات مکرر نظريه پردازان بزرگ سوسياليسم ( مارکس ،انگلس ،لنين ) بر خودحکومتی مردم همچون بنياد سياسی جامعه سوسياليتی با خصلت غير دموکراتيک دولتهای حاکم در کشورهای سوسياليستی موجود نشان می دهد که اين دولتها نه محصول به عمل درآمدن نظريه مارکسيستی که نتيجه وارونه شدن عملی آن هستند.

در سيرتحريف مارکسيسم در شوروی پس از لنين وسپس در تجربه چين( مائوئيسم) از يک طرف رابطه مقوله دموکراسی با حق و آزاديهای مدنی و با اعمال اراده توسط اقشار فرودست کاملا گسيخته می شود واز طرف ديگر دموکراسی به اسم مستعار اقشار اجتماعی خاصی تبديل می شود ، بدين طريق که هرکس چيزی خلاف اراده حزب بگويد دموکرات ناميده می شود و نماينده بورژوازی قلمداد می گردد. وضعيت دموکراتيک که در اين سيستم دموکراسی خلق يا توده ای ناميده می شود وضعيتی است که در آن احزاب خلقی قدرت را در دست بگيرند. در اين نوع دموکراسی که فرم حکومتی کشورهای بلوک شوروی و چين بود فرض خلقی بودن حزب است که توجيه دموکراتيک خوانده شدن رژيم به حساب می آمد و نه وجود آزاديهای فردي، سياسي، مدنی ويا نهادهای تصميم گيری مردمی. در مکتب آنها دموکراسی خلق به معنای قدرت يافتن احزاب مدعی خلق بود و اينکه حقوق فرد در اين نظام چيست و تکليف آزادی بيان و ازادی اعتصاب و به طور کلی ازاديهای سياسی چه می شود از نظر آنها تماما به قلمرو ليبراليسم تعلق داشت.

بايد توجه داشت که آزادی سوسياليستی تنها می تواند بر مبنای تحولی در بنياد اقتصادی جامعه در مناسبات توليد شکل بگيرد، چنين ازادی ای در شوروی وجود نداشت چون اساسا چنين تحولی در بنياد اقتصادی جامعه صورت نگرفت. از منظر چپ راديکال دولتهائی که ادعای سوسياليتی بودن می کنند شکل ناهنجاری از سرمايه دار اند که در قالب سرمايه داری دولتی متحقق گشتند، بنابراين ما نه تنها درصدد دفاع از آنها نيستيم بلکه بی رحمانه انها را همچون وجوه ديگر نظام سرمايه داری به نقد می کشيم.

گمان می کنم اين مقدار توضيح پيرامون نسبت ما با تجربه سوساليسم موجود کافی باشد برای همين به بحث اصلی يعنی رابطه چپ راديکال با مقوله دموکراسی می پردازم و در لوای آن با به چالش کشيدن دموکراسی ليبرال- بورژوازی تلاش می کنم تا بنيان های نظری دموکراسی از منظر چپ راديکال را مطرح نمايم.

دموکراسی يک روش سياسی يعنی نوع خاصی از نظم نهادی برای وصول به تصميمات سياسی- حقوقی و اجرائی است و از اينرو نمی تواند در نفس خود غايتی به شمار آيد اما اکنون با غلبه نظام سرمايه داری دموکراسی ليبرالی به عنوان معيار سنجش آزادی قرار گرفته است بنابراين با هدف قرار گرفتن دموکراسی پارلمانی که شکل ليبرالی آزادی خواهی است چپ راديکال يکسره غير دموکرات خوانده می شود( البته اگر قرار است که ما با سنجه ليبرال- بورژاوزی دموکرات شويم ترجيح می دهيم غير دموکرات باقی بمانيم) از آنجا که از نظر ما دموکراسی شکلی است برای تحقق برخی آرمانها ومطالبات، تصور شکلهای ديگر و حتی کامل تر و کارآمد تر از دموکراسی ليبرال- بورژوازی کاملا ممکن است. اينکه جامعه ای که در آن دموکراسی برقرار است چه تبيينی از ازادی فرد، عدالت اجتماعی ، برابری انسانها، حقوق بشر و... دارد موضوع بحث خود دموکراسی نيست بلکه موضوع جدال سنتهای فکری و سياسی طبقات اجتماعی مختلف در جامعه است. بسياری از مطالباتی که امروزر با دموکراسی قلمداد می شوند فی نفسه ربطی به دموکراسی ندارند بلکه تاثير گرايشات اجتماعی و سنتهای فکری و سياسی خاصی نظير سوسياليسم وليبراليسم اند.

می توان بسياری از تصميمات را ديد که ناقض بشر دوستي، آزادی خواهي، برابری طلبي، و حرمت انسانی است اما ناقض دموکراسی و پروسه دموکراتيک نيست، دموکراسی به معنای اصطلاحی آن قالب حقوقی نظام سرمايه داری برای پروسه تصميم گيری است نه الگو و معياری برای محتوای خود تصميمات. هيتلر طی روندی دموکراتيک به وسيله رای مردم برسر کار آمد بنابراين جنايات او ضد دموکراتيک نيست چون حمايت مردم آلمان پشتوانه او بود اما عملکرد او کاملا بر خلاف اصول انسانی بود. بنابراين بايد توجه کرد که نتيجه پروسه دموکراتيک لزوما آزادی فردی يا جمعی بيشتر، برابری و عدالت اجتماعی ، رعايت حقوق بشرو.... نيست. ازادی های سياسی و عدالت اجتماعی محصول خود پروسه دموکراتيک نيست بلکه محصول جنبشها و نيروهای اجتماعی آزادی خواه وعدالت طلبی است که در طول تاريخ توانسته اند چه از درون يک پروسه دموکراتيک و چه از بيرون آن تناسب قوای اجتماعی را به نفع خود و ايدهآلهايشان بر هم بزنند و قسمتی از آرمانهای خويش را تبديل به قانون کنند.

عطف به اين تعبير از دموکراسی طبيعی است که سوسياليستها با پذيرش بنياد اقتصادی موجود و تنزل دادن مسئله رهائی و آزادی به رهائی سياسی و تقليل رهائی سياسی به شرکت فرد در پروسه فرمال تشکيل دولت فاصله جدی داشته باشند.

از نظر چپ راديکال دموکراسی در اشکال و تبيين های مختلف تاکنونی اش مکانيسم مشروعيت بخشيدن به حکومت طبقاتی و ماهيتا ما فوق مردمی بورژوازی است. دموکراسی ليبرالی فرمولی است برای مشروعيت بخشيدن به حاکميت مستقر سرمايه داری و پنهان کردن خصلت طبقاتی آن، اما نفس اين حاکميت است که ناقض ازادی است چراکه تصميم دموکراتيکی که حقوق مورد نظر بورژوازی را ملغی اعلام کند ويا منافع آنرا خدشه دار کند از نظر آن مشروعيت و اصالت ندارد، بنابراين در دموکراسی بورژوازی تا آنجا آزادی وجود دارد که منافع سرمايه داری و طبقه بالای جامعه تامين گردد. در نظام سرمايه داری اصالت فرد که مرتبا در بوق و کرنا می شود در مورد طبق بورژوا به نبود قوانين و نهادهائی تعبير می شود که مانع ازادی عمل سرمايه و فرد سرمايه دار در فعل و انفعالات اقتصادی می باشند ودر قبال طبقه کارگر و اقشار فرودست جامعه به ضرورت انفراد و گسست از جامعه و از خود بيگانگی و خودباختگی کارگر در برابر سرمايه می باشد. بنابراين دموکراسی ليبرالی مسخ انديشه آزادی بشر است، فرمولی برای اتميزه کردن انسانها در برابر سرمايه در قلمرو سياسی و مشروعيت بخشيدن به ديکتاتوری مافوق مردمی طبقه سرمايه دار است.

از نظر سوسياليسم فرديت آزادی انسانی در جامعه سرمايه داری نمی تواند معنای واقعی داشته باشد چون آزاديهای فردی در صورتی می توانند برای همه افراد انسانی در زندگی واقعی و نه فقط در حوزه نظری و قانونی قابل دستيابی باشد که جامعه بتواند با پشت سر گذاشتن نظام سرمايه داری خود را از قيد وابستگی به اشيا و قدرت اجتماعی سرمايه برهاند و توليد را بر مبنای مالکيت اجتماعی و کار اجتماعی به نحوی آگاهانه سازمان بدهد، در اينجاست که بر خلاف اعلام بورژوازی سوسياليسم نه تنها با ازاديهای فردی مخالف نيست بلکه برای معنای واقعی بخشيدن به اين آزاديها خواهن تحکيم، تعميق و گسترش دموکراسی سياسی و تبديل آن به دموکراسی جامع وهمه جانبه است، دموکراسی ای که در حوزه سياسی محصور نمانده بلکه حوزه اقتصادی را نيز دربر می گيرد ولی دموکراسی ليبرالی هرچند بر آزاديهای فردی تاکيد می کند اما به دليل اينکه از دموکراتيزاسيون کامل جامعه وحشت دارد و با تعميق دموکراسی سياسی و گسترش آن به مقوله اقتصاد مخالف است ناچار با عموميت يافتن آزاديهای فردی در زندگی واقعی يعنی با برقراری فرصتهای برابر برای همه جهت برخورداری واقعی از آزادی مخالفت می ورزد.

از منظر سوسياليستی ايراد اصلی به دموکراسی همين جدا قلمداد شدن مساله دولت و قدرت سياسی از اقتصاد سياسی و مبارزه طبقاتی در جامعه و دادن تبيينی صرفا حقوقی و فرا طبقاتی از دولت بورژوازی است.

بايد دقت کرد در شرايطی که افراد از فرصتهای برابر برخوردار نباشند آزادی رقابت که در سرمايه داری تبديل به اصلی مقدس و غير قابل انکار گرديده قبل از هرچيز به نقض آزاديهای فردی می انجامد وبرابری در حقوق را عملا بی معنی می سازد. ازادی رقابت در جامعه سرمايه داری فقط در چهارچوب تسلط سرمايه داری می تواند صورت بگيرد بنابراين آزادی فرد آنگونه که ليبراليسم آنرا می فهمد فقط می تواند آزادی سرمايه باشد يا به عبارت ديگر آزادی کسانيکه قدرت اجتماعی سرمايه را در اختيار دارند و آزادی چنين کسانی فقط از طريق نفی آزادی بقيه طبقات جامعه که فاقد سرمايه اند می تواند واقعيت يابد.

دموکراسی سياسی بنابر تعريف بر اين فرض استوار است که عموم شهروندان جامعه از فرصتهای مساوی برای ابراز نظر در امور سياسی برخوردارند اما اين برابری در امکان ابراز نظر و رای آزاد همانطور که اشاره شد در جامعه سرمايه داری نمی تواند واقعی باشد زيرا نظام سرمايه داری اساسا بر نابرابری استوار است. از نظر چپ راديکال توجه به اين حقيقت اهميت حياتی دارد زيرا چپ راديکال قبل از هر چيز برای ازادی آنهائی مبارزه می کند که اين نابرابری در ازادی به هزينه استثمار وانقياد انها می تواند دوام يابد و بدون برخورداری آنها از فرصتهای اقتصادی برابر دموکراسی سياسی نمی تواند چندان واقعی باشد.

از نظر مارکس ازادی سياسی هرچند گام بزرگی به پيش است ولی نه تنها به معنای ازادی اجتماعی و برابری واقعی شهروندان نيست بلکه زمينه مساعدی است برای گسترش نا برابری در جامعه که بر بستر شيوه توليد سرمايه داری صورت می گيرد.

با توجه به اين ملاحظات است که چپ راديکال در عين حال که دموکراسی سياسی را برای رهائی طبقه کارگر وديگر اقشار فرودست جامعه بسيار لازم و حياتی می داند، نه فقط برای دستيابی به هدف نهائی يعنی سوسياليسم بلکه همچنين برای تکامل خود دموکراسی سياسی خواهان فراتر رفتن ازآن و ارتقای ان به سطح دموکراسی جامع می باشد، دموکراسی ای که علاوه بر سياسي، اجتماعی و مهم تر از آن اقتصادی هم هست و امکان تصميم گيری درباره همه مسائل عمومی جامعه را برای همه شهروندان ان فراهم می اورد. البته اين فراوری از دموکراسی سياسی به معنای نقض ان نيست بلکه به معنای تعميم آن به ديگر وجوه زندگی انسانی است، در حقيقت در نظام سوسياليستی افراد علاوه بر مقوله سياست که با لغو مالکيت خصوصی بر ابزار توليد همگان در شرايطی برابر می توانند در آن نقش داشته باشند در ديگر زمينه ها نيز به معنای واقعی دخالت می کنند. در سال 1916 يعنی يک سال قبل از پيروزی انقلاب اکتبرلنين با دفاع قاطعانه از دموکراسی سياسی می گويد: " تمام دموکراسی عبارت از اعلام و تحقق حقوقی است که فقط تا ميزان خيلی کوچک در سرمايه داری قابل تحقق هستند اما بدون اعلام اين حقوق بدون مبارزه برای به اجرا در آمدن آنها و بلافاصله بدون تربيت توده ها با روح اين مبارزه سوسياليسم ناممکن است."

بنابراين ما نمی خواهيم برای دست يابی به آزاديهای فردی واقعی و کامل که در شرايطی که مالکيت خصوصی بر ابزار توليد لغو شده و همه در معرض فرصت اقتصادی برابر قرار گيرند متحقق خواهد شد، از آزاديهای قابل وصول در سرمايه داری چشم پوشی کينم و حتی فراتر از اين با تکيه و استفاده از همين ازاديهای قابل وصول در سرمايه داری است که تلاش می کنيم به سوسياليسم و آزاديهای واقعی و کامل دست يابيم.

در پايان بايد اشاره کرد که سوسياليم به معنای اقتدار مطلق دولت و حضور دولت در تمام شئون زندگی افراد نيست زيرا هر مالکيت غير خصوصی ضرورتا مالکيت دولتی نيست. دولت سوسياليستی آنگونه که مد نظر چپ راديکال است هيولائی بر فراز جامعه نيست بلکه جزئی از جامعه است که کاملا تحت کنترل آن قرار دارد. ماکرس با چنين درکی از دولت در جامعه سوسياليستی است که در نقد برنامه گوتا می گويد:

" آزادی عبارت است از تبديل دولت از ارگانی تحميل شده بر فراز جامعه به ارگانی کاملا تابع آن"

نقل از وبلاک اصلاحچی
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بازگشت به صفحه نخست  


Free Web Counters & Statistics